خوب و بد
آیا یک عمل درست است چون که خدایان فرمان به انجام آن داده اند، یا اینکه خدایان فرمان به انجام آن می دهند چون که درست است؟
این پرسش سقراط ما را بر سر دو راهی قرار می دهد، دو راهی که هیچکدام به مقصد نمی رسند.
راه اول: اینکه راستگو باشیم درست است چون خداوند فرمان به راستگویی داده به این معنا است که خداوند می توانسته به همان راحتی فرمان های متفاوتی بدهد مثلا می توانست بگوید که دروغگو باشیم که در آن صورت دروغگویی و نه راست گویی درست می بود. ممکن است وسوسه شویم که پاسخ بدهیم "خداوند هرگز فرمان به دروغگویی نخواهد داد!" اما چرا نه؟ اگر خداوند دروغگویی را تایید کند، فرمان به انجام کاری بد نداده است زیرا وی دروغگویی را تبدیل به عملی درست می کند. به خاطر داشته باشید که در این دیدگاه صداقت پیش از فرمان خداوند درست نبوده بنا بر این هیچ دلیلی وجود نداشته است که او فرمان به رعایت صداقت دهد، و نه عکس آن.
به علاوه در این دیدگاه، آموزه خوب بودن خداوند عاری از معنی می شود. برای مومنین مهم است که خداوند نه تنها قادر مطلق و دانای مطلق، بلکه خوب باشد؛ با این وصف اگر بپذیریم که ایده خوب و بد با رجوع به مشیت الاهی تعیین می شود، مفهوم مذبور کاملا بی معنی می شود. اینکه بگوییم فرمان های خداوند هم خوبند هم عاری از معنی می شوند. "فرمانهای خداوند خوبند" به این معنی خواهند بود: "فرمانهای خداوند توسط خداوند فرمان داده شده اند" که یک بدیهه گویی بی محتوا از آب در خواهد آمد. یا به قول لایبنیتس:
" به نظر من قول به اینکه هیچ قاعده ای، جز مشیت الاهی، برای خوب بودن چیزهای خوب وجود ندارد نابود کردن ناخواسته ی کل رحمانیت و عظمت خداوند است. چرا باید خداوند را به خاطر آنچه انجام داده بستاییم اگر، در صورت انجام کارهایی دقیقا عکس آن، همانقدر در خور ستایش باشد."
بدین طریق اگر از دو گزینه سقراط اولی را انتخاب کنیم، دچار پیامد هایی می شویم که بی شک حتی برای متدین ترین مردم نیز نا خوشایند خواهد بودم.
راه دوم: لازم نیست که بگوییم رفتاری درست است چون که خداوند فرمان آن را داده است. در عوض، می توان گفت خداوند دستور به رعایت اخلاق و رفتار خوب می دهد زیرا آنها خوب هستند. خداوند که دانای مطلق است، می داند راستگویی بسیار بهتر از فریب کاری است، و از این رو به ما دستور می دهد که راستگو باشیم؛ خداوند می داند که قتل عملی نادرست است، و از این رو به ما فرمان می دهد که مرتکب قتل نشیم؛ و همه ی فرمان های خداوند چنین اند.
اگر این گزینه را انتخاب کنیم، از پیامد های مشکل زایی که راه اول را مبتلا می کند پرهیز می کنیم. معلوم می شود که فرمانهای خداوند نتیجه دانایی او برکارهای خوب هستند، و آموزه خوب بودن خداوند محفوظ می ماند. قول به اینکه فرمانهای خداوند خوب هستند به این معنا است که او، در اوج دانایی، تنها به انجام چیزی فرمان می دهد که آن را خوب می بیند. اما این گزینه منجر به مسئله ای متفاوت می شود که به همان اندازه گزینه قبلی مفهوم الاهیاتی درست و نادرست را دچار اشکال می کند. در واقع، ما با اخذ این گزینه، عملا از مفهوم کلامی درست و نادرست دست کشیده ایم.
اگر بگوییم خداوند به ما فرمان می دهد که راستگو باشیم چون که راستگویی عملی درست است، در واقع پذیرفته ایم که معیاری از خوب و بد وجود دارد که مستقل از مشیت الهی است اینکه خداوند می فهمد یا تشخیص می دهد که راستگویی عملی درست است: این سخن فرق بسیار دارد با آنکه بگوییم فرمان خداوند آن عمل را درست می سازد. درستی عمل مقدم بر دستور خداوند و مستقل از آن است، و به دلیل درست بودن آن عمل است که خداوند آن را دستور داده است. بدین ترتیب، اگربخواهیم بدانیم که چرا باید راستگو باشیم، پاسخ "چون که خداوند فرمان داده است" راه به جایی نمی برد. هنوز هم می توانیم بپرسیم "اما چرا خداوند چنین فرمانی داده است؟ و پاسخی که به این پرسش داده می شود نشان خواهد داد که دلیل خوب بودن راستگویی چیست.
حال کدام راه را باید انتخاب کرد؟؟
بر گرفته از کتاب فلسفه اخلاق نوشته جیمز ریچلز