میراثی از فلسفه باستان: موسیقی کیهانی
نویسنده: مریم پیردهقان، منتشر شده در ماهنامه هنر موسیقی شماره ی 122
هنرها رکن مهمی از حیات و فرهنگ آدمی هستند و از زمانی که نوع انسان خود را شناخت این واژه با تمام دلالت هایش در زندگی او به طور اساسی نقش آفرینی کرده است. هر کدام از این هنرها در طول حیات بشر بنا به ماهیتش یعنی این که توسط کدامیک از حواس ره به تجربه می برد، مسیر تکاملی خاص خود را پیموده و در نتیجه دارای زیباشناسی و فلسفه ی منحصر به خود شده است به طوری که در فلسفه ی مدرن هنر، هنرها به دلیل دریافت شدن از حس های مختلف، در ساحت های متفاوتی از هم تحلیل و هر کدام به نحوی جدا از دیگری درفهم و شعور ذاتی اثر دخیل دانسته می شوند. اما از گذشته های دور همواره کسانی بوده اند که با افکار و عقایدی خاص سعی در از بین بردن مرزها داشته اند و آرزوی تبدیل سطوح نامتجانس هستی به یکدیگر را جهت دستیابی به «جسم متعالی» و یا «کمال مطلوب» در سر می پرورانند به طوری که این تفکر در صورت اولیه ی خود آرزوی دانشی هم چون کیمیا را برای بشر به ارمغان آورد. این پدیده در وادی هنر نیز که در قرون گذشته پیوندی ناگسستنی با اعتقادات سنتی داشت به صورت دیگری رخ نمود که باعث به وجود آمدن سنتی غنی به نام رنگ - موسیقی شد. اما دادن جواب قطعی به این که آیا براستی می توان بین موسیقی و هنرهای بصری ارتباط خاصی برقرار کرد یا نه، دشواری خاصی ایجاد می کند و ما تنها در صورتی می توانیم به نحوی معنادار درباره این ارتباط سخن بگوییم که به جد تمام، بدانیم فرهنگ های گوناگون به چه صورت به این هم آمیختگی و یا دگردیسی هنری واکنش نشان داده اند، که البته در این مقاله سعی بر ریشه یابی این سنت و تاثیر فلسفه ی باستان در شکل گیری آن شده است.
سرچشمه ی اولیه این سنت مانند بسیاری از علوم و سنن دیگر، برگرفته از دنیای باستان و افکار حکیمان گذشته بود. اما به طور کلی، از ابتدا تا زوال، با وجود دارا بودن فلسفه ای عظیم، وابسته به فلسفه ای بزرگتر به شمار می آمد؛ فلسفه ای هستی شناختی که در آن همه ی چیزها و همه ی حس ها به یک، تبدیل، و برای رسیدن به کمال مطلوب، تفکر عرفانی «وحدت» در پیش گرفته می شد به طوری که این تفکر در پی یکی کردن تجربه های ذاتا متفاوت دیداری و شنیداری که درگاه های نخستین شعور انسانی دانسته می شدند بر آمد.
در دنیای باستان نظریه فیثاغورس مبتنی بر فلسفه ی انتظام گیتی که اعتقاد به نظام موسیقیایی هفت سیاره بود راه را برای ارتباط بین کرات و نت ها و بعدها به دنبال آن رنگ ها و روزهای هفته که خود در تمدن های باستانی معلول کرات دانسته می شدند گشود. نکته ای که در ابتدا به عنوان سرچشمه ی ارتباط این عناصر ناهمگون بیان می شود عدد هفت است که برای ریشه یابی سنت رنگ - موسیقی ملزم به بررسی آن در دنیای باستان هستیم. اهمیت عدد هفت به واسطه ی نقل قولی که برای آشکار ساختن چیزی از سرچشمه های اهمیت آن مطرح شده، به بقراط در قرن پنجم پیش از میلاد نسبت داده می شود. او معتقد بود که عدد هفت، به دلیل فضایل اسرارآمیز خود، گرایش به موجود کردن تمام چیزها دارد، و آن را داروی زندگی و منشاءِ تمام تغییرات می دانست زیرا معتقد بود که ماه (moon)، مراحل اش را در هر هفت روز تغییر می دهد و این عدد بر تمام چیزهای زمینی اثر می گذارد. در کنار ربع های ماه، می شد سایر پدیده های طبیعی را نیز در دسته های هفت تایی طبقه بندی نمود. علاوه بر آن، این موضوع در وابستگیِ شباهت های ثانویه نیز در بسیاری از حوزه های ناهمگن همچون سطح های وجود، سیارات، عنصرها، مراحل زندگی انسان و درجات شناخت دیده می شد. هفت کره روشن، یعنی خورشید، ماه و پنج سیاره ای که با چشم غیرمسلح قابل مشاهده اند به این نظم های هفت تایی، یک اعتبار کیهانی آشکار می دادند. این اعتبار تا حدی، از منابع و متون هرمسی مشتق می شد که دربرگیرنده ی اسطوره ای از آفرینش بودند و یک نظام هستی نمادین را به تصویر می کشیدند. بر اساس این متون، انسان توسط یک ذهن یا خرد برتر آفریده شده بود و خصوصیات هفت سیاره را به منظور کنترل سرنوشت خود، بر روی زمین دریافت می کرد. هبوط انسان به واسطه ی سقوط او به درون تاریکی و قلمرو مادی صورت گرفت. این قلمرو از نیروهای طبیعت تبعیت می کرد و به وسیله سرنوشتی اداره می شد که در ستارگان نوشته شده بود. انسان برای فرار از حلقه ی فانی مجبور بود "به قلمرو سیارات نفوذ کند". تنها به وسیله ی تشخیص این مساله، که بخشی از خرد الهی که در هر فرد گنجانده شده است، می شد تقدیر را تغییر داد و از رنج رهایی یافت و جان غیرفانی را آزاد نمود.
موسیقی سیارات، دارای یک زمینه ی باستانی بود. افلاطون تحت تاثیر فیثاغورس، در کتابش «تیمائوس» به شرح اسطوره ی آفرینش مهیجی در مورد روح جهان که طبق اصول موسیقایی آفریده شده بود، پرداخت. او هارمونی کیهانی خود را به صورت نسبت های ریاضیاتی مشابه بیان نمود که توجیه گر سبکی دیاتونیک بود و تار و پود جهان را از پایین به بالا پشتیبانی می کرد. قرن ها بعد یعنی قرن سوم میلادی سنت هیپولیتوس این جهان موزون را برای تایید برگزید و فاصله های موجود تا سیارات را طبق نسبت های موسیقایی محاسبه کرد و نماد دنیایی برساخته از ملودی را ایجاد نمود و روزهای آفرینش را با یک چنگ هفت زهی نشان داد. با این حال، علی رغم این که ارسطو به این طرحواره به عنوان یاوه ی فیثاغورثی می نگریست و بیان می کرد که در آسمان ها هیچ موسیقی کیهانی این چنینی را نمی توان شنید زیرا ارتعاشات صدا از کره های سیارات به قدری عظیم هستند که می توانند صخره های روی زمین را قطعه قطعه کنند، آن از هند تا دنیای اسلام و تا غرب اروپا گسترش یافت و مانند بسیاری از علوم دیگر که تفکر جادویی پیش زمینه ی تفکر عقلی به حساب می آید زمینه ساز تحولات بعد از خود به خصوص ارتباط صدا و رنگ، یا به طور کلی تر ارتباط موسیقی و نقاشی شد.
[تصویر: b2.jpg]
از طرف دیگر سیارات، در بسیاری از تمدن های اولیه، از تمدن چین گرفته تا بابل و مصر بطلمیوسی، دارای رنگ بودند. طرحواره های رنگی سیارات در متونی که مربوط به فلسفه ی طبیعت و ستاره شناسی بود، فهرست می شد و در کیمیاگری، طبابت، جادوگری و هنر کاربرد داشت. برخی از متون نیز نت های موسیقی را همانند رنگ ها، برای سیارات فهرست می کردند، اما معمولا در فصل های مختلف با آن به عنوان صفات غیرمرتبط برخورد می شد.
[تصویر: a3.jpg]
بعدها دیو کاسیوسِ تاریخ دان روش موسیقایی را برای ایجاد نام روزها به کار برد.نخستین مدرکی که حاکی از چگونگی نام گذاری روزهاست، برآمده از تصویری بر روی دیواری در شهر پمپی است. این سیستم را می توان به صورت یک ستاره ی پنج نقطه خلاصه نمود، همراه با سیاراتی که در نقطه های آن قرار داده شده اند. نظم سیارات، به این صورت تعریف می شود که ماه نزدیک ترین کره به زمین و زحل دورترین است. (این امر در این جا به وسیله ی یک پیکان قرمز که از نماد زمین در بالای مرکز شروع شده، بیان شده است). البته در قرن دوم پس از میلاد، بطلمیوس دراثر خود«الکساندریا»، این نظم را با یک سیستم نجومی که تا 1400 سال بعد سیستم غالب به شمار می رفت، تایید کرده بود. نت های موسیقی بعدها به این طرح اضافه شده اند تا طرحواره ی اولیه ی موسیقی کیهانی را با تبعیت از سیارات نشان دهد. حروف قرمز، یک مقیاس را از A در ماه تا G در زحل شکل می دهند. این طرح یک معادل مدرن نت سفید را برای یک «نظم لاتین» ارائه می دهد. این نظم در اوایل قرن شش توسط نظریه پرداز موسیقی بوئتیوس که آن را به سیسرو نسبت می داد، تشریح شد. یک مقیاس با نظم معکوس به وسیله ی حروف آبی نشان داده شده است که از زحل با حرف E شروع شده و به سمت D در ماه بالا می رود. بوئتیوس، فیثاغورثی پیشین یعنی نیکوماکوس را با این متغیر، معتبر ساخت. در حالی که سایر نویسندگان از نت های مختلفی استفاده می کردند، مقیاس های قرمز و آبی که در این جا نشان داده شده است، دوباره در نوشته های نظریه پردازان مطرح رنسانس، به ترتیب راموس د پارجا و گلارنوس نمایان گردید. اما موسیقی کیهانی مملو از معماهای پیچیده بود. دانشمندان مقیاس هایی را اختراع کرده بودند که یا از شیب بالا رفته و از زمین دور می شد یا به قدری وارد عمق می شدند که گویی انسان به بهشت می افتاد! به علاوه هر دو شکل، زمانی که به هفته ی کیهانی بسته می شدند، بی نظمی هایی را در مقیاس های موسیقایی صعودی (قرمز) و نزولی (آبی) به وجود می آوردند. در نت های آبی، یک گام چهارم تقویتی flat B بر روی E میان جمعه و شنبه ایجاد می شد، نه گام چهارم کاملی از flat B به flat E.. به علاوه، میان چهارشنبه و پنج شنبه در مقیاس نت قرمز، یک گام پنجم از B به F ظاهر می شد، نه گام پنجم کاملی که یک sharp F را ارائه دهد. این فواصل به نام سه گام ها، اکتاو را به نیم تقسیم می کردند، عملی که به عقیده ی یونانی ها از لحاظ ریاضیاتی نادرست بود. به علاوه موسیقی دانان قرون وسطی به سبب صدای ناهنجارشان به آن ها «شیطان در موسیقی» می گفتند.
بعدها فلزات، سنگ ها و حیوانات مختلف نیز در میز بزرگی از مشابهت ها حول رنگ ها، سیارات و نت ها گرد آمدند. البته این ارتباط ها از وضوح کمی بر خوردار بودند. با این وجود، بشریت به رسم چنین نظایری علاقمند بود و در جایی که خیال می شد هفت سودمند است مناظرات مرسوم خود را در آن جا وارد می نمود.
[تصویر: a1.jpg]
مباحث عرفانیِ دنیای باستان نیز واجدِ محملی غنی جهت یافتن رد پایی از تفکر رنگ موسیقی است که البته باز هم به وضوح نقش عدد هفت در آن آشکار می گردد. در اینجا تجربه حس آمیزی به عنوان نوئسیس یا خرد و بصیرتِ درون تعریف می شود، همان احساسی که به تجارب عرفانی اهمیت و شکوهی خاص می بخشد. به طور مثال یک تجربه ی متافیزیکی رایج در جهان باستان که به طور ضمنی رنگ و موسیقی در آن مستحیل می شوند اعتقاد به هفت مرحله ی مردی است که عالم کبیر (نظام جهانی) را در وجود خود دارد. به موجب این تفکر، ماده از ژرفا به وجود می آید و به وضعیت خدایی می رسد. تضادهای غالب، سه مرحله ی نخست را توصیف می کردند. تعادل در وسط، در منبع آتش قرار داشت. گرمای مرکزی آن، از قلب بود که به خورشید در میان سیارات شباهت داشت. در این جا ازدواج تضادها، در رگ مهر و موم شده ی قلب روی می داد. نور، سرچشمه ی طبیعت بود که تمام ویژگی های حسی نظیر رنگ و صدا از آن سرچشمه می گرفت. در بالای آن، ماده در قلمرو بهشتی عشق پاک می شد. مرحله ی ششم به لوگوس، سخن و نفس خدا و شروع ابدی تمام چیزها تعلق داشت. در این مرحله، اثرات اَشکال به وسیله ارتعاشات صدا- همانند همنوایی زنگ و عود- از مرکوریوس (سیاره و خدای عطارد) تجلی یافتند. در مرحله ی آخر، قلمرو سوفیا یا خرد، تمام اثرات به صورت هماهنگ در آمدند تا اثر خودِ الوهیت را خلق کنند. از تعبیرهای گوناگون دانایان باستان در این مورد، آشکار می گردد که سخن آنان به بنیادی یگانه و معنوی بازمی گردد که همه چیز در آن از «یک» پدید آمده است و پس از کثرت دوباره به «یک» مبدل می شوند. همان گونه که حس های آدمی گوناگون اند ولی همه ی آنها در خود او به یگانگی می رسند، یعنی با اینکه «دیدن»، «شنیدن» و «سخن گفتن» در ساحت های متفاوتی از هم قرار می گیرند ولی انسانی که می بیند همان انسانی است که می شنود به همان سان جنبه های متفاوت حسی و عقلی جهان نیز در یک اصل درونی به یگانگی می رسند به طوری که این، آن می شود و آن، این و یا هر دو آن چیزی می شوند که دیگر هویت مستقل اولیه را ندارند.
دیدگاه دیگری نیز که در دوران باستان وجود داشت معروف به اشکال اندیشه بود که به صورت هاله هایی رنگی در اطراف اشخاص در نظر گرفته می شد. هر رنگی نمایانگر یک حس خاص دانسته می شد و اعتقاد بر این بود که زیر بستر این رنگ ها موسیقی در جریان است. چینی های باستان از چنین روشی برای «خواندن جریان هوا» استفاده می کردند به طوری که پیش از شروع یک جنگ، جادوگری برای سنجش نیروی زندگانی که از جانب ارتش مقابل به آسمان برمی خاست، فراخوانده می شد و به وسیله ی نواختن فلوت خود به سمت هوای بالای سر دشمن با این نیروی رنگی ارتباط برقرار می کرد.
[تصویر: a4.jpg]
چکیده تفکر رنگ- موسیقی در دنیای باستان را می توان در یکی از نقاشی های رمیدیوس وارو (نقاش سوررئاسیت معاصر) به نام آفرینش پرندگان مشاهده کرد. هم رنگ و هم موسیقی، به عنوان مواد خام و قواعد راهنما، لازمه ی سیستم وارو هستند. در این نقاشی، آفرینش پرندگان در ظاهر به یک جغد نسبت داده شده است. در سمت چپ، یک دستگاه کدو شکل، واریته ای جان دار (انیمیستیک) از تنور کیمیاگری وجود دارد که گفته می شود سنگ فلاسفه ی حیات بخش را می سازد. شکل های آن حاکی از تخم اسرارآمیزی است که از آن یک طاووس چند رنگ در آفرینش دنیا از تخم سربر می آورد. این طاووس با تغذیه از دنیای بیرون، رنگ های اصلی هنرمندان، یعنی قرمز، زرد و آبی را به جدول رنگ یک نقاش می آورد. یک ویولون به مثابه ی طلسمی بر قلب نقاش پرنده آویخته شده است و قواعد هارمونیک آن از طریق یک مجرا برای هدایت قلم هنرمند منتقل می شوند. نقاش پرنده با دست راست خود هنوز در حال کامل کردن ترسیمی از یک پرنده با رنگدانه های جادویی است، درست در لحظه ای که تحت اثر حیات بخش پرتوهای طیفی به زندگی می جهد. منشاءِ این پرتوها، نور ستاره ای است که توسط یک منشور، در دست چپ نقاش، پیش از این که برروی کار ناتمام نقاشی بیفتد، منکسرمی شود. موسیقی و رنگ که عناصر عناصر مقدس انیما موندی هستند، نقاش پرنده را قادر می سازند تا نیروی زندگی را تحت کنترل خود درآورد و نغمه سرایان رنگین را پس از تصویر خودش بیافریند.
علی الحال اگرچه همه ی این تلاش ها به سوی همانندی، اکنون دیگر با رابطه های محسوس این سیستم ها درجزئیات قابل بازسازی نیست و مابقی کارها هم توسط مولفانشان حاوی تناقض گویی هایست اما این موضوع کاملا واضح است که آنها به دنبال بیان یک مفهوم عقلانی بودند و آن اینکه، پدیده ها بر طبق اصول مشابه ساخته شدند و هارمونی جهان را منعکس می کنند.
منابع:
[1] گاتری، ویلیام کیت چمبرز. فیثاغورس و فیثاغورسیان، ترجمه مهدی قوام صفری، تهران: انتشارات فکر روز، 1378.
[2] فرک، تیموتی و پیتر گندی. هرمتیکا، ترجمه فریدالدین رادمهر، تهران: نشر مرکز، 1384.
[3] سپهری، پریدخت. هنوز در سفرم (شعرها و یاداشت های منتشر نشده از سهراب سپهری)، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1385.
[4] نقیب زاده، میر عبدالحسین. در آمدی به فلسفه، تهران: انتشارات طهوری، پاییز 1388.
[5] Ibragimov, okilkhan. »Colour and music«, Academy of Arts of Uzbekistan ,2010.
[6] Hutchison, Niels. »COLOUR MUSIC IN THE NEW AGE«, Melbourne, 2009.
<Home.vicnet.net.au>
[7] JEWANSKI, JÖRG. »Colour and music«.
<
www.grovemusic.com>[8] Kennedy, Michael. The Oxford Dictionary of Music, London: Oxford University Press, 2007.
[9] Hutchison, Niels. »COLOUR MUSIC IN AUSTRALIA: De-mystifying De Maistre«, Melbourne, 2008.
<Home.vicnet.net.au>