این ایده ای كه می خواهم بیان كنم، ایده ی بسیار خامی است كه مدتی در ذهنم بوده و متاسفانه طاقت نیاوردم تا آن را كمی پخته تر سازم و برای برخی سخنانم به دنبال منبع بگردم. لذا غیر آكادمیك بودن آن را به حساب عجله ام بگذارید. به راستی علوم اجتماعی از چه روشی به دست می آیند و دارای چه نوع متدولوژی می باشند؟
در طفولیت دانش جامعه شناسی، بنیانگذاران اولیه ی آن مانند آگوست كنت و امیل دوركیم، شدیدا قائل به روش های علمی و تجربی و پوزیتیویستی در جامعه شناسی بودند. آن ها می گفتند كه جامعه شناسی از همان روش هایی تبعیت می كند كه سایر علوم طبیعی مطابق آن ها پیشرفت می كنند. می گفتند كه بایستی با روش های تجربی و آماری، تكرار پدیده هایی را در مورد انسان ها و روابط اجتماعی شان اندازه گیری نمود و نیز حدس ها و فرضیات در این باره را به روش های آزمایشگاهی در جوامع انسانی سنجید و سپس حكم مطلقی را درباره ی مسائل اجتماعی بیان نمود و از دیگر مشخصه های رویكرد آنان این بود كه ما در جامعه شناسی می توانیم به "اثبات" مسائل بپردازیم. همچنین آنان قائل به وجود قوانین در مسائل انسانی و اجتماعی و همچنین قابل كشف بودن آن قوانین بودند كه می توان با فهمیدن آن ها به تجویزهایی رسید چرا كه می توان با پیش بینی نمودن آن قوانین مطلق، توصیه ها و تجویزهایی را مطابق آن چه كه می خواهیم بدان برسیم و آن چه را كه نمی خواهیم بدان دست یابیم، انجام دهیم. مثلا اگر با مشاهده و تجربه های آماری بدین قانون رسیدیم كه اگر جامعه دین دارتر باشد، آنگاه میل به خودكشی در افرادش پایین تر می آید و آمار آن كمتر می گردد، هم می توانیم از تكرار این قانون و پیش بینی آن اطمینان حاصل كنیم و هم می توانیم چنین توصیه ای را همچون پزشك برای یك حكومت انجام دهیم كه "اگر میخواهید آمار خودكشی كشورتان پایین تر بیاید، باید سعی در افزایش دین داری افراد جامعه نمایید."
همان طور كه چنین رویكردی با دگرگونی و چالش های علوم طبیعی مورد سؤال و نیز تحول واقع شد، چنین اتفاقی در مورد علوم اجتماعی نیز اتفاق افتاد. برخی بزرگان جامعه شناسی به تعدیل رویكرد پوزیتیویسم در روش جامعه شناسی پرداختند و گفتند كه ما فقط از روش های علمی و تجربی مانند سایر علوم طبیعی می توانیم برای آگاهی از مسئل علوم اجتماعی، اطلاعات كسب كنیم ولی این قوانین ابدی نیستند بلكه هر دوران و هر فرهنگ و جامعه ای، مطابق مختصات و ویژگی های منحصر به خودش، قوانین خاص خود آن دوره و جغرافیا را ایجاب می كند. این روش نه مطلق گرای محض است و نه نسبی گرای افسار گسیخته. درواقع چنین متدی قائل به نسبیت محض و ذهنی و شخصی بودن تفاسیر اجتماعی نیست و معتقد به وجود هنجار و دیسیپلین و قاعده در مطالعات اجتماعی است كه به زعم آنان همان روش های تجربی می باشند ولی در عین حال معتقدند كه با خود این روش ها نمی توان به قوانینی برای تمامی دوران ها و جغرافیاها دست یافت بلكه چنین قوانینی هر چند برای خود آن دوره و جغرافیای خاص مطلق و قطعی می باشد، ولی از این نظر كه نمی توان آن قوانین مختص به یك فرهنگ و دوره ی خاص را به فرهنگ ها و دوران دیگری تعمیم داد، نسبی نیز می باشند. در رویكرد پوپری نیز روش همان روش مشاهده و تجربه است اما خبری از اثبات یك پدیده نیست و مهم ابطال تجربی است و خود پوپر چنین رویكردی را در علوم اجتماعی، "انتقادگرایی"(در علوم طبیعی ابطال گرایی) می نامد. روش تحقیقی كه امروزه در مجدلات آكادمیك كاربرد دارد، تلفیقی از روش استقرای حدسی میچل و تئوری احتمالات كارناپ و رایشنباخ و تا حدی ایده ی ذهنی بودن علم كوهن می باشد. به طور مثال در كتاب "روش تحقیق در علوم اجتماعی" ریمون كیوی و لوك وان كامپنهود، در عین حال كه می گوید كه بایستی از پیش داوری پرهیز گردد، فرضیه سازی از مراحل میانی روش تحقیق به حساب آمده طوری كه پس از آن بایستی به آزمایش فرضیه پرداخت. چنین چیزی ظاهرا متناقض به نظر می آید و گویی كه فرضیه سازی قبل از آزمایش، خودش نوعی پیش داوری است كه حالا كتاب گفته است پیش داوری نكنید! خودم با این مسئله در آن كتاب مشكل داشتم ولی بعد از خواندن "روش استقرای حدسی" میچل در كتاب فلسفه ی علم در قرن بیستم كه تلفیق "روش حدس و ابطال" پوپر و نیز "استقرای مكانیكی" بیكن می باشد، منظور كتاب روش تحقیق را متوجه شدم كه ای كاش نامی از استقرای حدسی میچل می آورد! در استقرای حدسی، نه مانند روش پوپر است كه از همان ابتدا حدسی زده می شود و سپس به آزمون آن پرداخته می شود و نه مانند روش بیكن كه بدون مجوز حدس قبل از تجربه، بایستی بدون هیچ فرضیه ای بعد از آزمایش، به نتیجه رسید. در استقرای حدسی، شما بایستی ابتدا بدون پیش داوری به مطالعه ی پدیده ی مورد نظر ازطریق منابع مختلف بپردازید و پس از مشاهدات اولیه، با الهام از آن مشاهدات به ایجاد فرضیه ای بپردازید و سپس به دنبال آن باشید كه داده هایی را جمع آوری كنید و ببینید كه مطابق حدس شماست یا خیر. این روش با برخی نمونه های تاریخی چون كشف پنی سیلین سازگار است. در آن كتاب روش تحقیق در علوم اجتماعی آمده كه نتیجه نهایی پژوهش را بایستی احتمال پنداشت و نه یك امر قطعی و نیز آن كه با این كه از طریق روش های آماری و تجربی بدست آمده ولی باید در عین حال، آن را تحویل به تنها ایده ی شخص پژوهش گر نمود!
هم گام با نقد پوزیتیویسم و تجربه گرایی در علوم طبیعی، تجربه گرایی در علوم اجتماعی نیز هر چه بیشتر مورد انتقاد واقع شد كه البته یكی از دلایل آن مقایسه ی انسان با سایر پدیده های طبیعی و تاكید بر پیچیدگی شدید و انعطاف و پیش بینی ناپذیری او بوده است به طوری كه از روش های كمی و آماری جوینده ی قانون در مطالعات اجتماعی عدول می گردد و به "روش های تفسیری" و "تفهمی" و هرمنوتیكی روی آورده می شود و "روش های تحقیق كیفی" برای علوم اجتماعی وضع می گردد و "جامعه شناسی تفهمی" به عنوان رویكردی جدید در جامعه شناسی مطرح می گردد و اصلا دیگر علم(science) بودن جامعه شناسی مقهور واقع می شود به طوری كه استفاده از واژه ی دانش(knowledge) جامعه شناسی به جای علم جامعه شناسی تشویق می شود و دیگر علوم اجتماعی بیشتر یك معرفت ذهنی تلقی می شود تا یك معرفت عینی و واقعی. در چنین مدلی، گفته می شود كه پژوهشگر بایستی چند سال در میان مردمان جامعه و فرهنگی زندگی كند و به زیر و بم مسائل فرهنگی آن جامعه پی ببرد و همانند خاطره از آنها یادداشت برداری كند و فقط به دنبال توصیف عینی نباشد بلكه با كسب آگاهی و بینش عمیق از چیستی فرهنگ و اخلاقیات جامعه ی مورد پژوهش، به تفسیر ذهنی از مقصود و نیت فاعلان اعمال اجتماعی بپردازد. مثلا یك جامعه شناس نیاید آمار بگیرد كه چند درصد دانشجویان در ایران و نیز چند درصد دانشجویان در آمریكا، به هنگام ورود استاد در كلاس از جای خود برمی خیزند. بلكه بیاید چندین سال در ایران و نیز چندین سال در امریكا زندگی كند و سپس به طور ذهنی(نه عینی) به این پی ببرد كه اعضای كدام گروه از روی احترام به خاطر استادشان برمی خیزند و نیز اعضای كدام گروه از روی عادت و یا ترس چنین كاری را انجام می دهند. به همین خاطر در چنین رویكردی، به دانش روان كاوی خیلی تاكید می شود و اصحاب این رویكرد معتقدند كه بایستی مصاحبه های عمیق روانكاوانه با افراد انجام گیرد و نه آن كه فقط آمارهای سطحی كمی از افراد كه اطمینانی به صداقت پاسخ گویان بدان آمار ها و همچنین نهاد مجری آن آمارها نمی باشد، به دست آید. در مدل های افراطی تر این رویكرد، به خاطر تاكید شدید بر ذهنیت این دانش به جای عینیت بی طرفانه ی این معرفت، وجود مرز بین دانش علوم اجتماعی و ایدئولوژی، نفی شده است كه می توان از هابرماس به عنوان نماینده ی این نوع طرز نگاه نام برد.
رویكرد سومی كه رقیب رویكرد جامعه شناسی تفسیری و تفهمی می باشد، رویكرد پراگماتیسم در علوم اجتماعی می باشد. اصحاب این روش جامعه شناسی می گویند كه افراد مدافع رویكردهای تفسیری در علوم اجتماعی، دغدغه ی دانستن حقایق مسائل اجتماعی و انسانی را داشته اند و به خاطر ناتوانی روش تجربه گرایی در شناخت حقیقت باطنی امور اجتماعی، به چنین روشی روی آورده اند حال آن كه اصلا لازم نیست كه به حقایق این امور دست یافت و بالاتر از آن اصلا روشی به منظور فهم حقایق اجتماعی نمی باشد و آنان با نگاهی ابزارگرایانه(instrumentalist) به دانش جامعه شناسی می نگرند و نه امر واقع نما و می گویند كه برای شان كاربرد مهم است و نه حقیقت. این سخن ریچارد رورتی می تواند قرائتی از این نوع روش باشد كه "جامعه شناسی در ادامه ی ادبیات است!" درواقع مهم روش ذهنی یا تجربی نیست بلكه عملگری مهم است. مثلا در ادبیات، بیش از آن كه دنیای واقعی بیرونی اهمیت داشته باشد، تاثیرگذاری و زیبایی زبان و ایجاد تصاویر بدیع و روانی كلام مهم است. در این قرائت از جامعه شناسی مهم آن است كه جامعه شناس همچون ادیب و نویسنده ی آثار ادبی، موجب تاثیرگذاری بر روی مردم و تشویق و تحریك آنان به منظور انجام اموری یا ایجاد تغییرات یا اصلاحات یا انقلابات و یا حفظ ساختارهایی گردد؛ حال سخنانش درست باشد و حال غلط و حال بی معنا.
و اما روش پیشنهادی نگارنده:
در علوم اجتماعی ابتدا با همان روش های پوزیتیویستی و با آمار و استقرا و سایر روش های علمی به مطالعه ی جامعه بپردازیم اما مانند كنت و... به دنبال یافتن قانون نباشیم و فقط به توصیف محض بپردازیم. مثلا این كه در علوم طبیعی می گوییم اگر آب به صد درجه ی سانتی گراد برسد آن گاه می جوشد، یك قانون است كه با آن می توان چنین چیزی را تجویز و توصیه نمود كه اگر به دنبال جوشاندن آب هستید، به آن تا صد درجه ی سانتی گراد حرارت دهید ولی این كه مثلا بگوییم خفاش پستاندار است، یك توصیف محض است نه قانون كه با آن چیز خاصی را نمی توان تجویز نمود. حالا پس از توصیف محض با تنها همان روش های تجربی به جای قانون جستن در علوم اجتماعی، در این مرحله حقایق اجتماعی تجربی توصیفی محض را با ادبیات خاص تاثیرگذار به مردم منتقل نموده و در این جا از یافته های روان شناسی به منظور این تاثیرگذاری استفاده گردد كه با چه زبانی و چگونه چنین حقایقی را به افراد انتقال داد به طوری كه موجب تحریك آنان گردد.(در مقاله ی در دفاع از روش روان شناسی گرایی ضعیف در علوم انسانی نیز به طرفداری از استفاده از روان شناسی تجربی در مطالعات علوم انسانی پرداخته بودم) حال این پرسش پیش می آید كه توصیف غیرتجویزی و گفتن آن به مردم چه سودی دارد؟ بنده برای پاسخ به این سؤال، اكنون به دفاع فلسفی از فایده ی چنین روشی می پردازم:
اگر توصیفات محض از حقایق اجتماعی، لحظه به لحظه به مردم گفته شود، مردم خودشان تدریجا و در طی كسب تجارب پی در پی می توانند به حفظ، تغییر و اصلاح ساختارها بپردازند بدون آن كه چگونگی همین عمل حفظ و تغییر و اصلاح ساختارها قابل فرمولیزه شدن و نیز تجویز قانونی فراگیر برای همه باشد. باز هم این پرسش بی پاسخ می ماند كه این سخنی كه صرفا یك ادعا است، چه دلیلی برای صحت آن وجود دارد؟ ما انسان ها بسیاری از رفتارهای مان را بر مبنای منطق و محاسبات فازی(fuzzy) انجام می دهیم. كلمه ی فازی به معنای غیردقیق، ناواضح و مبهم است. منطق فازی اولین بار در پی تنظیم نظریه ی مجموعه های فازی به وسیله ی دانشمند ایرانی پروفسور لطفی زاده(١٩٦٥م) در صحنه ی محاسبات نو ظاهر شد. برای مقابله مؤثر با پیچیدگی روزافزون در بررسی، مطالعه، مدل سازی و حل مسائل جدید در فیزیك، مهندسی، پزشكی، زیست شناسی و بسیاری از امور گوناگون دیگر ایجاد و ابداع روش های محاسباتی جدیدی مورد نیاز شده است که بیشتر از پیش به شیوههای تفكر و تعلم خود انسان نزدیک باشد. هدف اصلی آن است که تا حد امکان، رایانه ها بتوانند مسائل و مشکلات بسیار پیچیده ی علمی را با همان سهولت و شیوایی بررسی و حل و فصل کنند که ذهن انسان قادر به ادراک و اخذ تصمیمات سریع و مناسب است. در جهان واقعیات، بسیاری از مفاهیم، را آدمی به صورت فازی(به معنای غیر دقیق، ناواضح و مبهم) درک می کند و به کار می برد. برای نمونه، هر چند کلمات و مفاهیمی همچون گرم، سرد، بلند، کوتاه، پیر، جوان و نظایر اینها به عدد خاص و دقیقی اشاره ندارند، اما ذهن انسان با سرعت و با انعطاف پذیری شگفت آوری همه را می فهمد و در تصمیمات و نتیجه گیری های خود به کار می گیرد. این، در حالی است که ماشین فقط اعداد را می فهمد و اهل دقت است. اهداف شیوههای نو در علوم کامپیوتر آن است که اولا رمز و راز اینگونه توانایی ها را از انسان بیاموزد و سپس آنها را تا حد امکان به ماشین یاد بدهد. قوانین علمی گذشته در فیزیك و مكانیك نیوتونی، همه بر اساس منطق قدیم استوار گردیده اند. در منطق قدیم فقط دو حالت داریم: سفید و سیاه، آری و خیر، روشن و تاریک، یک و صفر و درست و غلط. متغیرها در طبیعت یا در محاسبات بر دو نوع می باشند: ارزشهای کمی که می توان با یک عدد معین بیان نمود و ارزش های کیفی که براساس یک ویژگی بیان میشود. این دو ارزش قابل تبدیل هستند.
مثلاً در مورد قد افراد، اگر آنها با ارزش عددی (سانتی متر) اندازه گیری نماییم و افراد را به دسته های قدکوتاه و قدبلند تقسیم بندی کنیم و در این دسته بندی، حد آستانه ۱۸۰ سانتی متر برای بلندی قد مدنظر باشد، در این صورت تمامی افراد زیر ۱۸۰ سانتی متر براساس منطق قدیم قد کوتاه هستند. حتی اگر قد فرد ۱۷۹ سانتی متر باشد. ولی در مجموعه ی فازی هر یک از این صفات براساس تابع عضویت تعریف و بین صفر تا یک ارزش گذاری می شود. از انگیزه های خیلی مهم ابداع منطق فازی این است كه **از آن جا که ذهن ما با منطق دیگری کارهایش را انجام میدهد و تصمیماتش را اتخاذ می کند، جهت شروع، ایجاد و ابداع منطقهای تازه و چندارزشی(نه دوارزشی صادق و كاذب) مورد نیاز است که منطق فازی یکی از آنها می باشد.** دانش مورد نیاز برای بسیاری از مسائل مورد مطالعه به دو صورت متمایز ظاهر می شود:
١. دانش عینی مثل مدلها، و معادلات، و فورمولهای ریاضی که از پیش تنظیم شده و برای حل و فصل مسائل معمولی فیزیک، شیمی، یا مهندسی مورد استفاده قرار می گیرد.
٢. دانش شخصی مثل دانستنی هایی که تا حدودی قابل توصیف و بیان زبان شناختی بوده، ولی، امکان کمی کردن آنها با کمک ریاضیات سنتی معمولا وجود ندارد.
صفت عدم قطعیت، به صور گوناگون، در همه ی زمینه ها و پدیدهها صرف نظر از روش شناسی مورد کاربرد جهت مطالعه، طراحی، و کنترل پدیدار می شود. مفاهیم نادقیق بسیاری در پیرامون ما وجود دارند که آنها را به صورت روزمره در قالب عبارت های مختلف بیان می کنیم. به عنوان مثال: «هوا خوب است.» هیچ کمیتی برای خوب بودن هوا مطرح نیست تا آن را بطور دقیق اندازه گیری نماییم، بلکه این یک حس کیفی است. **در واقع مغز انسان با در نظر گرفتن عوامل گوناگون و بر پایه تفکر استنتاجی جملات را تعریف و ارزش گذاری می نماید که الگوبندی آنها به زبان و فرمول های ریاضی اگر غیر ممکن نباشد، کاری بسیار پیچیده خواهد بود.** و این از اهداف خیلی مهم تدوین منطق فازی می باشد. منطق فازی فناوری جدیدی است که شیوه هایی را که برای طراحی و مدل سازی یک سیستم نیازمند پیچیده و پیشرفته است، با استفاده از مقادیر زبانی و دانش فرد خبره جایگزین می سازد. پیش تر اشاره به این شد كه ما در بسیاری از رفتارهایمان و اكثرا اعمال روزمره ی خود را بر پایه ی محاسبات و منطق فازی انجام می دهیم كه به نمونه هایی از آن ها اشاره خواهد گشت ولی تاكنون چگونگی نحوه ی محاسبات پیچیده ی فازی انسان در رفتارهای روزانه و نیز افعال اجتماعی و روابط انسانی مورد مطالعه قرار نگرفته به طوری كه بتوان آن ها را فرمولیزه نمود و با فرمول های ریاضیاتی نشان داد و منطق فازی فعلا تنها در تكنولوژی و رایانه و صنایع و ماشین های رخت شویی و... كاربرد داشته است و شاید به همین دلیل است كه سوزان هاك در كتاب فلسفه ی منطق می گوید كه منطق فازی از پس ادعاهایش برنیامده است. مثلا ما خیلی از اوقات برای رسیدن به دمای مطلوب، طبق منطق فازی عمل می نماییم، به طوری كه قبل آن كه دمای موجود كنونی را محاسبه ی عددی كنیم، بعد از قرار گرفتن در شرایط و با حدسیات و دادن احتمالاتی، پنجره ی اتاق را تا حدی كه كه طبق احتمال ذهنی مان منجر به تغییر دمای كنونی اتاق به دمای مطلوب مان می گردد باز می كنیم ولی اگر سردمان شد، مقداری پنجره را كیپ تر می كنیم و این میزان باز و بستگی پنجره را آن قدر ادامه می دهیم تا بالاخره با شرایط سازگار شویم و به خنكی مطلوب خویش برسیم. همیشه برایم مهارت رد شدن از خیابان سؤال بوده! كه چگونه و با چه فرمول و محاسباتی به این كار می پردازیم. در این جا نیز ما از منطق فازی بهره می گیریم. درواقع در خیابان كه لحظه به لحظه معادلات موجود تغییر می كند و دائما سرعت ماشین ها و تعدادشان در لحظه تغییر می نمایند بدون آن كه بتوان پیش بینی قطعی درباره ی آن ها نمود و تنها می توان حدس و احتمال ارئه داد، نمی توان با یك قانون دقیق و یك فرمول همه گیر از خیابان رد شد. برای رد شدن از خیابان، بدون آن كه از قبل محاسبه كنیم كه در چه زمانی و با چه سرعتی به طور ثابت حركت نماییم، اول با دادن احتمالی مبنی بر زمان شروع مناسب حركت، به راه می افتیم و سپس با دیدن اتومبیل های هر چه تازه تر و كم وزیاد كردن سرعت حركت و شاید بعضا ایستادن یا به عقب حركت نمودن، بالاخره از خیابان رد می شویم و در حین رد شدن، مدام به محاسبات ذهنی غیر قابل بیان و دادن حدس و احتمالات بسیاری می پردازیم.
حقایق اجتماعی به علت انعطاف و پیچیدگی و این كه وضعیت ثابت نمی باشد و تجربه های جامعه شناختی نیز این را تایید می نماید، معادلات انسانی و اجتماعی در معرض تغییر دائمی و لحظه ای می باشند و نمی توان با مطالعه ی آن ها، فرمول و قانونی برای آن ها كسب نمود و فقط می توان خود را با شرایط سازگار نمود كه برای این منظور از فرمول های شخصی و غیر بین الاذهانی و غیر قابل بیان زبانی و نافهمیدنی استفاده می گردد و همین امر نیز زمانی ممكن است كه شرایط را لحظه به لحظه ببینیم همانند رد شدن از خیابان كه چشم بسته نمی توان رفت و در مسائل اجتماعی نیز مطابق ادله ی مذكور بهتر است كه با توصیفات محض تجربی و استفاده از روش های روان شناختی، لحظه به لحظه حقایق اجتماعی بالفعل لابالدوام و متغیر را به افراد گزارش كنیم تا آنان خود با استفاده از منطق فازی خودشان در جهت وفق خودشان با شرایط و تنظیم و اصلاح و تولید ساختارهای مطلوب اجتماعی عمل نمایند.
در مقاله مذكور ادعا شد كه چگونگی به كار بستن منطق فازی در مورد اعمال بشری نه تنها تاكنون مورد مطالعه قرار نگرفته است بلكه به كل چنین چیزی غیر قابل مطالعه می باشد كه ادعای اخیر نیازمند دلیل است و به همین خاطر، نگارنده دو دلیل را برای پشتیبانی از این مدعا ذكر می نماید:
١- همان طور كه پیش تر بیان شد، محسبات و تفكرات فازی هم به دانش عینی و هم به دانش شخصی تعلق دارند حال آن كه دانش شخصی بین الاذهانی نیست و به محض بیان آن، از حالت شخصی بودن خارج می گردد و معرفت خصوصی امر قابل بیان و فهماندن به دیگران نیست چرا كه افراد برای فهمیدن مقصود همدیگر نیاز به هم دانش مشترك و هم زبان مشترك می باشند و به تعبیر ویتگنشتاین، با زبان خصوصی نمی توان به استدلال پرداخت و بسیاری از اعمال روزمره و كارهای اجتماعی و انسانی افراد طبق دانش و محاسبات شخصی شان صورت می گردد؛ به همین دلیل چنین مسائلی را نمی توان حتی با محاسبات منطق فازی نشان داد.
٢- ما در اعمال انسانی بر پایه ی محاسبات فازی، طبق احتمالات نیز عمل می كنیم حال آن كه احتمالات بیش از آن كه مفهوم ریاضیاتی قابل فرمولیزه شدن باشند(كه تلاش هایی هم بدین منظور صورت گرفته است) اموری ذهنی می باشند تا اموری عینی به طور مثال ممكن است كه شخص الف با دیدن ٣ بار تكرار شدن یك عمل، احتمال بیشتری را در مورد تكرار مجدد آن عمل در آینده را از شخصی كه ٢٠ بار تكرار آن عمل را دیده بدهد و ما قادر به پی بردن به دانش شخصی افراد در مورد این كه در ذهن شان، درجه ی احتمال و اطمینان شان از اتفاقات و مسائل چگونه است، نداریم.
می توان از جملات و استدلالات پیشین این مطلب نتیجه گرفت كه در علوم، مسئله ی احتمالات به خاطر عمل گری شان در محاسبات فازی انسان ها آن گونه كه برخی ها گفته اند احتمالات در علم همانند توصیف محض هیچ كاربرد خاصی ندارد و چیزی به دست نمی دهد، نمی باشند اما در عین حال نمی توان احتمالات را به همان فرمول های دقیق ریاضیاتی ای كه به نام مشترك تئوری احتمالات گفته می شود تحویل نمود چرا كه مسئله ای ذهنی و شخصی و غیرقابل فهم و بیان توسط دیگران و غیرعینی می باشد.
موضوع عدم قطعیت در علوم طبیعی، عده ای از فیلسوفان علم همچون دوئم را به این نتیجه رسانده است كه اصلا علم امری واقع نما و بیانگر حقیقت نیست و تنها ابزاری است كه نتیجه اش همین تكنولوژی و وسایل رفاهی و... می باشد كه البته این محصولات، ناشی از همان علوم فیزیكی نظری ای می باشند كه دائما در معرض تغییرند و نمی توان به اطمینان چندان قطعی از گزاره های آن ها دست یافت. اما چگونه ممكن است كه علم با وجود واقع نما نبودن بتواند در عین حال به عنوان ابزار، چنین نتایج و محصولاتی را به بار آورد كه چنین چیزی شبیه معجزه است!(اعتقاد اولیه ی پانتم در دفاع از رئالیسم علمی) پاسخ احتمالی نویسنده به چگونگی كاربرد داشتن علوم و نتیجه بخش بودن و تولید داشتن آن به رغم عدم قطعیت و عدم توان تعیین مصادیق صدق و كذب در فرضیات علمی از دید كسانی چون دوئم، آن است كه علوم امری كاملا غیرواقع نما نیستند و مجموعه ی احتمالات و قوانین ذهنی بشر، دارای بهره ای از واقعیات قوانین موجود بیرونی هستند هر چند كه این میزان بهره مندی و نیز درجه ی مطابقت احتمالات ذهنی با واقعیات بیرونی موجود، ناشناخته و نیز ناشناختنی می باشد و به نظر می رسد كه این توجیه بتواند تبیین مناسبی برای بیان چگونگی امكان عدم واقع نمایی كامل علم و عدم توانایی یافتن صدق و كذب فرضیات توضیح دهنده ی امور واقع، علی رغم ابزاریت و كاربرد آن باشد. حال كه عدم قطعیت در علوم اجتماعی و وجود انعطاف و تغیر در پدیده های انسانی، امری مشهودتر است و درباره ی این موضوع در علوم اجتماعی توافق بیشتری وجود دارد، می توان عمل گری این علوم و حتی كاربرد محسبات فازی شخصی افراد در مسائل علوم اجتماعی را این گونه توجیه نمود؛ به طوری كه بتوان ادعا نمود كه مجموعه ی احتمالات ذهنی افراد، تا حدی با واقعیات بیرونی مطابق می باشد و همین امر است كه به آنان در انجام برخی كارهای این گونه شان یاری می رساند.
---------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: برای تحقیق بیشتر درباره ی بحث عدم قطعیت در علوم طبیعی، به فصل چهارم(مابعدالطبیعه ی علمی) كتاب جهان بینی علمی راسل مراجعه نمایید.