کواین: با تغییر معنا، موضوع را عوض کرده اید.(1)
دلیل: وقتی معنا عوض شود ولی لفظ همان باشد، ما با "مشترک لفظی" روبرو هستیم چرا که مشترک لفظی را همین می گویند. در مشترک لفظی، اینهمانی جز در دو لفظ مفرد یا مرکب موجود نیست. پس هر آن چه در مشترک لفظی یکسان نیست، غیر از لفظ است. وقتی که بحث لفظی نمی کنیم، درباره ی "موضوعی" بحث می کنیم ولی درباره ی لفظ بحث نمی کنیم؛ پس موضوع غیر از لفظ می باشد. نتیجتا اگر از واژه ی لفظا مشترک در معانی متفاوت(مثل شیر) برای موضوعی غیر از خود آن لفظ بحث نماییم که معانی متفاوت(نه یکسان) را درباره ی آن در نظر بگیریم، درباره ی *دو موضوع* بحث می نماییم. این دو موضوع، یکسان نیستند چرا که شرط لازم این همانی آن است که اگر جای آن ها را در جمله ای عوض کنیم، نباید در صدق و کذب جمله تغییری ایجاد شود که این طور نیست و می توان از باب نمونه به این مثال اشاره نمود:
شیر=خوراکی مفید دارای قند و کلسیم به رنگ سفید به حالت مایع. شیر دندان دارد.(صادق) خوراکی مفید دارای قند و کلسیم به رنگ سفید به حالت مایع، دندان دارد.(کاذب)
می توان از آن چه که تاکنون گفته شد، چنین فرمولی را استنباط کرد:
x معنای y نیست به طوری که با تغییر x، معنای y همچنان پابرجا بماند.
(x)(y)¬Mxy→(x#n ∧ Mny)
به ازای هر x و هر چه باشد y، چنین نیست که x معنای y باشد اگر که x ، n نباشد و n معنای y باشد.
اما معنای *تغییر* چیست؟
تغییر شئ x به این معناست که الآن هم که درباره ی تغییر x حرف می زنیم، این همان x می باشد که خاصیتی از آن در مکانی نسبت به مکان دیگر یا در زمانی نسبت به زمان دیگر یا در ذهنی نسبت به ذهن دیگر متفاوت می باشد.
مثلا چرا با نظریه ی تصوری معنا مخالفت می شود؟ چون تضمینی نیست که تصور دو نفر از یک شئ، ضرورتا یک جور باشد(ممکن است با شنیدن کلمه ی سیب، در نظر من سیب سبز و در نظر شما سیب قرمز بیاید) که اگر معنا را تصور افراد از یک شئ بدانیم، این معنا می تواند به سبب تغییر خاصیتی از "تصور x" نزد ذهن الف نسبت به "تصور x" نزد ذهن ب، خودش تغییر کند و مشکل تغییر معنا آن است موضوع را عوض می کند و اگر موضوع عوض شود، عیبی ندارد که عوض شود اما مسئله این جاست که در این صورت اختلاف و اشتراک باورها بی معنا می گردند و بی معناست که دیگر افراد با هم بحث کنند چرا که هیچ کدام راجع به مساله ی واحدی حرف نمی زنند و بنابراین مساله ی صدق و کذب هم بی معنا می گردد چرا که گزاره "زمین گرد است" نزد هر فردی به سبب معنای او از این گزاره که در این جا روابط تصوری شخصی او می باشد، معنای متفاوتی دارد و دیگر ملاک بین الاذهانی برای تشخیص صدق و کذب هم نداریم و دیگر نمی توان ادعای صدق و کذب به هیچ وجه نمود که البته چنین نظریه ای به سبب خودمتناقض بودن، نمی تواند صحیح باشد زیرا پیش فرض این نظریه این است که "معنا امری شخصی است" اما خود این گزاره را صادق می داند حال آن که لازمه ی این گزاره آن است که "صدق و کذب بی معناست" اما این نظریه، خود گزاره ی "صدق و کذب بی معناست" را معنادار می داند. همچنین تصور x در نزد یک فرد در ذهن m، می تواند خاصیتی را در زمان t1 داشته باشد که در زمان t2 آن را نداشته باشد.
تا حالا سخنانی در مورد "معنا" گفتیم اما بحث از "ارجاع" به میان نیاوردیم. در فلسفه ی سنتی معمولا این دو چندان از هم تفکیک نمی شوند و گاهی هم معنا را به مثابه مفهوم می دانندکه شبیه همان تصور ذهنی افراد از اشیاء می باشد. اما این مسئله در فلسفه ی معاصر تحلیلی بسیار مهم است و اولین بار فرگه این دو را تحت عنوان "ارجاع" و "دلالت"(معنا) به دقت تمییز داد و آن ها را تحلیل نمود. استدلال درباره ی این که چرا معنای یک شئ فیزیکی، خود همان شئ فیزیکی نیست زیاد است که یکی از آن ها همان معمای ستارگان هسپروس و فسفروس بود که زمانی فکر می کردند که این ها دو ستاره اند ولی بعدا علوم نجوم کشف کرد که این ها یک چیز می باشند(ناهید) که درشب و در صبح به دو نحوه ی گوناگونی ظاهر می گردند. وقتی سخن از معنا می شود، حتما باید ارجاع آن را هم بدانیم تا بفهمیم که "معنای چه چیزی" گفته می شود.(2)
اما تمام آن چه که برای مساله ی لزوم وحدت معنا برای حفظ وحدت موضوع بحث شد، درباره ی ارجاع هم صدق می کند. ارجاع هم نبایستی تغییر کند چرا که این خیلی نسبت به مسئله ی معنا مسلم تر است که ارجاع متفاوت به معنی آن است که ما درباره ی چیزهای مختلفی صحبت می کنیم. ضمنا تغییر ارجاع می تواند معنایی را عوض کند یا از بین ببرد. طبق این ها، ارجاع یک لفظ، به شئ فیزیکی هم نمی تواند باشد. چرا که اشیای فیزیکی دائما در تغییرند. هر لحظه آرایش اتمی شان عوض می گردد. اگر اشاره و ارجاع اسم و نام خانوادگی من، همین فیزیک من باشد، اولا فیزیک من دائما در تغییر است و پیر می شوم که به تبع تغییر فیزیکم، ارجاع من هم باید تغییر کند و ثانیا زمانی من می میرم که فیزیک بدنم پس از آن می تواند کاملا متلاشی شود پس باید نامم دیگر ارجاعی نداشته باشد و به تبع آن بی معنا باشد چرا که دیگر نمی توان فهمید که این، "معنای چه چیزی" می باشد حال آن که ما معنای امیر کبیر و هیتلر و ابراهیم همت را می دانیم.
پس برای فهمیدن ارجاع و به تبع آن معنا، بایستی امر ثابتی را پیدا کنیم که به این خاطر نظریه ی "ارجاع علی" را از سایر نظریه های ارجاع، مناسب تر می دانم. در نظریه ی ارجاع علی-تاریخی که فیلسوفانی چون کریپکی و پاتنم مدافع آن می باشند، مرجع یک واژه را علت نام گذاری آن واژه می دانند که این امری ثابت و ضروری و غیر صرفا امکانی(contigent) می دانند. مثلا اسم من، نه به من بلکه به این که والدینم برای اولین بار در زمان t برایم این نام را انتخاب کردند ارجاع دارد و این امری که در زمان t رخ داده است، هرگز قابل تغییر نیست چرا که کاری است که انجام شده است و امکان تغییر آن نیست چرا که نمی تواند به زمان سفر کرد(3) و آن چه را که در آن زمان خاص رخ داده است، عوض نمود.(4) معنا را هم بایستی به تبع این ارجاع تعیین نمود تا آن مشکلاتی که برای معنا ممکن است پیش بیاید و آن ها استدلال شدند، پیش نیاید. یک نظریه ی معنای خوب بایستی ارجاع علی را هم حفظ و در نظر بگیرد. مثلا کواین به نظریه ی رفتاری معنا معتقد است. این نظریه می گوید که معنای یک لفظ یا عبارت به رفتاری که در انسان ها پس از شنیدن یا خواندن آن ایجاد می نماید وابسته است و همان نیز هست. اما این را با ارجاع علی ترکیب می کند و می گوید که معنای یک لفظ یا عبارت را باید در اولین باری که ما با دیدن شئ خاصی، لفظ خاصی را به زبان آوردیم و سپس به آن به لحاظ روانی شرطی شدیم که تا آن شئ یا همانند آن را دیدیم، جست که این همان علت گفتن آن واژه یا عبارت خاص است. ولی بدون لحاظ ارجاع علی، ممکن است واژه ی خاصی که در من رفتار خاصی ایجاد کند و در شخص غیر از من رفتار دیگر، باز هم معنا تفاوت ایجاد می کند که این موضوع واحد را برای صحبت میان طرفینی که از آن واژه ی یکسان استفاده می کنند، منتفی می نماید.
اگر قرار باشد مثالی ملموس از واژه ای بزنم که بتواند ارجاع علی را به خوبی منعکس نماید، آن مثال "دیابت بی مزه" می باشد. دیابت بی مزه مشکل کسانی است که با خوردن آب کم باز هم ادرار زیادی در مثانه ی آن ها جمع می شود هر چند که آن ها بر خلاف سایر دیابتی ها، قند خون شان بالا نیست. پس معنای دیابت را باید در نام گذاری این واژه جست که آن عبارت است از تجمع مورچه ها به دور ادرار افرادی خاص و زیادی ادرار عده ای خاص که زیادی ادرار در هر دیابتی در آن مشترک است ولی مورچه ها به دور ادرار آن دسته از کسانی که قند خون بالایی دارد، جمع می شوند.
پانویس ها:
1. این جا را در جایی نخواندم که کواین گفته باشد. در جلسه ای از کاوه لاجوردی شنیدم که این را شعار کواینی ها خواند و چه او این را گفته باشد و چه او این را نگفته باشد، استدلال کردم که این سخن درست است.
2.شاید اعتراض شود که ما واژگان معنادار بدون ارجاع داریم مثل اداتی چون ویرگول و عطف(و) و فصل(یا) و حروف ربطی چون که. اما می توان به نحو پیچیده تری، برای این ها هم ارجاع قائل شد.
3.این مساله به دلیل ایجاد تناقض محال است که به پارادوکس علیت معکوس مشهور است. مثلا شما با ماشین زمان، به دوران پدربزرگ تان بروید و او را بکشید و به زمان حال برگردید. آن گاه علت و شرط لازم شما نیست ولی معلول(شما) موجود هستید. حالا معلول زودتر از علت آمده است حال آن که بنابر تعریف، بایستی معلول متاخر از علت موجود باشد.
4.این مساله تبعات معرفتی خیلی زیادی دارد پس نباید دست کمش گرفت و صرفا آن را بازی و سرگرمی ذهنی دانست. ویتگنشتاین با نظریه ی معنایش که معنا را وابسته به کاربرد آن واژه در یک بازی زبانی یک گروهی می دانست که آن ها وضع می کنند و از دوره ای به دوره ی دیگر یا از پارادایمی به پارادیم دیگر می تواند متفاوت باشد و بازی زبانی هم وابسته به قراردادهای زبانی اهالی بازی متغیر است. توماس کوهن با استفاده از همین مساله عقلانیت علم را زیر سوال می برد. عده ای که عقلانیت فلسفه و لزوم *دید تاریخی* و فرهنگی-اجتماعی و حتی ادبی(لزوم دیدن مکاتب فلسفه به مثابه ژانرهای ادبی) به مسائل را می گویند(پست مدرن ها)، از این نظریه استفاده می کنند و می گویند که حقیقت، صدق، روش، منطق، برهان و... در دوره ای به یک معنا بوده و اکنون معنای دیگری دارد و نتیجتا باید هر فکر فلسفی را صرفا در بستر و سنت تاریخی و فرهنگی اش ببینیم و مدعی برتری سنتی بر سنت دیگر نشویم و انحصارگرا در این باره نباشیم همان طور که انرژی و نیرو نزد انیشتین به یک معنا و نزد نیوتن بع معنای دیگری است پس نبایستی به مقایسه ی فیزیک این دو بپردازیم و ادعای برتری یکی از آن ها را کنیم چرا که این ها به دلیل تفاوت معنایی مفاهیم، قیاس ناپذیر و نتیجتا ناهم سنجش پذیر می باشند. اما کسی چون هیلاری پاتنم در پاسخ با نظریه ی ارجاع علی پاسخ می دهد که معنای این مفاهیم در دوران های متفاوت یکی است چون به علت پیدایش این واژگان وابسته است. هر تلقی که از الکترون نزد هر فیزیک دان یا هر دوره ای باشد، باز یک معنا از الکترون است چرا که ارجاع این واژه یکی است که آن علت پیدایش این واژه می باشد که آن عبارت است از تبیین الکتریسیته.