منبع مقاله:
فصلنامه نامه مفید، شماره 30، کلهر، رضا (1)؛
اگر بگوییم که اساسی ترین مفهوم در مکتب پدیدارشناسی، مفهوم حیث التفاتی است، سخنی به گزاف نگفته ایم. مبنای معرفت شناسی و شناخت شناسی در این نحله فلسفی، ریشه از مفهومی می گیرد که باید سرگذشت آن را در تاریخ فلسفه کاوش نمود. برنتانو بدون شک اولین کسی است که این مفهوم را دوباره در پدیدارشناسی به عنوان یک اصل شناخت شناسی، مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. بدون ریشه یابی تاریخی این مفهوم، علل توجه برنتانو به آن نیز به روشنی تبیین نخواهد شد و نقش اساسی این مفهوم، نزد هوسرل هم دقیقا روشن نخواهد شد. البته کارکردهای متفاوت مفهوم حیث التفاتی و پیامدهای این مفهوم در دستگاه فکری هوسرل، یکی از شاخصه های توجه فیلسوفان، به مکتب پدیدارشناسی شده است. در این مقال ضمن بیان تاریخچه ای از این مفهوم، به بررسی این موضوع نزد برنتانو می پردازیم.
واژگان کلیدی: حیث التفاتی، پدیدارشناسی، شناخت شناسی، برنتانو، هوسرل ریشه های حیث التفاتی(Intentionality)
برنتانو در روانشناسی از دیدگاه تجربی آورده است که: «هر پدیده ذهنی با آنچه که مدرسیان قرون وسطی آن را درون باشندگی التفاتی (یا ذهنی) یک عین می نامیدند و آنچه که ما می توانیم آن را، هر چند نه بطور کاملاً روشن»، ارجاع به یک محتوا، جهت یافتن به سوی یک عین (که نباید در این جا همچون معنای یک شی ء فهمیده شود) و یا عینیت ذاتی بنامیم، تعریف می شود. هر پدیده ذهنی در برگیرنده چیزی به عنوان یک عین درون خودش است، هر چند آن پدیده های ذهنی هر عینی را به یک شکل دارا نمی باشند. در بازنمایی، چیزی باز نموده می شود، در حکم، چیزی تأیید یا انکار می گردد، در عشق، چیزی مورد عشق ورزیدن قرار گرفته و در نفرت چیزی مورد تنفر و در طلب چیزی مطلوب قرار می گیرد و...»(-->88:6)
از تعریفی که برنتانو، درباره حیث التفاتی ارائه می کند، آنچه در اولین نگاه به چشم می خورد، اشاره به مدرسیان قرون وسطاست. در فلسفه قرون وسطی که میراث یونان و آمیخته ای از تفاسیر اندیشمندان مسلمان در مکتب مشاء است، این مفهوم باید بازشناسی شود. این مقال در صدد ریشه یابی صرف این مفهوم، در اندیشه فلاسفه اسلامی نیست، ولی آنچه محرز است این است که برنتانو در طی دوران تحقیق در فلسفه ارسطو با مفاهیمی آشنا گردیده است که پس از بررسی این سیر آن مفاهیم را بطور پخته تر و کامل تر به همراه تفسیری که فیلسوفان مسلمان از آنها ارائه کرده اند و توسط ابن رشد به فلسفه قرون وسطی راه پیدا کرده است، می یابد. بدون هیچ گونه تردیدی مفسرین برنتانو، نیز، ارتباط لفظ Intentio را در لاتین با لفظ mana که از مفاهیم ابن سینایی است، دریافته اند و در آثار خود بدان اشاره نموده اند. (-->10)یکی از این مفسرین آورده است:
«واژه intentio هنگامی کاربرد فلسفی یافت، که واژه های عربی» معنا «mana» و مقول maqul به واژه intentio در زبان لاتینی ترجمه شدند. با این واژه ها ابن سینا به صورت بدون ماده ای اشاره می کند که در ذهن یک موجود اندیشنده وجود دارد. مفهومی که او از ارسطو آموخته بود.»(-->11:13)
ارتباط یافتن معنای کلمه «intentio» با کلمه «معنا» در ترجمه لاتینی این مفهوم ابن سینایی نشانگر این است، که این واژه دارای بار فنی خود در فلسفه مشاء و نزد فیلسوفان مشائی است. در ریشه یابی معنای لغت intention یکی دیگر از پژوهشگران فلسفی در مقاله ای آورده است:
«اکنون واقعیتی وجود دارد که برای بسیاری از خوانندگان ممکن است، غافلگیر کننده باشد، همان طور که برای من بود و آن این است که اولین معنای ارائه شده برای واژه «intend» در لغت نامه و بستر «قصد» یا «طرح» (design) به معنای آن که می گوییم من طرح یا قصد انجام کاری را دارم، نیست بلکه به معنای «معنا دادن» (to mean) و «دلالت کردن» (Signify) است.» (-->2:11)
این که در لغت این واژه به معنای دلالت کردن و معنا داشتن است، همان، قدر مشترکی است که واژه معنا یا مقول را از زبان عربی به لاتینی مرتبط نموده است. آنچه حائز اهمیت است، این است که آیا میان مفهوم «معنا» و قصدیت می توان ارتباطی یافت و این ارتباط چگونه است؟ در واقع ابن سینا هم از کلمه معنا آنچه را که مراد می شود در نظر گرفته و به همین سبب معنای دوم واژه (intentio) در زبان لاتینی مفهوم قصدیت و یا داشتن طرح است. از این جا روشن می شود که ابن سینا در مورد کلمه معنا به صورت ذهنی «مفهوم» در تطبیق با جوهر «مصداق» نظر داشته است و برنتانو همین مفهوم را از ابن سینا در قصدیت و حیث التفاتی اخذ نموده است. به بیان دیگر از همان تأثیر ارسطویی در شناخت موجودات جزئی و داشتن تصویری ذهنی از یک مصداق است که برنتانو به حالات روان شناسانه و بررسی روانی این پدیده ذهنی و ارتباط آن با یک عین و یا دربارگی و متعلق بودنش به یک متعلق پی می برد. به همین سبب است که در تعریف حیث التفاتی (intentionality) برخی گفته اند که این واژه از فعل لاتینی "intendere" به معنای «اشاره کردن» و به معنای آگاه کردن از چیزی است. (-->2:1;2:3) اما آنچه مراد برنتانو از این معنا است همین دربارگی و جهت یافتن به سوی یک عین است و به همین دلیل است که وی فورا تصریح می کند که «این تعریف نباید در این جا به عنوان معنای یک شی ء اخذ شود.»(-->10:2)
به همین وجه است که برخی از مفسرین برنتانو با گذشتن از مفهوم «معنا برای یک شی ء» حیث التفاتی را توانایی ذهن انسانی برای ارجاع به خود اعیان در خارج از ذهن می دانند.(-->11:13) البته در این جا باید توجه کرد که برنتانو نیز، بر این نکته آگاهی داشته است، که در بسیاری از موارد ممکن است، این عین بالفعل وجود خارجی نداشته باشد. او در کتاب ریشه شناخت ما از درست و نادرست می نویسد:
«ارتباطی که حیث التفاتی نامیده می شود، ارتباط با چیزی است که می تواند موجودی بالفعل نباشد که به عنوان یک عین حاضر باشد... شنیدنی نیست، مگر این که چیزی شنیده می شود، باور کردنی نیست، مگر این که چیزی باور می شود و امیدواری نیست، مگر این که چیزی مورد امید قرار می گیرد... در مورد دیگر پدیده های ذهنی نیز این چنین است.» (-->14:7)
به بیان دیگر، برنتانو، هنگامی که از حیث التفاتی سخن می گوید، از نوعی رابطه بحث می کند که عین مورد التفات آن، لازم نیست، وجودی خارجی داشته باشد، بلکه هر لایه ای از ذهن انسانی، می تواند، لایه ای دیگر را به عنوان عین، مورد التفات قرار دهد. بیشتر این بیان حکایت از آن دارد که عین در درون التفات قرار می گیرد و پدیده های ذهنی حاوی التفات به همراه عین هستند. این بیان برنتانو به کمک اصطلاحی که وی از مدرسیان قرون وسطی وام گرفته بود بهتر و روشن تر بیان می گردد و آن «درون باشندگی» (In - existence) التفاتی عین است. برنتانو در اولین دوره فکری خود در فلسفه اش که تقریبا از سال 1874 تا 1904 می باشد، حیث التفاتی را مبنای درون باشندگی التفاتی عین می دانسته است. در واقع این لفظ، ترجمه برنتانو از واژه لاتینی «in - esse» به معنای بودن در چیزی است، که توسط مدرسیان قرون وسطی بکار می رفته است و حالتی را توصیف می کرد که به آن عرض گفته می شد و در جوهر واقع می شود و بویژه در ارتباط با معرفت شناسی، حالتی است که در آن یک صورت در ذهن وجود دارد. (-->48:4)
برنتانو به همین سبب کنشهایی را که، به یک عین خارجی مستقیما التفات پیدا می کنند، حیث التفاتی اولیه می نامد که عین آن نیز عین اولیه است و آن رابطه بین یک کنش ذهنی و محتوای آن کنش است، تا آنجا که این محتوا، خود آن کنش نیست. (دیویدبل: 22) به همراه این مفهوم است که مفهومهای عین یا محتوای اولیه و آگاهی اولیه پدیدار می شوند. البته باید توجه داشت که عین خارجی، در این جا به معنای پدیده فیزیکی نیست، بلکه به معنای عین خارج از حیث التفاتی است، آن هنگام که التفات به وی حاصل می شده. بدین معنی برنتانو هر کنشی را که با یک پدیده ذهنی ارتباط می یابد، در یک مرحله حیث التفاتی اولیه می داند و در مرحله بعد، این کنش را به همراه عین آن، خود عین یک کنش التفاتی دیگر می شمارد. دیوید بل می گوید:
«چنین می نماید که کنشهای التفاتی، می توانند بدون آن که دشواریزا شوند عینهای اولیه کنشهای التفاتی باشند. مادام که کنش التفاتی و کنش مورد التفات، تفاوت در ردیف دارند.» (همان: 23)
از سوی دیگر، برنتانو، معتقد است که، عین ثانوی یک کنش التفاتی، خود آن کنش است و می توانیم بگوییم صورت عین اولیه کنش، شنیدن است و کنش شنیدن، عین ثانوی است. (همان: 25) و (-->139:7) با توجه به آنچه بیان شد، می توان نظریه اولیه برنتانو در حیث التفاتی را که متعلق به سالهای 1874 تا 1904 است، تبیین نمود. این نظریه عین محور است که در آن پدیده التفاتی به سوی خود «اشیاء» جهت نمی یابد، بلکه به سوی اعیان جهت می یابد که دارای نوع خاصی از «درون باشندگی التفاتی (یا ذهنی)» هستند. (-->47:14)
به خوبی روشن می شود که برنتانو، در شناخت خود، از عالم خارج، پدیده های فیزیکی را به عنوان ریشه و اصل و سرچشمه پدیده های ذهنی، لحاظ می کرده است؛ ولی خود پدیده فیزیکی را مورد التفات نمی دانسته است؛ بلکه نوعی حضور و وجود پدیده فیزیکی در درون پدیده روانی ذهنی (Psych - Phenomenon) را برای شناخت پایه و مایه اصلی قرار می دهد. و به همین سبب در نظریه اولیه خودش از تئوری حیث التفاتی اصولاً عین محور است.
از این روی می توان رد پای تفکر و اعتقاد به وجودهای ذهنی را به عنوان پدیده های ذهنیی که حاوی اعیان مورد التفاتند و به کنشهایی که آنها را مورد التفات قرار می دهند، وابسته می باشند، در برنتانو یافت. در نظریه اولیه برنتانو از حیث التفاتی می توان ارکان ذیل را به صورت اجزاء اساسی این نظریه دسته بندی و ارائه کرد.
1- قصدیت یک کنش عبارتست از جهت یافتن به سوی یک عین (یعنی حیث التفاتی کنش)
2- هر کنشی باید دارای یک عین باشد که به سوی آن جهت یابد تا این که کنش التفاتی باشد. (عین التفاتی)
3- این اعیان که کنشها به سوی آنها جهت می یابند و بدون آنها، آن کنشها التفاتی نخواهند بود، «اشیاء» معمولی و عادی نیستند، بلکه اعیانی «ذاتی و درونی» هستند که دارای درون باشندگی التفاتی (یا ذهنی) اند که درون پدیده های ذهنی حاضر هستند که این کنشها به سوی آنها جهت می گیرند.(-->48:14)
بند سوم این دسته بندی، آن هنگام کاملاً توجیه و تبیین می گردد، که نوع ارتباط عین یا محتوای التفاتی با پدیده ذهنی کاملاً بیان گردد. پیش تر گفته شد که نظریه جزء و کل، در بیان برنتانو از پدیده های ذهنی و ارتباط آن با عین یا محتواهای التفاتی آنها بسیار مؤثر و روشنگر است. جزء و کل (Part - whole)
در مطالعات برنتانو، از فلسفه ارسطو و بررسی تفسیرهای قرون وسطایی از آن، موضوع جزء و کل، در اندیشه برنتانو، جایگاه ویژه ای یافت.(-->361:4) در واقع برنتانو، به تبیین ارتباط عین با کنش، بر اساس ارتباط بین جزء و کل، گرایش یافت. نظریه مقولات ارسطویی که حاوی بحثهای جدی درباره جزء و کل بود، برنتانو را به بحثهای مهمی در زمینه جزئی شناسی (Merology) کشاند. هر چند برنتانو، در تز دکتری خود بیان ارسطویی را از جزء و کل به نقد کشید، ولی تأثیر ارسطو در این زمینه بر او انکارناپذیر است.
ارسطو که در یک زمان و در یک جهت به وجود بالفعل جزء و کل با یکدیگر قائل نبود و لایب نیتس که فقط به وجود اعیان بدون وجود اجزاء قائل بود، هر دو سخت مورد انتقاد برنتانو، قرار گرفتند.
برنتانو در این میان به بیان دیگری، اجزاء وابسته (Dependent Parts) و اجزاء غیروابسته (independent parts) را تبیین کرد و وحدت تشکیل یافته از این اجزاء را نیز به وحدت قوی و وحدت ضعیف تقسیم نمود. وحدت قوی در آنجا تشکیل می شود، که جزء نسبت به کل جزء است، ولی عضو نیست و وحدت ضعیف آن است که جزء نسبت به کل هم جزء است و هم عضو است. مثلاً گوسفند نسبت به گله هم جزء است و هم عضو است و در واقع کل تشکیل یافته به عنوان گله، دارای وحدتی ضعیف از اجزائی غیر وابسته است، در صورتی که خود گوسفند یک وحدت قوی نسبت به اجزاء وابسته خود دارد که اجزاء نسبت به کل گوسفند جزء آن هستند ولی عضو آن نیستند.
در واقع کل قوی، متضمن وابستگی دو سویه کل و اجزاء است، اما در کل ضعیف اگر چه به اجزاء بستگی دارد، ولی اجزاء، خود کلهای قویی هستند و بدین لحاظ از کل مستقلند. (دیوید بل: 41) با این تبیین ارتباط عین یا محتوای التفاتی با پدیده ذهنی را باید از نوع ارتباط جزء و کل در وحدت کل قوی دانست. از این رو اگر c، محتوای درون باشنده یک کنش التفاتی a باشد، جزء به معنای دقیق a است. نظریه اولیه حیث التفاتی برنتانو می گوید: عین یا محتوای التفاتی جزء تشکیل دهنده پدیده ذهنیی است که دارای آن است. (همان: 2-41) البته این ارتباط جزء و کل که در مورد کنش التفاتی و اعیان و محتواهای آن گفته شد، در دایره آگاهیهای اولیه ای است که اعیان اولیه، مورد التفات آنها واقع می گردند، ولی در آگاهی ثانوی که کنش به همراه عین خود، در واقع عین ثانوی می باشد مسأله پیچیده تر است. برنتانو بر این اعتقاد است که آگاهی عین اولیه و آگاهی عین ثانوی هر یک پدیده ای متمایز نیستند، بلکه دو جنبه یک پدیده واحد یگانه اند. (همان: 45) از یکسو دریافتیم که به نظر برنتانو رابطه پدیده ذهن با محتوای خود یک رابطه کامل و جزء است که عین در واقع جزء پدیده ذهنی به معنای دقیق می باشد و از سوی دیگر در آگاهی ثانوی برنتانو بر این عقیده است که پدیده ذهنی آگاهی ثانوی، دارای محتوایی است (یعنی خود کنش و عین درون باشنده آن) که با خود آگاهی ثانوی دارای محتوایی است (یعنی خود کنش و عین درون باشنده آن) که با خود آگاهی یکی است. دیوید بل این نکته را تناقضی آشکار در بیان برنتانو از عینهای اولیه و عینهای ثانویه و محتوای کنشهای التفاتی می داند و آن را نقدی بر اندیشه های برنتانو برمی شمرد. (همان: 46)
نگارنده این سطور بر آن است که در این جا نیز می توان بیان برنتانو را به نحوی تقریر کرد که متضمن تناقضی نباشد و آن اجمالاً این است که محتوا یا عین التفاتی در ارتباط با پدیده ذهنی از آن جهت جزء هستند که پدیده ذهنی، در واقع متشکل از این اعیان باز نموده است، ولی در آن جا که ذهن به پدیده های خود می نگرد، اصولاً ذهن غیر از این پدیده ها چیز دیگری نیست. و در واقع نمی توان رابطه ذهن را با خود پدیده های ذهنی دیگر، مانند رابطه پدیده های ذهنی با اعیان و محتواها مقایسه نمود.
خلاصه کلام آن است که در نظریه اولیه حیث التفاتی برنتانو، اعیان مورد التفات وجودات جزئی وابسته به ذهن و پدیده های ذهنی هستند، که وجود بالفعل داشتن آنها و یا منتفی شدن وجود بالفعل آنها، این وابستگی را از میان نمی برد و این اعیان باید بدین شکل درک و فهمیده شوند. برنتانو این وضعیت هستی شناسانه یک موجود بالفعل مانند A را با آن A هنگامی که مورد تفکر و تأمل قرار می گیرد، مقایسه می کند و می گوید:
«این دقیقا درست است که این A مورد تأمل و اندیشه است. زیرا این A یک A موجود بالفعل است که در واقعیت وجود دارد. A می تواند بالفعل بودنش منتفی گردد و اما هنوز مورد تفکر بودنش ادامه یابد، تا آن زمانی که شخص متفکر درباره آن A فکر می کند. و برعکس می تواند مورد تفکر بودنش منتفی گردد، اگر شخصی که درباره آن فکر می کند، فکر کردنش را متوقف سازد و هنوز موجود بودنش ادامه یابد.» (49: 14 î(
به بیان دیگر، برنتانو، در پی آن است که بر وابستگی ذهنی این اعیان مورد التفات دائمی، تاکید نماید و از این روی اعلام می دارد که:
«هیچ عین مورد التفاتی جدای از هستی ای که آن را مورد التفات قرار می دهد، وجود ندارد.»(ibid)
در این بیان برنتانو، رویکرد کاملاً عین محور او، در نظریه اولیه اش، از حیث التفاتی بارز و چشمگیر است. در حالی که در نظریه متاخر حیث التفاتی برنتانو، اعیان نقش قبلی خود از دست می دهند و همچون افسانه ها یا پندارها تلقی می گردند. نظریه متأخر حیث التفاتی برنتانو
برنتانو، در اواخر دوران تفکر فلسفی اش و بر اساس تحولات فکری به نگاه دیگری در نظریه حیث التفاتی رسید. این نگرش که به نظریه متأخر برنتانو در حیث التفاتی مشهور است، بر اساس اصرار بیش از گذشته برنتانو بر تجربه گرایی استوار می باشد. اساسی ترین محور این نظریه را می توان جزئی شناسی (mereology) و یا اصالت بخشیدن به وجودات جزئی دانست. به همین سبب برنتانو به اشیاء به صورت یک وجود جزئی مجرد و غیر وابسته نگاه می کند. این نظریه بعدها به رئیسم (reism) شناخته شد. این نظریه که نام دیگری با عنوان (Concretism) دارد، نظریه ای است که هستیهای پایه ای را اعیان انضمامی واقعی می داند. او معتقد بود که جواهر، انبوه های جواهر، اجزاء جواهر تنها چیزهایی هستند که وجود دارند.(788: 11) چیزی به عنوان هستی یا وجود یک عین بطور جداگانه وجود ندارد، و اعیان عدمی نیز موجود نیستند. نتیجه طبیعی این نوع بینش آن است، که بگوییم آنچه مورد تفکر و اندیشه، به عنوان عین قرار می گیرد، خود عینهای مجزا و جداگانه هستند.
در این که گزاره ها و دیگر ترکیبات، عین مورد تفکر قرار گیرند، نیز می توان سخن گفت برای مثال می توان این جمله را که «تخته سیاه است» نام برد. در این تفکر و اندیشه آنچه که واقعا وجود دارد تخته است و اندیشه موجود درباره تخته شکل می گیرد، نه این که خود گزاره تخته سیاه است، دارای یک عین واقعی باشد.