نویسنده: جف مپلس، مترجم: مریم پیردهقان (عضو هیئت علمی سایت فلسفه)
دونالد دیویدسن (دیویدسون) یکی از مهم ترین فلاسفه ی نیمه ی دوم قرنِ بیستم بود، با پذیرش و نفوذی که شاید از فیلسوفانِ آمریکایی، تنها با دبلیو. وی. اٌ. کواین قابل مقایسه باشد. ایده های دیویدسِن که در مجموعه مقالاتش از سال 1960 به بعد ارائه شد، نفوذی گسترده را در طیفی از حوزه های مربوط به نظریه ی معنایی از طریقِ معرفت شناسی و اخلاق داشته است. کوشش او نمایشِ یک وسعتِ بینش است، و همچنین یک کاراکترِ واحد و سیستماتیک، که در درونِ فلسفه ی تحلیلیِ قرن بیستم غیرِ معمول می نماید. بنابراین، اگرچه او دِینی مهم به کواین را تصدیق می کند، امااندیشه اش تاثیراتی (هر چند که این تاثیرات همیشه واضح نیستند) را از منابعِ گوناگون از جمله کواین، سی. آی. لوئیس، فرانک رَمزی، ایمانوئل کانت و ویتگنشتاینِ متاخر به هم می آمیزد. با وجودِ این که هر کدام از این دیدگاه ها اغلب به صورتی جداگانه توسعه یافته اند، ایده های دیویدسِن آنها راجهتِ ارائه ی یک دیدگاهِ واحد نسبت به مسائلی ناشی از فقدانِ معرفت، کنش، زبان و ذهن متحد می کند. وسعت و وحدتِ اندیشه او، در ترکیبی با خصوصیتِ موجزِ نثرش حاملِ این مفهوم است که دیویدسِن نویسنده ای نیست که آثارش سهل و روان باشد. باتوجه به ماهیتِ مُصرانه ی کوششِ وی، شاید آن تنها، امیدی باشدکه مایل بود طیفِ وسیعی از تفسیرها و ارزیابی ها رادر یک جا بگنجاند، و این به خصوص در موردِ بسیاری از بحث های صورت گرفته درباره ی اندیشه ی وی که در سال های اخیر بسط یافته اند صادق است. در شماری از نشریات، اِرنست لپُر و کیرک لودویگ، به ویژه یک تفسیرِ انتقادی از فلسفه ی دیویدسِن را به پیش برده اند که بر روی اثرِ متاخرِ وی به خصوص دِهِش هایش در جهتِ نظریه ی معنا و فلسفه ی کُنِش تمرکز می کند، اما آن[تفسیرِ لپُر و لودویگ] در ارزیابیِ خود از ضرورتِ مباحثِ دیویدسِن و قابلیتِ دوامِ فلسفیِ دیدگاه هایی که وی مطرح می کند عمدتا منفی است. با این وجود، تجدیدِ چاپِ بعدیِ مقالاتِ دیویدسِن آنها را در دسترسِ مخاطبانِ گسترده تری قرار داده است، که نه تنها از سوی ریچارد رورتی، بلکه از سوی رابرت براندُم، و تا حدی جان مک داول، دلالت کننده ی تعاملی گسترده تر و مثبت تر با اندیشه ی وی است. به علاوه، کوشش او (اگرچه برخی اوقات مناقشه آمیز) یک نقطه ی تمرکزِمهم برای بر هم کنشِ فلسفی میان اندیشه ی تحلیلی و اندیشه ی به اصطلاح قاره ای بوده است. پس، صَرفِ نظر از واگرایی در تفسیری که نگرشی منفی به دیویدسِن داشت، اثرِ او هنوز هم توجه ی فلسفیِ شایانی را بر می انگیزد، و محتمل به نظر می رسد که واجدِ اهمیت و تاثیری مداوم باشد…