با سلام،
چندی پیش در کشور آلمان، یک بنیادرگای تندرو در یک سخنرانی جمعی در حضور تعدادی زیادی از جوانان مسلمان، آن را به جهاد علیه دشمنان اسلام، فراخواند. در نهایت نیروهای امنیتی از تداوم سخنرانی مممانعت به عمل آورده و فرد سخنران را ممنوع الصدا شد.
در آن موقع این پرسش برای من به وجود آمد که این حرکت پلیس آلمان، آیا با آزاداندیشی و لیبرال دموکراسی ( که دولت آلمان از مدعیان آن است! ) سازگاری دارد یا خیر!
به گمان من در یک نظام اخلاقی درست ساخت و کامل، این معضل قابل حل شدن است. در این نظام باید جایگاه و تقدم و تاخر هر عمل روشن شود. این معضل در شرایطی حل می شود که مشخص باشد در آن نظام اخلاقی، تقدم با جلوگیری از مرگ احتمالی تعدادی از انسان ها، یا حفظ آزادی بیان می باشد. به بیان بهتر، اگر تقدم با حفظ آزادی بیان باشد، نباید از سخنرانی آن فرد ممانعت به عمل آید و اگر حراست از وقایع مرگ آفرین احتمالی باشد، باید حتما جلوگیری بهعمل آید. بنابراین می بینیم که عمل اخلاقا درست در اینجا بستگی مستقیمی به تعریفی دارد که در نظام اخلاقی هر جامعه تعریف شده است.
اما این مشکل می تواند به شکل پیچیده تری طرح شود که من آن را «پارادوکس آزاداندیشی» می نامم. پارادوکس های بسیاری وجود دارند، که آن ها را تحت عنوان «پارادوکس های خودارجاع» طبقه بندی می کنند که از جمله آن ها می توان به پارادوکس راسل و درغگو اشاره کرد. در پارادوکس آزاداندیشی هم با چنین نوعی از پارادوکس روبرو هستیم.
تصور کنید که اندیشه هایی وجود دارند که به طور مستقیم یا غیرمستقیم آزاداندیشی را تهدید می کنند. ( مثلا چنین اندیشه هایی در جهان وجود داشته و دارند! ) مانند اندیشه ای که می گوید انتخابات آزاد نباید وجود داشته باشد، یا اندیشه ای که برخی اندیشه های دیگر را محکوم کرده و سعی می کند جلوی ابراز آن ها را بگیرد.
پرسشی که طرح می شود این است که مسئولیت یک جامعه یا فرد آزاداندیش در رابطه با افراد صاحباین اندیشه ها چیست؟ آیا باید جلوی ابراز اندیشه های او را بگیرد و یا اینکه باید او را در ابراز اندیشه هایش، در شرایطی که می داند با پذیرش عمومی مواجه خواهند شد یا دست کم امکان قابل ملاحظه ای برای این پذیرش عمومی وجود دارد، بگیرد؟
در حالت اول یعنی وقتی که جلوی ابراز اندیشه های ضد آزاداندیشانه ی آن فرد را می گیرد، در واقع چون جلوی بروز اندیشه ای را گرفته است، عملی غیر آزاداندیشانه انجام داده است. اما در حالت دوم هم که وی را آزاد می گذارد، با وجود پذیرش عمومی، باعث خواهد شد که این اندیشه رشد کرده و آرمان های ضدآزاداندیشانه بر آرمان های آزاداندیشانه تفوق یابند. در نتیجه دیگر آزاداندیشی وجود نخواهند داشت!
بنابراین می بینیم که در هر دو صورت آزاداندیشی فدا خواهد شد. به نظر شما چاره ی آن فرد برای حفظ آزاداندیشی چیست؟