آیا به واقع ما هنر را به وجود می آوریم برای مفهوم دادن به جهان هستی ؟ در این دیدگاه اگر ما به وجود آورنده ی هنر باشیم و آنرا برای معنابخشی به هستی ایجاد نماییم به عبارتی می توان گفت هنر ابزاری است برای رهایی از پوچی ، و این یعنی موسیقی ، نقاشی ، فیلم و شعر و ادبیات چیزی نیستند جز آلاتی که به توسط آن می توانیم آگاهی و حواس خود را از پوچی زندگی منحرف کرده و محو چیز دیگری شویم .
اما اگر ما کاشف هنر باشیم و نه خالق آن در اینصورت هنر یک ابزار برای رهایی ما از پوچی زندگی نیست بلکه هنر مفهوم و جوهر و بن مایه ی زندگی و در حوزه ای وسیع تر هستی است .
اکنون آیا ما هنر را کشف میکنیم یا خلق ؟