شیوه های تدریس فلسفه تعلیم و تربیت
شیوه سنتى تدریس فلسفه تعلیم و تربیت به گونه اى بوده که رشته مزبور را از مکاتب فلسفى متمایز مى گرداند. متون درسى بسیارى وجود دارد که از این رویکرد استفاده مى کنند. مدارس وابستگى هاى زیادى به تحلیل هاى مکاتب فلسفى دارند. برخى از مکاتب گوناگون فلسفى عبارتند از: رئالیسم فلسفى، (کلاسیک، علمى، دینى، نئوتامیسم)، ایده آلیسم، پراگماتیسم (عمل گرایى)، اگزیستانسیالیسم (پدیدارشناختى)، رفتارگرایى، انسان گرایى، فلسفه تحلیلى و بازسازى گرایى. کار این رویکرد در واقع، مطالعه تاریخ فلسفه تعلیم و تربیت یا تاریخ اندیشه هاى تربیتى است. بحثى استدلالى و قوى نظیر بحث برودى (1981) مى تواند به دلیل اهمیت چنین مطالعه اى باشد؛ زیرا عده زیادى از دانشجویان تعلیم و تربیت زمینه قبلى در فلسفه عمومى ندارند. این رویکرد میراث فرهنگى پربارى را که در تاریخ غرب برجسته تر بوده است، ارائه مى دهد. امروزه بحث درباره اهمیت میراث فرهنگى به دلیل تلاش هاى نو محافظه کارانى همچون ویلیام بنت، آلان بلوم، و اى. هرش بسیار است. این نظام هاى سنتى مى توانند زمینه اى فراهم کنند که از طریق آن، به تفکر درباره مسائل تربیتى روز پردازد. آن ها اندیشه هاى قدیمى را که امرزوه براى فلسفى کردن مورد نیاز است، تحت پوشش قرار مى دهد.بسیارى (به ویژه تحلیل گران) این رویکرد را مورد نقد قرار داده اند؛ زیرا مایل اند به عنوان یک نظام یا مجموعه اى از علوم به تدریس فلسفه بپردازند و لذا دانش آموزان را ـ به معناى واقعى کلمه ـ درگیر آموزش فلسفه نمى کنند. فلسفه اى که بیانگر مجموعه اى از توضیح، استدلال، بحث، نقد، روشنگرى، تحلیل، ترکیب و مانند آن بوده است و نشان مى دهد که چگونه ما درباره جهان و اعمالمان در آن فکر مى کنیم. فلسفه تعلیم و تربیت در این رویکرد، تفکرى انتقادى درباره جنبه هاى مهم تعلیم و تربیت مى باشد.