ارسطو (384 ـ 322 ق. م) در شمال يونان متولد شد. پدرش، نيكوماخوس ، پزشك دربار بود. از همينرو، مباني اوليه علمي ارسطو را نزد خود پايهريزيكرد و پس از آن در حدود هفدهسالگي وي را براي ادامهتحصيل به آتن فرستاد. ارسطو از حدود سال 367 ق. م. به مدت بيستسال و تا پايان عمر افلاطون در آكادمي فلسفه آتن مشغول فراگيري فلسفه شد. از اينرو سخت تحت تأثير افلاطون و نفوذ وي قرار داشت. از دست نوشتههاي ارسطو در اين دوران چيز زيادي در دست نيست. ارسطو پس از مرگ افلاطون، آكادمي را ترك كرد و به دعوت هرمياس ، حاكم آترنه، به ساحل آسياي صغير سفر كرد. سفر بعدي وي به دربار فيليپ و براي تربيت اسكندر در حدود سالهاي 342 ـ 339 ق. م. بود و در سال 335 ق. م. به آتن بازگشت و لوكيوم را براي تدريس فلسفه تأسيس كرد. از آنجا كه ارسطو به هنگام تدريس راه ميرفت و فلسفه درس ميداد، مذهب او را «فلسفه مشائي» ناميدهاند. او در لوكيوم همه شاخههاي علمي روز مانند فيزيك، متافيزيك، منطق، اخلاق، بيولوژي، سياست، علوم بلاغي و هنر را به بحث گذاشت و در شصت و دو سالگي، يعني يك سال پس از مرگ اسكندر، با فلسفه بدرود گفت (کاپلستون، ج1، 1375، صص318-307).
فلسفه ارسطو:
ارسطو شاگرد افلاطون در کتاب خود "متافيزيک" به بررسی هستی همان طور که هست يرداخته است. او در اين کتاب از افلاطون انتقاد کرده که وی نه به مفهوم هستی يرداخته و نه به علت هستی. ارسطو در اين کتاب، طبيعت را هر آن چه اصل حرکت و سکونش را داراست میداند. بررسی ثبات و نهايت از ديگر موضوعات مطرح شده در اين کتاب است. ارسطو به اين اشاره میکند که برخی انديشمندان حرکت در هستی را نفی میکردند، هراکليت ديگر فيلسوف يونانی حرکت را در نظر گرفته بود و افلاطون ثبات در ايده را مطرح کرده بود. ارسطو انتقاد میکند که افلاطون حرکت را به عنوان علت تغيير در هستی قبول نداشت و از نظر ارسطو، ثبات در ديدگاه يارمنيدس يک يرسيکتيو شوم برای فيزيک است.
ارسطو علت را امری معرفی میکند که بهنحوی از انحاء در ایجاد امر یا شیء دیگر مؤثر باشد. او چهار علت برای هستی قائل بود: علت مادی، یا ماده، چیزی است که موجود از آن ساخته میشود؛ علت صوری، یا صورت، هیئتی است که به شیء داده میشود؛ علت فاعلی، عبارت از عامل موجدهای است که فعل، یا حرکت از قوه به فعل را فراهم میکند؛ علت غایی، به امری اشاره دارد که بهخاطر آن معلول بهوجود میآید، یا شامل جهتی است که شیء به آن گرایش دارد (گوتک، 1380، ص52).
ارسطو متافيزيک را به عنوان دانش بررسی «بودن» یا «هستی» برای بشر ممکن میدانست. نوشتههای او درباره متافیزیک در کتابی به همین نام توسط شاگردانش گردآوری شده است (نقیبزاده، 1372، ص145). او هر دانشی را در حوزه مربوط به ویژگيهای خودش مطرح کرد که بررسی گونهها، ویژگيها و تقسيمبندیها را در بر میگيرد ولی هستی اينطور نيست وگرنه ویژگيهايی پيدا میکرد که او را از گونههای ديگر جدا میکرد درحالی که هستی همه چيز را در بر میگيرد.
او نخستین بار به تقسیم دانشها پرداخته و آنها را به سه بخش میکند:
دانش نظری که مقصدش شناسایی یعنی پیبردن به حقیقت چیزهاست و دارای سه بخش متافیزیک، ریاضیات، و طبیعیات است؛ دانش عملی که برای راهنمای کردار آدمی است؛ دانش سازنده (تولید کننده) که در حوزه هنرهای زیباست (نقیبزاده، 1372، ص144).
ارسطو در آغاز کتاب اخلاق خود میگوید که هر کاری برای دستیابی به مقصودی است. و شناخت برترین مقصد برای انسان بسیار مهم است. او این مقصد نهایی را همانا نیکبختی میداند. او برای تشریح مفهوم نیکبختی به بحث درباره روان انسان و تواناییهای آن وارد میشود. او نیکبختی را فعالیت مطابق با هنر تعریف میکند (نقیبزاده، 1372، ص29).
نظریه اخلاقی ارسطو نوعی میانهروی در صفات انسانی است. خودداری از هرگونه افراط و تفریط یا زیادهروی و کوتاهی به عنوان برترین هنر اخلاقی محسوب میشود. بهعنوان مثال شجاعت، فضیلتی میان دو صفت نادرست ترس و تهور است. ارسطو از صفات اخلاقی پسندیدهای همچون آزادگی، بخشندگی، و مهربانی نام میبرد لیکن عدالت را برترین صفت اخلاقی برمیشمارد (کاپلستون، ج1، 1375، صص384-383).
تعلیم و تربیت از دیدگاه ارسطو:
هدف اساسی تعلیم و تربیت از دیدگاه ارسطو پرورش قوه عقل انسان به منظور فعلیت بخشیدن آن است. او دلیل وجودی هر انسانی را شناخت، پرورش و بهکار بستن قوای عقلانی خویش معرفی میکند. بزرگترین منبع سعادت آدمی در پرورش فعالانه قوای عقلی او نهفته است که موجب خودشکوفایی، خودپروری و استکمال انسان است. از نظر او، هنگامی که عقل بر اعمال آدمی حکومت کند وی قادر میشود که میانگینی بین سرکوب امیال از یکسو و بیبندوباری یا افراط در عواطف و شهوترانی از سوی دیگر باشد (گوتک، 1380، صص56-55).
در تربیت انسان با فضیلت و نیک سه عامل یعنی سرشت (طبیعت)، عادت و خرد در کار است و سعادت در هماهنگی این سه عامل و سرانجام شکوفایی خرد است (کاردان، 1381، ص35).
ارسطو معتقد بود که برنامه درسی بایستی با الگوهای رشد و کمال آدمی همخوانی داشته باشد. او دوران تربیت را از زمان تولد تا 21 سالگی به سه مرحله تقسیم کرده بود: مرحله خردسالی(هفت سال اول)، مرحله کودکی(هفت سال دوم)، مرحله نوجوانی(هفت سال سوم). او درباره هریک از این مراحل بحث کرده و روش و برنامه درسی خاصی را پیشنهاد میکند (کاردان، 1381، ص37-36).
پرورش ارزشهای والای اخلاقی، ورزش و فعالیتهای جسمانی در مرحله اول، آموزش مقدمات ریاضی و خواندن و نوشتن در مرحله دوم، ریاضیات و موسیقی، دستور و ادبیات زبان، معانی و بیان، فیزیک و روانشناسی و زیست شناسی، منطق و مابعدالطبیعه در مرحله سوم، از برنامههایی بود که یادگیری آنها را برای هر انسانی ضروری میدانست (گوتک، 1380، صص57-56).[/align][/font][/size]