در پست پیش، در مورد ارزش ابطال گرایی سخن به میان آوردم و در نهایت به این نکته اشاره کردم که تنها گزاره های ابطال پذیر، گزاره هایی هستند فاقد هیچ گونه مفهوم غیر محسوس باشند و این ادعا رو اثبات کردم.
اما سوال این بود که آیا این متد، متد خوبی است؟
در ابتدا باید توجه کرد که هدف ما از علم چیست؟ آیا به دنبال آنیم که تکیه گاهی محکم برای سنجش افکار بسازیم و یا به دنبال تئوری پردازی هایی برای حدس در مورد قوانین جهانیم؟
اگر هدف ما بخواهیم که علم را به عنوان یک تکیه گاه محکم قلمداد کنیم، یکی از راه های آن ( و به نظر من تنها راه آن) پیروی از الگوریتم زیر-که تلفیقی از معناشناسی ویتکنشتاین و علم سنجی پوپر است- است:
1- "مشاهدات" را از پدیدار جزئی A جمع آوری کن.
2- آن ها را کمی سازی کن.
3- اگر حدسی در مورد قاعده ی حاکم بر آنها زده نشده بود یا حدس های قبلی ابطال شده بود یک حدس در مورد قاعده ی حاکم بر آن بزن و به شماره 4 برو. وگرنه به شماره ی 6 برو.
4- قاعده ی آن را بر اساس داده های کمی سازی شده، فرموله کن.
5- فرمول نهایی را برای توصیف رفتار پدیدار A، معرفی کن و به شماره 1 برو.
6- اگر مشاهدات کمی سازی شده در تناقض با فرمول توصیفی ای که قبلا ارائه شده است، نبود به شماره ی 1 برو و گرنه ابطال قاعده قبلی را در مورد A اعلام کن و به شماره ی 1 برو.
تفاوت این الگوریتم با نظر پوپر در مورد ابطال گرایی در این چند مورد است:
1- در این اگوریتم، A، یک پدیدار جزئی است ولی در نظر پوپر، یک پدیدار کلی است.
2- چیزی که در این الگوریتم در نهایت اعلام می شود، فرمول توصیفی است ولی در نظر پوپر، قاعده ای کلی است.
3- آن چیزی که از پدیده ی A جمع آوری می شود، صرفا "مشاهده" است ولی تئوری پوپر عملا فراتر می رود و خود پوپر به آن توجه نکرده بود ( این بحث را در پست قبل توضیح دادیم).
اما به چند علت این الگوریتم، فضای جواب محدودی دارد:
1- صرفا در مورد جزئیات قضاوت می کند.
2- فراتر از محسوسات نمی رود.
3- به جای تبیین، توصیف می کند.
اما علی رقم این محدویت ها، ارزش این الگوریتم به این است که «تضمین می کند که حرف های شما در حوزه علم، "قطعی" می شود.»
گریز از حرف های جزمی، خود یک جزم گرایی است. بشر باید ابتدا بپذیرد که لا اقل یک روش قطعی وجود دارد، ولی علاقه به فراروی از قطعیات دارد. در این صورت، "نسبی گرایی علمی" مجال خوبی برای پرورش اندیشه هاست و در غیر این صورت، یک جزم گرایی ضمنی است. بشر ابتدا باید بپذیرد که جهل او نسبت به جهان به بی نهایت میل میکند و بعد به تئوری پردازی علمی در مورد جهان مشغول شود. و به قول مشترک سقراط و پوپر،« من می دانم که نمی دانم»، اذعان کند و بعد شروع به ارائه ی دانش ها احتمالی کند.
در مجموع، محکم ترین راه، ابطال گرایی است، هر چند محدود کننده باشد...
"وقتی که به آسمان بی کران نگاه می کنم، قبل از وسعت آسمان، وسعت جهلم توجه مرا جلب می کند." کارل رایموند پوپر.