لودویک ویتگنشتاین در جریان یادداشت هایی که در ملاقاتش با موریتس شلیک در سال 1929 فراهم کرد، متن کوتاهی با عنوان «درباره هایدگر: هستی و هراس» نگاشت که قطعه ی زیر، بخش مهمی از آن متن است که ترجمه اش کردم. در این قطعه، طنین تراکتاتوسی از فحوای کلام ویتگنشتاین پیداست، با این حال تصور می کنم اگر خوانش متاخر ویتگنشتاین را نیز مد نظر قرار دهیم، ویتگنشتاین باز هم پرسش از وجود را بی پاسخ می داند. هم چنین مقایسه ی هایدگر و کیرکگارد و نیز توضیح رسالت آنها در فرا رفتن از حدود زبان، در این قطعه جالب توجه است:
---------------------------------------------
"می توانم به آسانی تصور کنم که هایدگر چه منظوری از «هستی» و «هراس» داشته است. انسان واجد برانگیزشی برای مواجهه با مشکل محدودیت های زبان است. تصور کنید، برای مثال با کمال تعجب می بیند که همه چیز وجود دارد. این شگفتی را نمی توان در قالب یک پرسش بیان کرد، همچنین پاسخی برای آن وجود ندارد. هر آنچه ما احساس می کنیم مانند «گفتن»، می تواند از پیش مهمل باشد. با این وجود، ما با مشکل محدودیت های زبان مواجه می شویم. این مواجهه توسط کیرکگارد نیز به رسمیت شناخته شد و حتی در مسیر کاملا مشابهی تعیین شد (همچون مواجهه با مشکل پارادوکس). این مواجهه با مشکل محدودیت های زبان، اخلاق می باشد. من متوجه شدم که این حقیقتا مهم است که به تمام بحث های بیهوده پیرامون اخلاق مهر پایان زده شود، چه دانش وجود داشته باشد، چه ارزش ها وجود داشته باشند، چه «خوب» قابل تعریف باشد و ... . در اخلاق، همواره کوشش می شود چیزی گفته شود که به ذات موضوع مرتبط نیست، و نمی تواند مرتبط باشد. از پیش مشخص است که هر آنچه کسی ممکن است به مثابه تعریف امر «خوب» پیشنهاد کند، به آسانی به سوء تفاهم منجر خواهد شد اگر تصور کند به بیان نکته ی صحیحی که کسی مد نظر داشته است، مربوط می باشد! (مور) با این حال تمایل، به وسیله ی مواجهه با مشکل اشاره کردن به چیزها، نمایانده می شود. سنت اگوستین این را می دانست وقتی که گفت: «چه اندازه بدبختی که خواهان اجتناب از مهمل گویی هستی؟ مهمل گویی کن، تفاوتی نمی کند!»"