بنده در اين مقاله تلاش دارم تا با بيان ايرادی واحد، آن دسته از تئوريهايی در فلسفه اخلاق را نقد كنم كه به خوب و بد معتقد هستند و به دنبال پرسش و پاسخ در رابطه با آنها ميباشند؛ بنابراين در اين مطلب، به نقد نظريات "نظام طبيعتگرايی اخلاقی" خواهم پرداخت كه اخلاقيات و بد و خوب را اموری *واقعی* ميداند؛ بنابراين از نقد تئوريهای نظام های "عاطفه انگاری اخلاقی" و "نسبیگرايی اخلاقی" كه بد و خوب را اموری *غير واقعی* و قراردادی يا محصول عواطف و انفعالات روانی ميدانند، صرف نظر مينمايم.
"تمام تئوری های طبيعت گرایی اخلاقی، **دور ناقص** ميباشند"
تئوریهايی كه معتقد به اصالت نيت دارند، همانند تئوری كانت وظيفه گرا معتقدند كه كاری خوب است كه نيت و هدف خوب پشت سر آن باشد و يا نظريات فايده گرايانه ميگويد كه كاری خوب است كه نتيجه ی آن برای اكثريت، خوب باشد. نظرياتی نيز ميگويد كاری خوب است كه آن عمل با صرف نظر از نتيجه و نيز قصد فاعل عمل، خوب باشد.
ملاحظه بفرماييد كه در تمام اين نظريات، به جای تبيين صحيح چيستی خوب، تنها بخشی از سؤال را بنعوان جواب، جواب داده ايم كه به همين دليل، اصطلاح **دور ناقص** را برای اين روش غلط به كار برده ام. تصور كنيد كه از شما برسند كه پيراهن قرمز چه پيراهنی است. آيا معقول است كه در پاسخ به او بگوييم "پيراهنی است كه قرمز است"!؟(دور يا مصادره به مطلوب) و آيا عجيب تر اين نيست كه به او بگوييم كه "پيراهنی قرمز است كه دكمه هايش قرمز است!؟ يا آستينهايش قرمز است!؟ يا يقه اش قرمز است!؟" (دور ناقص) آيا برای پاسخ به اين سؤال، معقول تر آن نيست كه ابتدا مفهوم رنگ قرمز به طرف مقابل فهمانده شود تا شخص خودش بتواند از آن طريق هر چيز قرمز رنگی را تشخيص دهد؟
در نظريات مذكور فلسفه اخلاق نيز، هيچكدام به درستی چيستی خوب و بد را توضيح نميدهند تا توسط آن بتوان كار خوب، هدف خوب، نتيجه خوب و هر چيز خوب ديگری را با آن فهميد. وقتی كه ميگوييم كه كاری خوب است كه نتيجه اش خوب باشد(دور ناقص، زيرا نتيجه ی عمل بخشی از خود همان عمل است)، باز دوباره سؤال ايجاد ميشود كه پس نتيجه خوب چه چيزی است؟ و نهايتا ميپرسيم اصلا خود خوب چيست؟ همانطور كه در تمثيلم، اگر در جواب پرسش پيراهن قرمز، چه پيراهنی است؟، گفته شود كه پيراهنی است كه دكمه هايش قرمز باشد، باز اين سؤال ايجاد ميشود كه چه دكمه اي قرمز است و نهايتا ميپرسيم كه رنگ قرمز كدام رنگ است.