تنظیم ورودی دیداری توسط مغز از زمینه های اساسی در مطالعات و پژوهش های عصب شناسان در طی بیست و پنج سال اخیر بوده است. در 1973، سمیر زکی (Semir Zeki) یک قسمت از سلول های مغزی به اندازه ی لوبیا در کورتکس بینایی را که به نظر می رسید مسئول ایجاد اثر رنگ است، جدا نمود و آن را V4 نام نهاد. (این قسمت به وسیله ی تولید تجسم رنگ به مغناطیس واکنش نشان می دهد.) V4 ورودی خود را از سلول های V1 در کورتکس قشر اولیه ی بینایی می گیرد که اطلاعات طول موج در آن جا به نوعی ایمپالس خنثی تبدیل می شود که می تواند به وسیله ی V4 اداره شود. مفهوم این یافته توسط عصب شناس دیگری به نام الیور ساکس (Oliver Sacks) در "مورد نقاش کور رنگ" مورد کاوش قرار گرفت. هنگامی که جاناتان آی (Jonathan I) نقاش در سن 65 سالگی (پس از تصادف اتومبیل) دید رنگ خود را از دست داد، نه تنها دید رنگی طبیعی خود را از دست داد، بلکه رویاهای وی نیز به سیاه و سفید گراییدند. ساکس استنباط کرد که هسته های V4 آقای آی از بین رفته اند و ثابت نمود که V4 نه فقط مسئول تنظیم اثرات رنگ دنیای بیرونی است، بلکه منبع رنگ های خیالی که در درون تولید می شوند نیز می باشد. ساکس با استفاده از موارد دیگر به این نتیجه رسید که دید رنگ به V4 که دارای کارکرد خودکار است و نه اکتسابی ، وابستگی زیادی دارد. در حالی که ممکن است این امر نشان گر این باشد که مغز فرآیند دیگری را در پردازش مکانیستیک نور انجام می دهد، ساکس بیان کرد که هیچ یک از این موجب محدودیت تفسیر و مفهوم رنگ نمی شود:
"ممکن است V4 واپسین مولد رنگ باشد، اما به صدها سیستم دیگر در ذهن – مغز پیام می فرستد و با آن ها ارتباط برقرار می کند و به علاوه شاید به وسیله ی این سیستم ها تعدیل گردد. در سطوح بالاتر است که یکپارچگی روی می دهد و رنگ با خاطرات، امیال و آرزوها درمی آمیزد تا دنیایی طنین دار و بامفهوم برای هر یک از ما بسازد."
چنین تمایزات مطلوبی به منظور در نظر گرفتن مغز و ذهن حفظ می شوند. در پشت چشمان ما و در مسیر پیچاپیچ رشته های عصبی که در پشت چشم ها قرار دارند، اثرات نور دارای پیامدهایی دربالاترین سطح، یعنی سطح آگاهی انسان هستند. پژوهش های عصب شناسی در مورد بینایی و سایر حواس قادرند مستقیما بر روان شناسی و روان پزشکی اثر بگذارند. حتی ممکن است از محفوظات سنتی فلسفه و دین تجاوز کنند. بدین ترتیب، گرایش به متافیزیک در تلاش برای در نظر گرفتن ناشناخته ها و شناخته ها به وجود آید.
در هر حال، مطالعه ی آگاهی انسان به مبحثی هسته ای در عصب شناسی تبدیل شده است. با وجود عام بودن و غیرتخصصی بودن آن، هرگز از چنین مباحثه ای مصون نیست: این مبحث در بررسی چگونگی درک ما از خود و درک ما از جهان اطرافمان اهمیت زیادی دارد. این مطالعه جدید نیست – حواس از قدیم مسئول به دست آوردن سرنخ های مهم ما در رابطه با واقعیت در نظر گرفته می شدند. مسیر حواس از دنیای بیرونی به دنیای ذهن ما (و حتی روح ما) توسط افلاطون و ارسطو و به وسیله ی دکارت و نیوتون با اشتیاق دنبال شد.