مترجم: مریم پیردهقان
مقاله برگرفته از سایت زیباشناسیِ دانشگاه Rowan امریکا.
دیوید هیوم (1711-1776)، فیلسوفِ اسکاتلندیِ دوره ی روشنگری، ایده ی «ذوق» را که بر آمده از تفکرِ غالبِ قرنِ هجدهمی در مورد هنر بود توسعه داد. متفکرانِ این دوره با بحث در مورد ذوق و نه در بابِ زیبایی و یا تناسبِ اُبژه، تمرکزِ اندیشه در بابِ هنر را از کیفیتِ اثر به تجربه ی بیننده، شنونده و یا خواننده تغییر دادند و راه را برای بحث در مورد «تجربه ی زیبایی شناختی»، و همچنین بعدها «خواصِ زیبایی شناسی » گشودند. دیوید هیوم در [مقاله ی] «درباره ی ملاک ذوق»، تلاشی را جهت آشتی دادنِ دو مفهومِ ظاهرا متناقض پی می گیرد. از یک سو، تفاوت در ذوق ها واضح به نظر می رسد. «آنچه که شما واقعا فوق العاده می پندارید ممکن است برای من وحشتناک یا حتی منزجر کننده باشد!» این موضوع برای هنر نیز صادق است نظر به اینکه برای [چیزی مانندِ] بستنی نیز همین گونه است. ذوق، مسئله ای ناشی از عواطف است، ناشی از این که من تقریبا چگونه چیزها را احساس میکنم. یک بار شخصِ من، درمورد اینکه هیچ مجالی برای بحث وجود ندارد صریح است. اگر چیزی برای من زیبا محسوس شود، پس آن برای من زیبا است. پایان بحث!
اما آیا بحث باید در اینجا پایان یابد؟ به نظر می رسد که ذوق به طور کلی موضوعی نسبی نیست؛ زیرا هرکسی موافقت خواهد کرد (آوردن مثال های هیوم به صورت امروزی) که شکسپیر نویسنده ی بزرگتری نسبت به جان گریشام است، کلترانس بزرگتر از کنی جِی است، و اثر پیکاسو بهتر از آنچه که شما بر روی کارت های هال مارک می بینید، و غیره. حتی اگر کسی بتواند برای دفاع از عقیده ای مخالف طرحی بریزد، «هیچ کس به چنین ذوقی وقعی نمی نهد، و ما رسما آن را پوچ و مضحک اعلام می کنیم.»
هیوم بین دو موضعِ متفاوت با بیانِ اینکه در واقع، ملاک هایی برای ذوق وجود دارد آشتی برقرار می کند. این ملاک ها یک توافق عامِ حاصل از تجربه را در موردِ «احساساتِ مشترک بشری» نشان می دهند. دلیلِ نفیِ ذوقِ هر شخص [به تنهایی]، از این ملاک ها پیروی می کند، که به گفته ی هیوم «این عواطفِ پالاینده ی ذهن از یک سرشتِ بسیار حساس و لطیف سرچشمه می گیرند، و نیاز به اجماعی از شرایطِ بسیار مساعد جهتِ طرح ریزی بازی شان [منظور به کارگیری تخیل است] توسط استعداد ذاتی، بر اساسِ اصول کلی و بنا نهاده شان دارند. [و همچون یک ماشین]، کمترین ممانعت بیرونی برای چنین فنرهای کوچکی، و یا کمترین بی نظمیِ درونی، حرکت شان را از بین می برد، و عملکرد کل دستگاه را به هم می ریزد. » بنابراین اگر چه تا حدی درست می نماید که «زیبایی در چشم ناظر وجود است» اما علی رغم آن، «یک زیباییِ جامع و مشترک وجود دارد که هیوم معتقد است پیوندی به شمار می آید که طبیعت، میان فرم و احساسات برقرار کرده است.»
هیوم دو آزمون را جهت تشخیص اثر هنری پیشنهاد می دهد. اولین آزمون، آزمون زمان است، که خیلی برای آثار جدید مناسب نیست؛ این آزمون معتقد است آنچه که توسط نسل های بسیاری از برآوردکنندگانِ هنر به عنوان اثر هنری فاخر شناخته شده است باید بزرگ دانسته شود، زیرا احساسات مشترک بشری آن را تائید می کند. اما مورد دوم، آن براستی یک آزمون نیست، بلکه بیشتر روشی توصیه شده برای منتقدان و برآوردکنندگانِ هنر است که در اینجا، به اجمال، این اصول را که هیوم برای درک و نقدِ هنر وضع کرده است فهرست می کنیم:
1. آغاز با ابزار مناسب: برای تشخیص «احساس زیبایی» به طور قابل اعتماد، نیاز به «تخیل حساس» است.
2. تکرار [تمرین گونه]، تکامل می بخشد: تجربه ی بیشتر در مشاهده ی آثار هنری، منجر به قضاوت بصیرانه تر می شود.
3. اتخاذ نگاه های چندگانه: آنچه در اولین بررسی از دست می رود ممکن است در سومین یا چهارمین نگاه بدست آید.
4. مقایسه اثر با دیگر آثارِ شبیهِ آن: این عمل کمک به دیده شدنِ آن چه می کند که ممکن است بر اثر نادیده گرفتن این روش از دست رود.
5. رها سازی ذهن از تعصبات: تا آنجا که ممکن است، باید هر گونه علاقه ی خاص شخصی که ممکن است در برابر اثر بوجود آید فراموش گردد. (به عنوان مثال، برای اینکه آن، اثرِ یکی از بستگان شما است، یا این که شما هزینه ی زیادی برای آن پرداخت کرده اید، و یا این که شما موافق یا مخالف مضمون و یا اجزاء اثر هستید). بهتر است سعی، در جهتِ یک ناظرِ بی طرف بودن باشد.
اجماع همه ی این توصیفات با یکدیگر آسان نیست؛ برای همین است که، به قول هیوم ،«یک داور حقیقی در هنر، یک شخصیت نادر است.» معهذا، یک چنین داورهای حقیقی ای می توانند یافت شوند، و داوری های آنان ملاکی را جهت نقد فراهم می آورد. «حس قویِ یگانه با عواطف حساس، بالا بردن بصیرت هنری توسط تکرار در مشاهده، تکامل از طریق مقایسه و رهایی از هرگونه تعصب، می تواند منتقدان را به این ویژگی ارزشمند ملقب سازد؛ و حکم مشترک این چنینی، در هر کجا که یافت شود، ملاک واقعی ذوق و زیبایی است.» در حالی که ممکن است کسی گمان کند داوری انتقادی، بیش از حد سازنده ی یک موضوع سطح بالا می باشد، هیوم تصور می کند که قضاوت های چنین منتقدانی تنها در جایی که توسط دیگر ناظران تائید شود اعتبار خواهد داشت واز آنجا که اساس ملاکِ ذوق، «احساسات جامع بشر» است، یک تمایلی برای دیگران جهت هم صدایی با قضاوت انتقادی وجود خواهد داشت. [حال] در این باره بیاندیشید که آیا این موضوع درست است، و یا تا چه حد می تواند درست باشد، و تا چه اندازه ای فکر می کنید ذوق، یک موضوعِ تعریف شده ی فرهنگی، و یا یک موضوع ناشی از پایگاه طبقاتی است.
هیوم مقاله خود را با دو صلاحدید در این مورد به پایان می برد. او بیان می دارد که هر بحثی در بابِ محاسن اثر هنری نمی تواند با «ملاکِ ذوق» حل و فصل شود. یک تنوع طبیعی در احساسات وجود دارد. همچون دلیلی که برخی، چیزی را تقاضا می کنند که برای برخی دیگر خواستنی نیست. از این رو ممکن است یکجوان، داستان های عشقی را، و یک پیر، فلسفه را ترجیح دهد. در اینجا هیچ ملاکی به کار نمی رود؛ یک ذوق بهتر از ذوق دیگر نیست، فقط یک تفاوت است. مسئله ی مشابهی نیز در برخی از موارد، که ذوق از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر تغییر می کند صادق است. آنچه که برای یک آمریکایی خنده دار است ممکن برای یک کره ای خنده دار نباشد، و بالعکس. این مسئله براستی یک موضوعی ازتفاوت های فرهنگی است، و هیچ حقیقتِ میان فرهنگی ای درباره ی اینکه چه چیز واقعا خنده دار است وجود ندارد.