گفتمان در مورد زبان فلسفه به قرون ابتدایی بر می گردد، همان دورانی که سقراط، شیوه مناظره های دیالوگ وار را برای رشد فلسفه ی خود بکار گرفت. فلاسفه ی بسیاری در مورد "زبانی که باید فلسفه اتخاذ کند" صحبت کرده اند که می توان در بین فیلسوفان معاصر، از ویتکنشتاین، پوپر، فرگه، راسل و...حتی هایدگر نام برد. شاید در بین فلاسفه ی معاصر، پوپر و هایدگر، در دو سر این طیف باشند. به این معنا که فهم نوشتار های هایدگر، برای تحصیل کرده های فلسفه هم مشکل است ولی نوشته های پوپر (همانطور که خودش اذعان می کند) برای "همه" قابل فهم است. شعار هایدگر، ایجاد یک سنت جدید فکری با باز تعریف مفاهیم پایه با لغاتی جدید است، و شعار پوپر، "فلسفه را باید همه مردم بفهمند" می باشد.
قصد داشتم که در این پست، آرای خودم را در این باره مطرح کنم، اما تصمیم گرفتم بخشی از کتاب تصاویری از حافظه اثر برتنارد راسل را توضیح و تشریح کنم، که هم مطالب خوبی را علیه پیروان کاربرد عام (که در سده بیست، یکی از با نفوذ ترین نگاه ها، به زبان فلسفه در بریتانیا بود) بیان می کند و هم نظر ایشان به نظر شخصی بنده نزدیک است.
ضمنا خوشحال می شوم آنانی که عقیده دارند، نباید تاکیدی بر فلسفه مآبانه بودن لحن پست ها داشت، ادله ی خود را مطرح کنند، باشد که اعتقاد من نسبت به تعریف شده بودن زبان فلسفه تغییر کند.
+ راسل معتقد است که پیروان کاربرد عام نسبت به زبان فلسفه چنین نظری را دارند: زبان روزمره، با واژه هایی که معنای عادی خود را دارند، برای فلسفه کافی است و فلسفه نیازی به اصطلاحات منفی یا تغییر در دلالت های لغات عام ندارد.
او این دیدگاه را به پنج دلیل نمی پذیرد:
1- زیرا ریاکارانه است.
2- زیرا می تواند بی اطلاعی از ریاضیات، فیزیک، و عصب شناسی را در مورد کسانی که فقط تحصیلات کلاسیک دارند، توجیه کند.
3- زیرا بعضی آن را با نوعی صمیمیت چاپلوسانه عنوان می کنند که گویی مخالفت با آن تجاوز و بی حرمتی به دموکراسی است.
4- زیرا فلسفه را مبتذل می سازد
5- زیرا تداوم و استمرار آشفتگی فکری را در بین فلاسفه ای که مسئولیت برداشت عام را برگرفته اند تقریبا اجتناب ناپذیر می سازد.
ریاکاری
اولین دلیلی که راسل در نقد اینگونه افراد می آورد این است که خود آنها هم به نوعی، اصطلاح شناسی خاص خود را دارند و اگر کسی به آنان نسبت به گنگی در بیان معترض شود، او را متهم به نفهمی می کنند. در واقع راسل می خواهد بگوید انتخاب زبان عوامانه، در بیان فلسفی، خود نیازمند یک اصطلاح شناسی است. او ادامه می دهد که معنایی که مد نظر آنهاست، احتمالا آن معنایی نیست که از طریق آمار عمومی و رسانه های گروهی و...یقین می شوند
توجیه نادانی
راسل در این باره، مثال راننده ای عامی را می زند که تفاوت بین سرعت و شتاب را متوجه نمی شود و در گفتمان روزمره ی خود آنها را بسیار به جای یکدیگر به کار می برد. از نظر راننده، "سرعت گرفتن" با "شتاب گرفتن" تفاوتی ندارد. در صورتی که حقیقتا این دو مفهوم متفاوت است و یک فیزیکدان هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد که آنها را جای هم استفاده کند.
ادعای طرفداری از دموکراسی
از نظر راسل، پیروان کاربرد عام، گاه به شیمی آلی اجازه می دهند که از کلمات دراز استفاده کند و به فیزیک کوانتوم اجازه می دهند که از فرمول هایی استفاده کند که ترجمه کردنشان به زبان معمولی، دشوار است. اما هنگامی که به فلسفه می رسند، "آدم عادی" را اسرار آمیز قلمداد می کنند که می گویند کار فلسفه این نیست که چیزی را یاد دهد که مردم تحصیل نکرده نمی دانند، برعکس نقش فلسفه آن است که به مردم برتر یاد بدهد که آن طور که فکر می کنند برتر نیستند و آنهایی حقیقتا برتر اند که می توانند مهارتشان را با مفهوم ساختن "برداشت عام" نشان دهند. راسل در ابتدا، اعلام می کند که علی رقم آنکه فلاسفه برتری خاصی بر دیگر انسان ها ندارند، اما هر گاه در طول تاریخ به فهم عوامانه، بها داده شده است، حاصلی جز کوته نگری و مهمل گویی نداشته است. او در این باره، ضعف فهم عوام را نشان می دهد و ادعا می کند اتفاقا رشد، در نقاطی رخ داده است که بیاناتی نامتعارف پا به میدان گذاشته اند.
مبتذل کردن فلسفه
او متعقد است، جاذبه و رشد فلسفه، در ابهام زدایی از کلام است،( که بنده این مورد را محکم تر از بقیه موارد می دانم و علاقه ی من به زبان خاص فلسفه بیشتر به همین علت است) او سوالی را مطرح می کند که "آیا ماه تمام، به اندازه ی نیم تاج است یا بشقاب سوپ خوری؟" هر پاسخی را از روی تجربه می توان صحیح دانست، اما تنها تحلیل خاص فلسفی است که می تواند نشان دهد، "سوال مبهم است". پیروان کاربرد عام، نه تنها باری را از دوش فلسفه به زمین نمی گذارند، بلکه همان خاصیت بسیار مهم فلسفه، یعنی ابهام زدایی، را نیز از بین می برند و مدام ابهامات مختلفی را در حوزه های متفاوت ایحاد می کنند.
آشفتگی فکری فلاسفه
راسل می گوید: « کسی نمی خواهد زبان عرف عام را تغییر دهد، هم چنان که قرار نیست صحبت از طلوع و غروب خورشید را موقوف کنیم، اما ستاره شناسان زبان متفاوتی را مناسب دیده اند و من می پذیرم که زبان دیگری در فلسفه بهتر است»
او معتقد است که اگر ما کاربرد عام را به حوزه فلسفه راه دهیم، دیگر نمی توانیم درباره بسیاری از مسائل صحبت کنیم. او معنای کلمه ی "کلمه" را مثال می زند و ادعا میکند، جز با ادبیات فلسفی نمی توان حول مصداق یک مفهوم صحبت کرد و همچنین تفاوت آن را با مفهوم یک مصداق نشان داد. او همچنین می گوید در زبان عامی، بسیاری از مفاهیم تحت یک واژه به کار می روند، در صورتی که در فسلفه، معناهای مختلفی را برای مفاهیم متعدد آن قائل می شویم. او گفتگوی زیر را مثال می زند:
س: وقتی می بینم، اگر چشم هایم را ببندم، آنچه را می بینم هنوز آنجا خواهد بود؟
ج: بستگی به این دارد که "دیدن" را به چه معنایی به کار برید.
س: وقتی چشم هایم را می بندم، چه چیزی آنجا هست؟
ج: این سوال یک سوال تجربی است، مرا گیج نکن. این را از فیزیک دانان بپرس.
س: وقتی چشم هایم باز است، چه چیز هست که وقتی چشم هایم را می بندم نیست؟
ج: این هم تجربی است. اما بر خلاف فلاسفه ی پیشین جوابت را می دهم: "سطوح رنگی".
س: می توانم استنباط کنم که دو جور "دیدن" داریم؟ نخست، وقتی میزی را "می بینیم" چیزی فرضی می بینیم که فیزیک تصور مبهمی از آن دارد و احتمالا نادرست است. دوم آنکه سطوح رنگی را "می بینیم" که وقتی چشم هایم را می بندم دیگر نیست.
ج:اگر می خواهی روشن فکر کنی درست است، اما فلسفه ی ما تفکر روشن را ضروری نمی داند. ما با نوسان بین این دو معنی از تناقض و گیجی اجتناب می کنیم، که از کار بسیار از فلاسفه بهتر است.
-------------------------
من خودم مخالف به کار بردن واژه های به اصطلاح "قلمبه سلمبه" در متون فلسفی هستم. اما این به معنای آن نیست که چیزی که قرار است، ابهام زدایی کند، پیشفرض ها را نقادی کند و اساسی برای تفکر و رفتار بشر طراحی کند، آلوده ی زبان های مبهم، عامی، و بی اساس شود.
من اعتقاد دارم اگر حتی می خواهیم بگوییم «من خودم مخالف به کار بردن واژه های به اصطلاح "قلمبه سلمبه" در متون فلسفی هستم»، کلمه {قلمبه سلمبه} را بین دابل کوتیشن ( یا گیومه) قرار دهیم و پشت آن بنویسیم "به اصطلاح"، تا مشخص باشد که این واژه، متعلق به یک متن فلسفی نیست!