سلام دوستان!
تا اونجایی که من می دونم، تمام بدیهیات عقلی قابل فرو کاستن به یک بدیهی هستند: امتناع تناقض. مطابق این بدیهی یک شی نمی تونه هم خودش باشه و هم نقیضش (نه-خودش). درستی این اصل از همان نگاه نخست برای عقل کاملاً آشکاره، طوری که نقضش مطلقاً دور از ذهن به نظر می رسه. بدیهیات دیگه مثل اینکه "کل از جزء بزرگتر است" در تحلیل نهایی به این اصل بر می گردند.اصل امتناع تناقض شاید نوک مخروط عقلانی ما باشه. یعنی نقطه ای که مبدا تمام استدلال های عقلانیه. استدلال هایی که قصدشون ارایه توصیفی از فضای بیرون از ذهنه...
در دفاع از این اصل (علاوه بر شهود انکار نشدنی) گفته می شه که: از کسی که این اصل رو قبول نداره می خواهیم که چیزی بگوید. اگر چیزی نگفت که با گیاه تفاوتی ندارد. اما اگر چیزی بگوید (از جمله اینکه اصل امتناع تناقض درست نیست) در واقع حکمی صادر کرده (به این معنا که این هست و جز این نیست) و انکار امتناع تناقض یعنی نقض غرض و حکم کردن به هیچ! به این ترتیب انکار امتناع تناقض ممکن نیست.
این صورت از دفاع رو ارسطو مطرح کرده. اما این به نظر من دفاع مطلقی نیست. چه بسا که من نتونم حکم رو صورت بندی یا طرح کنم اما واقعیت بیرونی ما به ازای اون وجود داشته باشه. بسیار خب، پرسش من در واقع همینه: چطور می تونیم اصل امتناع تناقض رو به جهان خارج مربوط کنیم؟ چطور می شه ادعا کرد این بدیهی ذهنی قانون حاکم بر جهان هم هست؟ اصولاً بدیهیات اعتبارشون رو از کجا کسب می کنند؟