غايت علم چيست؟
وقتيكه ما درصدد پاسخ به پرسش چيستی "غايت علم" بر می آييم، درواقع ميخواهيم به تعريف آن بپردازيم و از مهمترين ويژگيهای تعريف صحيح و منطقی، "جامع و مانع" بودن آن است و به تعبيری بايستی تعريف شونده و تعريف كننده با يكديگر مساوی باشند. به عنوان مثال اگر آب را مايع مفيد تعريف كنيم، چنين تعريفی منطقی و درست نميباشد زيرا مايع مفيد(تعريف كننده آب) ميتواند غير آب مانند آب پرتقال باشد، پس چنين تعريفی به خاطر عدم وجود رابطه تساوی بين تعريف شونده و تعريف كننده، منطقی نيست.
بسياری از معتقدان به علوم انسانی بومی معتقدند كه علمی كه بتواند در غايت، منجر به كاربرد اسلامی يا بومی گردد، چنين علمی بومی يا اسلامی ميباشد. بعنوان مثال سيد منيرالدين حسينی از معتقدين به علم اسلامی از آن دسته افرادی است كه ميگويد نبايد علم بودن نظريه ای را در مطابقت آن با امر واقع سنجيد، بلكه علمی علم و دينی ميباشد كه منجر به بندگی انسانها گردد. حال آنكه آيا هر آنچه كه به عبوديت انسانها می انجامد، سبب آن علم بوده است؟(غايت علم بوده است؟). بسياری از چيزهای ديگر مانند تواضع و اخلاق نيكو و... نيز ميتوانند منجر به تعبد انسانها شوند، درحاليكه ارتباطی با علم ندارند؛ پس با اين اوصاف چنين تعاريفی از علم و غايت آن درست و منطقی نبوده و برای تعريف صحيح "غايت علم" لازم است كه ويژگی جامعيت و مانعيت را در تعريف خود جستجو نمود. تنها تعريف جامع و مانع از غايت علم عبارت است از: "معلوم ساختن مجهولات و روشن نمودن واقعيات". چنين هدف و آرمانی را نميتوان از منبعی جز علم سراغ گرفت و نيز اينطور نيست كه مفهوم "معلوم ساختن مجهولات و روشن نمودن واقعيات" در ذيل مفهومی ديگر جز غايت علم، تعريف و معنا گردد، پس نبايستی در صورت تمايل به تعريف صحيح و منطقي غايت علم، هدف خود علم را جز "معلوم ساختن مجهولات و روشن نمودن واقعيات" همچون كسب قدرت(ديدگاه بيكن)، داشتن كاربرد و فايده عينی برای جامعه(نظريه پراگماتيستی) يا سودمندی در جهت تحقق ارزشهای دينی(عقيده فوق الذكر) دانست. پس به دلايل مذكور نبايستی مستقيما از علم انتظاراتی چون كسب ثروت و قدرت و اخلاقی شدن و... را انتظار داشت اما برای تبيين چگونگی امكان دنبال نمودن چنين انتظاراتی از علم، به شرط عدم خدشه به تعريف منطقی غايت علم، غايت علم را ميتوان به ۲ دسته تقسيم نمود:
۱) غايت اصلی علم(غايت علم): چنين غايتی هدف حقيقی خود ذات علم است كه نميتوان آز را جز از علم سراغ گرفت كه عبارت است از: "معلوم گشتن مجهولات و واقعيات".
۲) غايت نسبی و اعتباری علم(غايت غايت علم): چنين هدفی را نميتوان از ذات علم انتظار داشت بنابراين مستقيما نميتوان از علم چنين انتظاراتی را برآورده ساخت. اهداف ديگری جز غايت اصلی علم مستقيما از علم بدست نمي آيند بلكه بواسطه همان غايت اصلی علم(معلوم گشتن مجهولات و واقعيات) ميتوان به آنها رسيد. مثلا ابتدا ما از علم تاريخ درصدد فهم حقايق سرگذشت پيشينيان هستيم(غايت اصلی علم) و به واسطه همين فهم ميتوانيم بدنبال اهدافی چون گرفتن عبرت و... باشيم(غايت نسبی علم) پس چنين انتظاراتی را خود علم پاسخ نميگويد بلكه نتيجه همان غايت علم ميباشند. بخاطر اينكه چنين انتظاراتی(عبوديت، ثروت و...) مربوط به ذات علم نميباشند و توسط سليقه و ديدگاه های دينی و فلسفی افراد مشخص ميگردند و نيجتا در بين افراد يكسان نميباشند، ما آنها را در برابر غايت ذاتی علم و نسبت به آن، نسبی و اعتباری مينامميم.
با توجه به اين تقسيم بندی ميتوان كاربرد علم را نيز به 2 دسته تقسيم نمود:
۱) كاربرد درون علمی: اين كاربرد همان غايت اصلی علم ميباشد كه از درون خود علم سرچشمه ميگيرد نه چيز ديگر كه همان "معلوم شدم واقعيات و مجهولات" ميباشد.
۲) كاربرد برون علمی: اين كاربرد همان غايت نسبی علم ميباشد و بخاطر آنكه مستقيما از خود علم ناشی نميشود بلكه از محصول علم ميتوان به آن رسيد و به تعبيری غايت غايت علم ميباشند نه غايت علم همچون رسيدن به ثروت و ديندار شدن و...، ميتوان اينها را كاربرد برون علمی ناميد.
پس معتقدان به بوميسازی علوم انسانی در غايت توجه نمايند كه اگر بخواهيم مستيما خود نظريات و محصولات علوم انسانی را بومی سازيم و يا از علم ابتدا انتظار رسيدن به اهداف خاصی را داشته باشيم و واقعيات داشتن آنها را در اولويتهای بعدیمان قرار دهيم و حتی حاضر باشيم كه معرفتهای كاذب ناواقعی را صرفا بخاطر كاربردشان بعنوان خود علم معرفی نماييم، مرتكب عملی غير منطقی شده ايم.
نقد بومی سازی روش علوم انسانی
عده ای از حاميان گفتمان علم انسانی بومی اعتقاد به بومی ساختن متدولوژی در علوم انسانی دارند و در احتجاجات خود ميگويند كه اين يك امر بديهی است كه هر فرهنگ و حاكميتی طبق محدوده ارزشهايش و با تامل در آنها، پاسخ خاص خود را مطابق جهانبينی مقبول خويش به چيستی و چرايی مسائل انسانی و اجتماعی ميدهد كه با يكديگر متفاوتند و ما نيز مستثنی از آن نميباشيم و ميخواهيم و با توجه به جهانبينی و ارزشهای خاص خودمان در مورد موضوعات انسانی نظريه پردازی نماييم.
در اين ديدگاه پيشفرضی نادرست و مغلطه آميز نهفته است كه عبارت است از: "مغالطه خلط دليل و علت"
دليل و علت دو چيز متفاوتند كه در پاسخ به "چرايی" پديده ها می آيند كه خيلی اوقات به چنين تفاوتی توجه نميگردد و نتيجتا عده ای مفهوم اين دو را با يكديگر مخلوط ميكنند. برای فهم بهتر اين مطلب به مثال زير توجه نماييد:
سؤال: "تو چرا ديندار هستی؟"
پاسخ۱: "بخاطر اينكه خدا ما را آفريده و به ما نعمت وجود داده و بخاطر قدردانی از او ميخواهم با دينداری به دستورات او عمل كنم."
پاسخ۲: "چون بخاطر شرايط خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و... اينطور بار آمده ام."
در پاسخ۱، دليل دينداری بيان شده اما در پاسخ۲، علت دينداری بيان شده است. در حقيقت دليل، توجيه عقلی و منطقی چيزی ميباشد ولی علت، عامل خارجی به وجود آورنده غالبا عينی و محسوس چيزی ميباشد. در حقيقت همه ی پديده ها و معلولها دارای علت اند ولی همه آنها دليل ندارند. برای مثال افرادی دينداريشان مدلل و دارای توجيه عقلی نيست و صرفا بخاطر عادت و... ميباشد يعنی تنها علت دارد. آنهايی كه در واكنش به اشتباهات داوران در ورزشگاه ها اعمال مخرب انجام ميدهند، برای كارشان هيچ توجيه عقلانی ندارند(دليلی برای كارشان ندارند) اما كارشان غالبا به علت مكانيزم دفاعی ناخودآگاه برای فرار از احساس شكست ميباشد.
آيا ما در علم بدنبال "دليل شناسی" هستيم يا "علت شناسی"؟ بعنوان مثال، آيا صدق و كذب پاسخ1 به چرايی دينداری در جامعه شناسی دين قابل بررسی است يا فلسفه دين؟ پاسخ۲ چطور؟ درواقع ما در علوم انسانی به اگر بخواهيم به دنبال يافتن علت پديده ها باشيم، به خاطر آنكه اموری محسوس و عينی ميباشند نميتوانيم با آنها به مثابه امور ذهنی برخورد كنيم و با تكيه بر فلسفه و جهانبينی ذهنی خاصی درصدد يافتن علل آنها باشيم و بخواهيم كه با جهانبينی ذهنی و عقلی خاص خودمان آنها را بيابيم. مثلا اگر ما بخواهيم به دنبال يافتن علت دينداری افراد باشيم، پس چون قرار نيست چنين رفتاری را دليل يابی كنيم، پس منطقی نميباشد كه در اينصورت بخواهيم به تبيين عقلانی كه وظيفه فلسفه ميباشد بپردازيم، چون ما با اين عمل، دليل عمل افرادی كه فعلشان مدلل ميباشد، بدست آورده ايم نه علت آن را و راه بدست آوردن علت پديده ها، روشهای علمی چون تجربه و استقرا و يافتن نمونه نقيض و... ميباشد كه منطق استقرائی مشترك همه افراد ميباشد و قابل محدود شدن با دستگاه های فلسفی و مكاتب عقلی خاصی نميباشد. اما در دليل پديده های دليل دار است كه با تبيين عقلانی و ذهنی و فلسفيدن ميتوان به جواب رسيد كه حاصل اين كار با توجه به انديشه ها و نظامهای پذيرفته شده فلسفی گوناگون متفاوت خواهد بود و از اين روش علت پيده ها را كه از يك نظام واحد منطق تجربی ميتوان به آنها رسد، نميتوان بدست آورد. پس مطابق اين اوصاف معرفتها را به دو دسته تقسيم مينماييم:
۱) معرفت دليل جو: كه به دنبال يافتن دليل پديده های مدلل ميباشد كه از راه تبيين عقلی و ذهنی با توجه به دستگاه های فلسفی گوناگون به اين عمل ميپردازد كه جايگاه اين تئوريها در فلسفه است و از نظامهای فللسفی گوناگون هم نتايج گوناگونی بدست مي آيد.(مثل پاسخ۱ كه جايگاهش در فلسفه دين ميباشد)
۲) معرفت علت جو: كه به دنبال يافتن عامل به وجود آورنده معلول ها ميباشد و به خاطر اينكه به دنبال تبيين عقلی مسائل نيست، با فلسفه مرز ميابد و چون ميخواهد به عوامل عينی بوجود آورنده پديده ها برسد، از روشهای تجربی استفاده ميكند كه از منطق استقرائی واحد افراد سرچشمه ميگيرد. (مثل پاسخ۲ كه جايگاهش در جامعه شناسی دين است)
پس معتقدين به بوميسازی متدولوژيك علوم انسانی توجه داشته باشند كه در معارف دليل جو ميتوانند پاسخ به دليل پديده ها را بر پايه نظام ارزشی و جهانبينی خاص خودشان قرار دهند ولی چنين كاری در معارف علت جو ممكن نيست زيرا يافتن علت پديده توسط استقرا و تجربه صورت ميپذيرد و روشهای تجربی متفاوت از روشهای ذهنی و عقلی ميباشند كه بخواهيم يافتن علل را بر پايه نظام ارزشی و فلسفی دنبال كنيم و نيز عمل تجربه و استقرا از منطق واحد تجربی انسانها سرچشمه ميگيرد پس جهانشمول و غير قابل بومیسازی است.