فرض کنید در خانه هر روز تابلویی را در اتاق نشیمن می بینید . شما این تابلو را به عنوان یک واقعیت باور دارید . تا اینکه روزی یکی از دوستان به دیدنتان می آید و در اتاق نشیمن می نشینید . خطاب به او می گویید : آن تابلوی روی دیوار خیلی زیباست نه ؟ او نگاه می کند و می گوید : تابلویی وجود ندارد . شما به اصرار به او می گویید که همان تابلوی روی دیوار ، همانجاست ، ببینید چقدر زیباست . اما او بازهم وجود تابلو را انکار می کند . کم کم شما به این نتیجه می رسید که یا او در حال شوخی کردن است و یا واقعاً نمی بیند که اگر واقعاً نمی بیند پس مشکل بینایی دارد یا از نظر روانی دچار مشکلی است و باید به پزشک مراجعه کند .
اکنون تصور کنید روز بعد یکی دیگر از دوستان شما به خانه می آید . باز هم همان جریان تکرار می شود و به او پیشنهاد می کنید تابلو را ببیند . اما او هم وجود تابلو را انکار می کند . تا اینکه شک و تردید در شما ایجاد شده و برای اثبات اینکه وافعاً تابلویی هست چندین نفر از دوستان و افراد دیگر را دعوت می کنید تا ببینند و باور شما را نسبت به وجود تابلو روی دیوار شهادت دهند تا شما حداقل از دست این شک که آیا تابلویی هست یا خیر رها شده و در واقع از این ترس که نکند بیمار روانی هستید خلاصی یابید .
وقتی عده ی زیاد دیگری را به خانه دعوت می کنید همه ی آنها می گویند تابلویی روی دیوار وجود ندارد . اکنون شما به چه باوری خواهید رسید ؟ آیا بر باور خود استمرار دارید و آنرا واقعیت می دانید و معتقد می شوید که دیگران اشتباه می کنند ؟ یا خود را دچار توهم می دانید ؟ چه کسی اشتباه می کند ؟ آیا کسی که تابلو را می بیند یا عده ی زیاد دیگری که تابلو را نمی بینند ؟
درواقع آنچه در اینجا ملاک تشخیص واقعیت از وهم است تعداد گواهی دیگران است یعنی این یک معیار عام است . نه تنها دیگران بلکه خود فرد هم به ین باور می رسد که دچار توهم شده است و توهم دقیقاً به همین معناست که آنچه من می بینم دیگران نمی بینند . ولو اینکه آنچه من می بینم واقعی باشد نه وهم .
در مقابل اگر دیکران وجود تابلویی را که درواقع وجود ندارد را تایید کنند شمایی که آن تابلو را نمی بینید هم به این باور میرسید که آن هست و این شمایید که اشتباه می کنید که نیست . جامعه و دیگران می توانند باورهای کذب را به خورد فرد دهند و همه ی اینها به این خاطر است که دیگران بیشتر از فرد مورد توجه حتی خود فرد است . هستی برای دیگران به مراتب مهم تر از هستی برای خود است و این در عمل است نه نظر . از لحاظ نظری هستی برای خود هم به همان مقدار مهم است که هستی برای دیگران . پس اگر فردی ، دیگران را مهم تر از خودش بداند آنچه که وهم است و باطل را هم اگر دیگران بگویند هست می پذیرد