اگر فرض کنیم منشا و کانون آگاهی ذهن انسان است این سوال مطرح می شود که : آیا آگاهی می تواند از ذهن خارج شود و به عبارتی بهتر امکان چنین خروجی وجود دارد یا خیر ؟ آیا آگاهی می تواند مستقل از ذهن وجود داشته باشد ؟
سوالات فوق از جمله برخی سوالات بسیار مهم فلسفه ی ذهن می باشد . باید دید اولاً آیا آگاهی ماهیتی جدای از ذهن دارد یا خیر ؟ و اگر ایندو ماهیت جداگانه ای دارند کدام بر دیگری مبتنی است ؟ و آیا آگاهی و ذهن مستقل از همند یا خیر ؟
آنچه به نظر می آید این است که آگاهی و ذهن در صورت استقلال از هم می توانند بدون هم وجود داشته و به هستی خود ادامه دهند . برای پاسخ به این سوالات ابتدا باید ماهیت ذهن و آگاهی روشن بشود چون تا ما ندانیم ایندو چیستند و تعریفی از ایندو نداشته باشیم نمی توانیم براساس آن تعریف و مفهوم آن تشخیص بدهیم که آیا ماهیت مستقلی دارند یا خیر .
به نظر می رسد تا کنون تعریف دقیقی از آگاهی بدست نیامده . اما درخصوص ذهن شاید بتوانیم با دست بازتری تعریف کنیم . ذهن یک ظرف است که به توسط حواس انباشته از تصاویری می شود که از بیرون به درون ارسال می گردد . پس از این مخابره ی تصاویر است که اجزای مختلفی در ذهن ایجاد می شودکه نایکسانی به وجود می آورد که در نتیجه ی این نایکسانی و تمایز است که مفهوم تشخیص داده می شود و یا خلق می شود .
بنابراین رابطه ی بین ذهن و آگاهی یک رابطه ی بسیار به هم پیوسته است که نمی توان ذهن را بدون آگاهی محقق دانست . اما آیا آگاهی را می توان بدون ذهن محقق دانست ؟ یعنی آیا آگاهی میتواند بدون ذهن به هستی خود ادامه دهد و خارج از آن حضور داشته باشد ؟
وقتی انسان به توسط چشم خود اشیا را می بیند تصویری از آن اشیا در ذهن یا همان آگاهی اش نقش می بندد . وقتی دوباره به آن تصویر فکر می کند درواقع آگاهی دوباره به آن شی خاص منعطف می شود . به نظر می رسد ذهن و آگاهی ماهیتی یکسان داشته و منفک از هم نیستند به عبارتی ذهن و آگاهی یک چیزند . زیرا وقتی به یک شی خاص توجه می کنیم اصطلاحاً می گوییم آن شی در ذهن ما نقش می بندد اما درواقع آن شی در آگاهی ما نقش می بندد زیرا در هر صورت این آگاهی ماست که به شی متوجه می شود نه ذهن ما . هرچند ممکن است گفته شود آگاهی کجاست که می تواند متوجه چیزها بشود ؟ و در پاسخ بگویید آگاهی در ذهن ماست . اما به نظر ما آگاهی در جای خاصی نیست بلکه پس از تعلق گرفتن به اشیا یا پس از تعلق گرفتن تصویر اشیا به آن این تصاویر و مفاهیم همیشه به همراهش باقی می ماند .
به هرحال فرض کنیم در اتاق یک صندلی روبروی ما قرار دارد . ما فضای اتاق را با همه ی اشیا در آن می بینیم و به ذهن یا آگاهی خود می سپاریم . وقتی چشممان را می بندیم تمام فضای اتاق را به آگاهی آورده مخصوصاً صندلی که روبروی ما قرار دارد . با قدرت تمرکزی که داریم و با تمارین مکرری که داریم در تمرکز کردن و معطوف کردن آگاهی خود به یک شی خاص مهارت بالایی بدست می آوریم . از همین رو وقتی چشم را بستیم به آن صندلی یعنی تصویر آن صندلی در آگاهی متمرکز می شویم و آن صندلی را اصطلاحاً در ذهن خود می بینیم .
سوالی انحرافی در اینجاست اینکه چگونه ممکن است که ما اشیا یا اصوات و صداها و سایر احساسات را در ذهن خود ببینیم ؟ چطور ما بدون چشم می توانیم پس از بستن چشم یک صندلی را در ذهن خود ببینیم ؟ به نظر می رسد برای دیدن یا شنیدن نیازی به چشم و گوش نیست .
در پاسخ باید گفت درواقع دیدن و شنیدن در مغز یا آگاهی رخ می دهد و نه در خود چشم یا گوش . چشم و گوش تنها کانالهای ورودی تصاویر به مغز و یا آگاهی هستند و پس از آنکه تصاویر به آگاهی سپرده شدند آگاهی بدون نیاز به چشم و گوش می تواند ببیند و بشنود یعنی همان تصاویری را که در خودش ضبط کرده را دوباره و چندباره مرور کند . دیدن یعنی آگاهی نسبت به آنچه دیده می شود و پس از تعلق گیری تصویر به آگاهی دیگر آگاهی نیازی به ابزاری ندارد . درضمن ما تنها به تصاویری که از طریق نور بازتاب می شود آگاه می شویم نه به خود اشیا .
در ادامه ما پس از آنکه چشم را بستیم و متمرکز به تصویر صندلی شدیم فرض کنیم که خودمان را در حال نشسته روی صندلی تصور می کنیم و آنقدر بر این حالت متمرکز می شویم که آگاهی ما به واقع روی آن صندلی قرار گرفته و سبب می شود ما خودمان را نه در حال دراز کشیده روی تخت بلکه نشسته روی صندلی اما بدون جسم مادی احساس کنیم . این همان حالتیست که اصطلاحاً به آن خروج روح از بدن می گویند .
اکنون سوال این است که آیا آگاهی ما به واقع در اثر تمرکز زیاد روی آن صندلی قرار دارد یا روی تصویر صندلی که در ذهن ضبط شده قرار دارد ؟
اگر فرض اول را بپذیریم به این معناست که آگاهی می تواند از سیستم فیزیکی جسمی انسان خارج شده و در فضای بیرون قرار گیرد و به رخدادهای جدید و تازه آگاه شود مثلاً اگر کسی وارد اتاق شود به او آگاه شده و ببیند . اما اگر فرض دوم را بپذیریم و بگوییم آگاهی روی تصویر صندلی که در ذهن ضبط شده قرار دارد ، در اینصورت باید بپذیریم که آگاهی نمی تواند به سایر رخدادهای اتاق پی برد زیرا آگاهی صرفاً در فضای ذهن یا درونی و مغزی انسان و تصاویر از پیش ضبط شده قرار دارد .
به نظر می رسد آگاهی پس از تمرکز بر روی تصویر صندلی که قبلاً آنرا به خود متعلق کرده قرار گرفته نه خود صندلی فیزیکی که در فضای بیرون قرار دارد .
درواقع حواس برای آن وجود دارد که آگاهی در هر لحظه به رخدادهای پیرامون خود معطوف شود و تصور آگاهی بدون حواس درواقع یک آگاهی است که تنها به همان تصاویری که سابقاً از طریق حواس به خود تعلق داده بسنده کرده و دگرگونی و رخدادهای تازه را در حیطه ی خود ندارد .
مثلاً فردی که از حواس سالمی برخوردار است تصاویر زیادی را در آگاهی خود دارد اما بعداً همه ی حواس خود را از دست می دهد از این پس رابطه ی او را خارج قطع شده و تنها به همان تصاویری آگاه است که قبلاً به خود متعلق نموده . بنابراین اگر رخداد تازه ای اتفاق افتد این شخص نمی تواند بدان آگاه بشود و آگاهی او مبتنی بر تصاویری است که از پیش در خود ضبط نموده .
پس به نظر می رسد که آگاهی تنها به تصاویر اشیا می تواند متمرکز شود نه به خود اشیا . بدین جهت ما می توانیم با تمارینی مثل مدی تیشن و یوگا به درجه ای از تمرکز برسیم که مثلاً در آسمان پرواز کنیم اما در تصویر ضبط شده ی آسمان نه خود آسمان .
سوالی که اینجا مطرح است این است که بین تصویر ضبط شده از صندلی و خود صندلی چه فرقی وجود دارد ؟ کما اینکه می دانیم ما در حالت معمولی هم تنها به تصاویر آگاهیم نه خود اشیا .
تفاوت ایندو این است که خود شی دائماً در حال تغییر است و ممکن است هرگونه تحرک یا دگرگونی در آن ایجاد شود اما تصویر صندلی در ذهن اینچنین نیست . ممکن است وقتی شما چشمتان را بستید و روی صندلی تمرکز کرده و آگاهی خود را به آنجا فرستادید خواهرتان وارد اتاق شده و صندلی را از آنجا بردارد اما شما در حالت تمرکز همچنان خود را روی صندلی می بینید زیرا شما روی تصویر صندلی متمرکز شدید نه همان صندلی که در بیرون است . بدین جهت متوجه حرکت صندلی نمی شوید .
این همان مساله ای است که سبب می شود ما فعلاً نتوانیم بپذیریم که آگاهی خارج از سیستم فیزیکی بدن می تواند حضور یابد . زیرا واقعیت بیرونی دائماً در حال تغییر و دستخوش تحول است و ما در بسیاری از مواقع قدرتی بر این تحولات نداریم و آگاهی و تصاویر ضبط شده درآن هم با فرض صرفاً همان تصاویر ضبط شده درنظر گرفته می شوند نه تحولاتی که بعداً و غیر قابل پیش بینی رخ می دهند . اما اگر بتوانیم آگاهی را بدون حواس در نظر بگیریم و بگوییم آگاهی نیازی به حواس ندارد در اینصورت می توانیم قبول کنیم که آگاهی می تواند به واقعیت ها بدون حواس پی ببرد و این همان نظریه ی دینی روح و استقلال آن از جسم را ثابت می کند .