علی مهجور
برای کسانی که دغدغهٔ به تصویر کشیدن موقعیتهای اخلاقی را در سینما دارند، «جدایی نادر از سیمین» یک نقطه عطف به حساب میآید. من دقیقاً نمیدانم که اصغر فرهادی تا چه اندازهای با مباحث نظری اخلاق، آشنایی دارد، اما شیوهٔ روایت او در این فیلم و استفادهٔ حساب شدهاش از نماها بستر بسیار پرمایهای را برای مطرح کردن یکی از مهمترین مباحث اخلاق فراهم ساخته است. اختلاف نظر فیلسوفان اخلاق در به دستدادن معیاری برای داوری اخلاقی، شاید مهمترین منشأ شکلگیری نظریات اخلاقی بوده است و در این میان، شهودگرایان در شمار پرطرفدارترین نظریهپردازان معاصرند.
شهود اخلاقی به سادهترین بیان، دیدگاهی است که داوریهای اخلاقی ما را با تکیه بر معیار دریافت بدون واسطه آدمی، میسر میسازد. در میان شهودگرایان نیز برخی معتقدند که ما تنها برای اتخاذ اصول اخلاقی میتوانیم به شهود تمسک کنیم و گروهی دیگر با بیان اینکه اصول اخلاقی استثناپذیرند و این استثناها، اغلب، موجب تخصیص اکثر میشود، بر موقعیتهای خاص و جزئی اخلاقی تکیه میکنند. به باور این گروه دوم، تنها در موقعیتهای جزئی روزمره است که میتوانیم با شهود اخلاقی، تعارضها را حل کنیم و درباره اخلاقی یا غیراخلاقی بودن یک عمل تصمیم بگیریم.
فیلم جدید اصغر فرهادی، جدای از همهٔ جنبههای تکنیکی و سینماییاش، برای من از آنرو حائز اهمیت است که عناصر بصری فیلم فارغ از هرگونه شعارزدگی، القا کننده محتوایی غنی در مفاهیم اخلاقیاند. به چالش کشیدن اصول اخلاقی در عین احترام به این اصول، سرگردانی میان چگونگی رفتارها در شرایط خاص، استفاده از بستر فرهنگ ایرانی برای مطرح ساختن نُرمهای اخلاق جهانی، به زیر ذرهبین بردنِ پیچیدگیهای انسانها در موقعیتهای مرزی، زیر سؤال رفتن مؤلفههای اخلاق سنتی در زندگی امروزی و نهایتاً کوشش در جهت نشاندادن نیاز جامعه برای ارائه تعریفهای جدید از ارزشهای اخلاقی، مهمترین دستآوردهایی است که فرهادی، با آنها به آوردگاه ذهنِ مخاطب فیلمش وارد شده است؛ آوردگاهی که تا زمانی دراز پس از دیدن فیلم، همچنان عرصهٔ جدالی پر تنش است، میان رخدادهای فیلم با همهٔ چیزهایی که چارچوبهای اخلاقی مینامیم.
اما در این میان، آنچه حاکی از رسیدن کارگردان به زبانی تصویری در بازگو کردن مضمون اخلاقی است، تبحر او در استفاده از نماهای متوسط و کلوزآپ، برای بیان بصریِ شهود اخلاقی است. کم نیستند نماهای متوسط در این فیلم که در آن نگاه شخصیتهای داستان در هم گره میخورد یا به نقطهای نامعلوم خیره میشوند و یا نگاههایی که به ناگاه با هم تلاقی میکنند و از هم دزدیده میشوند و این نگاهها توأمان با بازیهای زیرپوستی، ذهن مخاطب را با آنچه در ذهن شخصیتها میگذرد، درگیر میسازد؛ اینکه چه تصمیمی گرفتهاند یا میگیرند، چرا چنین انتخابی داشتهاند و یا چه عناصری در نگرش آنها برای جستوجوی یک مسیر اهمیت دارد. برای نمونه کافی است به نگاه های ترمه و نماهایی که از او در فیلم وجود دارد، توجه کنیم. ترمه تجلی وجدان پدر و مادر خود است. با هر نگاهش آنها را در تصمیمهایشان به تردید میاندازد و در برابر پرسشهای جدی قرار میدهد.
نادر که برای تبرئه خود از هیچ کوششی فروگذار نمیکند – تا جایی که در بازسازی صحنهٔ درگیری، به کلی منکر سببیت خود در سقط جنین میشود – در مواجهه با ترمه، گویی هیچ چیز برای پنهان کردن ندارد یا دارد اما توان پنهانکاری ندارد؛ همهٔ واقعیت را روشن و بیپرده برای فرزندش توضیح میدهد. سیمین هم وضعیتی مشابه با ترمه دارد؛ هرچند رابطه مادر و فرزندی اقتضائات خاص خودش را دارد، اما وقتی آنها را با هم تنها مییابیم ترمه مادرش را در اتفاقات پیشآمده مقصر میشمرد. گذشته از اینها، در نماهای بسیاری نگاههای ترمه است که به تردیدی بیپایان در ذهن پدر و مادرش دامن میزند و آنها را در معرکهٔ وجدانی و ذهنیشان به چالش میکشد. پدر نادر هم گاه همین نقش را ایفا میکند و با نگاههای معصومانهای که برخاسته از ذهن سپید یک سالمند آلزایمری است، پرسشگرانه درستی و نادرستی کارهای نادر را میسنجد.
فرهادی در فیلم خود، خواه ناخواه، مسئلهٔ انتخاب میان اصول اخلاقی و شرایط جزئی موقعیتهای اخلاقی را مطرح کرده است و بهنظر میرسد تلویحاً درصدد آن است که معیارهای داوری اخلاقی را بیشتر، وابسته به شرایط بداند تا مطابق با اصول. تعارضهای اخلاقی که شخصیتهای فیلم با آنها مواجه میشوند، جایگاه بحثهایی از این دست است. تعارض بین پرداخت دیون بدهکاران با آسیبنزدن به دیگران درمورد حجت؛ تعارض میان بهبودِ خود با حفظ کانون خانواده، برای سیمین؛ تعارض راستگویی با نگهداری و حمایت از پدر برای نادر و نیز برای ترمه؛ تعارض بین پایبندی به اصول اخلاقی دینی – همچون پرهیز از مال حرام و راستگویی – با حفظ کانون خانواده برای راضیه. شاید بهترین نسخه برای حل تعارضهای اخلاقی، همان نسخه جان راولز در اصلاح و تعدیل متقابل اصول اخلاقی به وسیله شرایط جزئی و نیز تعدیل تصمیمگیریهای خاص در همان شرایط با توجه به اصول اخلاقی باشد.
راولز معتقد است که ما در شرایط خاص و در تصمیمگیریهای اخلاقی خود حتماً باید اصول اخلاقی را در نظر بگیریم اما این بدان معنا نیست که شرایط خاص را از یاد ببریم و تنها به مثابه یک ماشین مکانیکیِ اجرای اصول اخلاقی، صرفاً مطابق با این اصول رفتار کنیم. به باور او اصول اخلاقی در همین موقعیتهای خاص و تعارضهای عملی، معتدل میشوند و این راهی است که میتواند ما را به عنوان انسانهایی که در انتخابهای خود منافعمان را هم در نظر میگیریم یاری کند تا اصول اخلاقی را به کلی کنار نگذاریم.
بر این اساس، در شرایط خاص است که ما به عنوان کسی که تمایل به رعایت اخلاق دارد، به صورت شهودی میتوانیم، تصمیمگیریهایی منطبق با آنچه در اخلاق، «خوب» و «ارزش» مینامیم، داشته باشیم. در واقع، شهود اخلاقی است که معین میکند تا چه اندازهای برای اتخاذ یک تصمیم، باید از اصول اخلاقی تبعیت کنیم و تا چه اندازهای از شرایط اثر بپذیریم. به نظر میرسد، فرهادی، آگاهانه یا ناخودآگاه مخاطبش را به سوی چنین نتیجهگیریهایی سوق میدهد؛ درست است که کمتر کسی از مباحث پیچیده فلسفهٔ اخلاق و نظریههای اخلاقی آگاهی دارد، اما دریافتهای ارتکازی افراد از شرایط خاص و نیز اصول اخلاقی که در زندگی همه ما از طریق نهادهای اجتماعی آموزش داده شده، آن اندازه هست که بازتاب فیلم درذهن مخاطبان، جستوجوی تعریفهای تازه برای مفاهیم اخلاقی و راه حلهای جدید برای تعارضها باشد.
جدایی نادر از سیمین، ماجرای آدمهای جدا از همی را به ما نشان میدهد که با هماند؛ در دنیای تنهایی خود با شیوه زندگی منحصر به فردیتشان، زندگی میکنند اما به سبب قراردادهای اجتماعی و جبر زندگی روزمره باهم مراوده دارند؛ داستان در بستر تنش این مروادهها شکل میگیرد. نادر پایبند به اصول اخلاقی است و در هیچ شرایطی تمایل به نادیده انگاشتن آنها ندارد؛ حتی حاضر است به زندان برود اما از اصولش کوتاه نیاید. سیمین، آمیزهای از واقعبینی و سودگرایی است که میخواهد با کمترین هزینهٔ ممکن، بیشترین سعادت را تحصیل کند. راضیه زنی دلبستهٔ ارزشهای دینی است و مسلماً اخلاق را نیز در آینهٔ دین میبیند؛ حتی تضییق و توسعه موقعیتهای عملی و ضرورتها و امکانها را بر اساس آنچه شرع میگوید تشخیص میدهد. حجت، مردی که کشاکش دهر، سنگ زیرین آسیایش ساخته، آمیزهای از همان سودگرایی واقعبینانه است و رفتارهای مرد ایرانی طبقهٔ متوسط.
در این فیلم، درونمایههای فراوانی را برای بررسی نگرشهای اخلاقی میتوان جستوجو کرد. چالش موجود میان وظیفهگرایی با نگرش فایدهگرایانه به اخلاق، در شمار این درونمایههاست. در حالیکه نادر همچنان تمایل به نقض اصول اخلاقی خود ندارد، اصرار بر این اصول، گاه با هزینههای گزافی همچون وجود خطر جانی برای فرزندش همراه میشود. راضیه که اخلاق مبتنی بر شریعتش او را از گرفتن خونبهای جنین سقط شده، منع میکند، طلبکاران همسرش را پیش رو دارد. به راستی کدام تکلیف اخلاقی، میتواند در موقعیتهایی چنین دشوار، انسانها را هدایت کند؟ آیا نادر و راضیه باید همچنان بر اصول اخلاقی و دینی خود پافشاری کنند و به همهٔ اطرافیان بگویند: «هرچه بادا باد»؟ پس تکلیف ترمه (فرزند نادر) چه میشود که حق دارد زندگی کند؟ اصلاً کدام اصل اخلاقی نادر را مجاب میکند تا برای پایبندی به اصول خود از فرزندش مایه بگذارد؟ کدام تکلیف شرعی میتواند راضیه را مجاب کند که آزادی همسر و سعادت آیندهٔ خانوادهاش را نادیده بگیرد؟
درسوی دیگر داستان، سیمین با تمام آیندهاش و دغدغه های مادرانهاش و حق انسانی او برای انتخاب محل زندگیاش قرار دارد. فایدهگرایی، کدام پاسخ اخلاقی را میتواند به این استفهام انکاری بدهد که فروپاشی خانواده، بهای گزافی برای نیل به بیشترین سعادت نیست؟ آیا حجت در جدال پیوستهاش برای اداره زندگی حق دارد تا خونبهای جنین سقط شدهاش را که سبب اصلی ِآن ندانمکاری همسرش بوده، از نادر بگیرد و از حکم جلب طلبکاران برهد؟ این پرسشها ممکن است، هنگامی که نظریهپردازان اخلاقی پشت میز کارشان نشستهاند و اصول اخلاقی را صورتبندی میکنند، هرگز مطرح نشوند، اما شرایط و موقعیتهای خاص، نظریههای اخلاقی را به چالش میکشد و نقاط ضعف و قوت آنها را نشان میدهد.
پیچیدگی آدمها در داستانهایی مانند داستان این فیلم، بیشتر به چشم میآید. شاید مهمترین ویژگی این داستانِ معمایی، شفافیت آن باشد؛ شفافیتی که با توجه به ساختار مستندگونِ فیلم به خوبی میتواند رفتارهایی را که شخصیتها در شرایط متفاوت بروز میدهند، برجسته سازد. در فرهنگ اخلاقی هر چهار شخصیت داستان، دروغگویی بد است؛ اما شرایط است که مشخص میکند هر یک از افراد، وقتی در بنبستِ از دست دادن مواهب زندگی قرار میگیرند، چگونه به لطایف الحیل در پی موجه ساختن دروغاند. وجدان آگاه نادر که در شخصیت ترمه متجلی شده است پیوسته با نگاهها و گاه پرسشهایش او را در برابر محکمهای اخلاقی قرار میدهد تا جدال درونی نادر، برای ترتیب نمایش بیگناه جلوه دادن خود را پررنگتر به تصویر بکشد. راضیه هم در همین محکمه گرفتار میشود و آخرین غافلگیری داستان را رقم میزند. گویا فارغ از هرگونه وظیفهگرایی یا سودگرایی، آنچه در عرصهٔ عملیِ اخلاق حرف اول را میزند شهودهای جزئی ما و نهایتاً ندای وجدان است؛ ندایی که هرچند با هزار و یک ترفند سعی در خاموش ساختنش داریم، اما او همچنان «در فغان و در غوغاست».