جان دیویی
جان دیویی در 20 اکتبر 1859 در برلینگتن، واقع در ورمونت به دنیا آمد. او بیست سال ابتدایی زندگیاش را در روستا گذراند و تحصیلات خود را در همانجا به پایان برد. سپس وارد دانشگاه ورمونت شد و پس از اتمام تحصیل به دبیری در دبیرستان مشغول شد. او علاقه وافری به فلسفه داشت و همین او را به تالیف مقالهای درباره «مفروضات متافیزیکی اصالت ماده» سوق داد که به خاطر آن تشویق بسیار شد و توانست به دانشگاه جانز هاپکینز راه یابد و در کلاس منطق پیرس و همچنین کلاسهای جیمز موریس حاضر شود. بعدها میان او و موریس دوستی نزدیکی برقرار شد و موریس به تاثیرگذارترین افراد بر ذهن و تفکر او بدل شد. از 1884 تا 1888 به عنوان مدرس فلسفه و سپس استادیار در دانشگاه میشیگان تدریس کرد. پس از یک سال حضور در مینسوتا دوباره به میشیگان برگشت و مدیر گروه فلسفه شد که تا 1894 ادامه داشت. دیویی در 1894 عازم شیکاگو شد و مدیریت گروه فلسفه این دانشگاه را تا 1904 بر عهده گرفت. در 1904 به عنوان استاد فلسفه به دانشگاه کلمبیا رفت و در 1929 از این دانشگاه درجه استاد ممتازی دریافت کرد. دیویی تا پایان عمر خود در اول ژوئن 1952 به تدریس و تالیف مشغول بود و سفرهایی نیز برای ترویج روشهای نوین آموزش خود به خارج از امریکا داشت.
علاقه دیویی به فلسفه و روانشناسی و توام کردن آنها با تدریس، در تقریباً تمامی مراحل عمرش، علاقه و همت او را معطوف به فلسفه تعلیم و تربیت و تعلیم فلسفه کرد، گرچه از مسائل فلسفه عام هم غافل نبود. او فرد کثیر التالیفی است که از جمله آثار او میتوان به این موارد اشاره کرد: رئوس یک نظریه انتقادی اخلاق (1891)، مطالعه اخلاق: یک درسنامه (1894)، اعتقادنامه آموزشی من (1897)، مدرسه و جامعه (1900)، مطالعه در نظریه منطقی (1903)، شرایط منطقی بررسی علمی اخلاق (1903)، اخلاق (1908)، چگونه میاندیشم (1910)، نفوذ داروین و سایر مقالات در زمینه اندیشه معاصر ( 1910)، مدارس فردا (1915)، دموکراسی و تعلیم و تربیت (1916)، مقالاتی در منطق تجربی (1916)، بازسازی در فلسفه (1920)، سرشت و سلوک انسان (1922)، تجربه و طبیعت (1925)، جستجوی یقین (1929)، هنر به عنوان تجربه (1934)، ایمانی مشترک (1934)، تجربه و تعلیم و تربیت (1938)، منطق: نظریه پژوهش (1938)، نظریه ارزش سنجی (1939)، تعلیم و تربیت امروزه (1940)، مسائل انسان (1946)، دانستن و دانسته (1949).
رویکرد فلسفی دیویی تجربهگرایانه و به قول خود او اصالت طبیعی است. او تفکر و اندیشه را حاصل رابطه ارگانیسم انسان با محیط، اعم از محیط زیستی و فرهنگی، میداند. تلاش فلسفه دیویی در این است که برای اندیشه و حل مسائل به عاملی «ناطبیعی» متوسل نشود. تفکر (و پژوهش) زمانی آغاز میشود که ذهن در تعامل با محیط دچار موقعیتی بحرانی و «بغرنج» میشود و با تحول در یکی از طرفین، یعنی ذهن یا عالم، پایان مییابد. دیویی تجربه را به همین معنای تعامل و رابطه فعال ارگانیسم و محیط تعریف میکند و معتقد است در این تلقی دیگر شکاف و جدایی میان سوژه و ابژه وجود نخواهد داشت. بر این اساس، معرفت و شناخت «عملی است که ویژگیهایی را که به موضوع و متعلقش مربوط نبوده است، به ماده (محتوای) نامعرفتبخش منتقل میکند». البته این به معنای آن نیست که اشیاء قبل از تجربه انسان وجود ندارند. اما شناخت آنها در پایان اندیشه و پژوهشی اتفاق میافتد که در پی حل یک موقعیت بغرنج محیطی است. بر این اساس، عمل بر نظر تقدم پیدا میکند و اساساً اندیشه، و فلسفه، یک عمل است. دیویی به شدت انکار میکند که فلسفه با قلمرو وجود و حقیقتی مطلق و ابدی سروکار داشته باشد. به نظر او اصولاً چنین چیزی قادر نیست ما را از تلاطم و خطرات محیط برهاند و امنیت و آرامش را برای ما فراهم سازد. بنابراین تاکید میکند که حداقل باید حوزه تجربه و حوزه امور لایتغیر را، همانند افلاطون، از هم تفکیک کرد، و حقیقت این است که اندیشه باید در خدمت عمل و گشودن گرههای زندگی قرار گیرد. مهمترین این گرهها و موقعیتهای بغرنج در پرتو ارزشها و آرمانهای اخلاقی و اجتماعی جلوه میکند و وظیفه فیلسوف این است که با تحلیل این آرمانها و پیامدهای آنها، راهکار مناسب را در اختیار فرد و جامعه قرار دهد. پس فلسفه هم نقش نقش نقادی دارد و هم نقش سازنده؛ نقادی وضعیت بحرانی و ساختن موقعیت بهتر و مطلوب. این چرخهها یکایک تاکید مجددی است بر آنچه ابتدا گفتیم که محور تلاش دیویی فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت است.
فلسفه اخلاق و اجتماعی دیویی نیز بر محور همین اصالت عمل شکل میگیرد و البته از منطقی خاص که بر همین محور شکل گرفته است، پیروی میکند. اساس این منطق بر تعمیم و گسترش روش علمی و فیزیک به سایر حوزههای علم و اندیشه است. منطق از نظر دیویی کاملاً وسیله و ابزار است؛ «ابزاری برای هوشمندانه شمردن عملی که در بازسازی یک موقعیت بغرنج بکار میرود». منطق متشکل از گزارههایی است که نماد و بیانگر پژوهش در موقعیت کنونی و حکم به موقعیت آتی و بهتر است. بر این اساس قواعد منطقی، قواعدی از پیش تعیین شده نیستند بلکه در خلال پژوهش بهدست میآیند و به همین دلیل است که در قالب «اگر/آنگاه» بیان میشوند و صحت آنها در پرتو موقعیت عملی در حل و فصل مشکل و موقعیت بحرانی اثبات میشود. در واقع آنها شرایط پژوهش هستند که تنها اعتبار کاربردی دارند.
در همین قالب و راستا، دیویی ارزش قواعد اخلاقی را نیز کاربردی میداند. به نظر او فرد اخلاقی کسی است که هدفی را مدنظر دارد که عملاً قابل دستیابی است. چنین عملی مستلزم عادت است، یعنی رفتارها و استعدادهایی اکتسابی برای واکنش به انگیزشهای محیط، البته به شیوهای معین. بر این اساس روانشناسی و عادت پیوندی نزدیک با اخلاق پیدا میکند و لذا بار دیگر اخلاق نیز به کنش متقابل انسان و محیط بازمیگردد، با این تفاوت که در اخلاق محیط اجتماعی و فرهنگی بر محیط زیستی طبیعی اولویت پیدا میکند و با آداب و رسوم اجتماعی و سنن قومی پیوندی نزدیک مییابد.
ارزشهای اخلاقی ارتباطی نزدیک با عمل بر طبق آداب اجتماعی دارند و آنگاه که این آداب ناکارآمدیشان مشخص شد، یعنی موقعیتی بغرنج پیش آمد، در پی ارزشسازی جدید برمیآیند. در این موارد عمل اخلاقی همخوان با آن حالت آرمانی شکل میگیرد. این آرمان در فلسفه دیویی عبارتست از رشد همه جانبه انسان، و لذا عملی اخلاقی است که در راه رشد انسان صورت گیرد، رشدی همه جانبه و یکپارچه که همواره رو به جلو است و هیچ حد یقفی ندارد. یعنی رشد انسان ذاتاً هدف و غایت اخلاق است، نه مرحله خاصی از رشد انسان.
دیدگاه دیویی درباره رشد پلی است به سوی نظریه تعلیم و تربیت و همچنین نظریه سیاسی-اجتماعی او. براساس دیدگاه رشد، شخصیت و کمال انسان امری اکتسابی و در عین حال مدام در حال تحقق ایت که پایانی ندارد. انسان ذاتاً و ضرورتاً موجودی اجتماعی است و در این امر حق انتخابی ندارد. بنابراین نهادها و محیط اجتماعی باید به گونهای سامان یابند که بهترین شیوه را برای رشد انسان فراهم سازند. اگر نهادهای موجود در موقعیتهای بغرنج نتوانند راه رشد انسان را باز کنند، باید بازسازی و تعویض شوند و این وظیفه سیاستمداران و حاکمان است. بنابراین، فلسفه سیاسی دیویی هم از یک جهت خصلت نقادی وضعیت موجود را دارد و از سوی دیگر خصلت ساخت موقعیتهای بهتر را. در ساخت موقعیتهای برتر آتی محور همه نهادها، اعم از سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ... باید رشد همه جانبه یکایک افراد جامعه باشد. به نظر دیویی تنها نظام دموکراسی است که میتواند چنین هدفی را دنبال کند چراکه مبنای اساسی آن باور به هوش، درایت و قدرت (و حتی کرامت) انسان است.
همین تناظر میان اخلاق و سیاست، میان این دو و نظریه تعلیم و تربیت دیویی هم برقرار است. تعلیم و تربیت در نظر دیویی عبارتست از نیل به نوعی از رشد که از امکانات حاضر برمیآید. از آنجاکه رشد انسان توقفی ندارد تعلیم و تربیت نیز نباید محدود به برهه خاصی از زندگی باشد بلکه باید روندی از زندگی تلقی شود. درست است که دوران کلاس و مدرسه روزی به پایان میرسد اما نفوذ نهادهای آموزشی اجتماعی باید همیشه جاری بوده و ادامه داشته باشد. در همین راستا مدرسه تا آخرین حد ممکن باید همخوان و شبیه جامعه باشد. در واقع مدرسه باید شکل سادهای از جامعه باشد و برای همسنخ شدن آموزش با حقایق و واقعیات جامعه، باید امکان شرکت فعال دانش آموزان تا آخرین حد، در پژوهشهای عینی و موقعیتهای بغرنج جامعه فراهم شود.