تفاوت دیدگاه مربیان قدیم و جدید از لحاظ مبانی فلسفی و دلالت های تربیتی
بخش دوم
در مورد اول، عدم همگرايي ميان آراي تربيتي پيروان مکتب فلسفي و در مورد دوم، وجود همگرايي ميان آراي تربيتي پيروان دو يا چند يک مکتب فلسفي، اتقان و استحکام اولية رويکرد ايسمها را متزلزل ساخت.
به نظر سولتیس(1981)، در دهه 1950 یک دگرگونی بنیادین در فلسفه تعلیم و تربیت آغاز گردید. نسل پیشین فیلسوفان تعلیم و تربیت متوجه شدند که بیشتر به تبیین و ارائه نظام های بزرگ تفکر فلسفی همچون واقع گرایی، ذهن گرایی، پایدارگرایی و عمل گرایی به مربیان پرداخته اند تا اجرای فعالانه پژوهشهای اساسی در فلسفه تعلیم و تربیت. هرکدام از این نظام ها به عنوان یک فلسفه نظری با «تصویری بزرگ» گزارش هایی ضدو نقیض از واقعیت، حقیقت، زیبایی، خیر، و ماهیت انسان ارائه می داد.فیلسوفان تعلیم و تربیت با استنتاج نکات تربیتی، بنیادهای عمل تربیتی را فراهم می آوردند. مربیان نیز با توجه به جاذبه عقلانی ایسم های گوناگون و حساسیت های شخصی، باید ایسم های خاصی را برای هدایت و تایید رویکرد خود به عمل تربیتی برمی گزیدند. با موشکافی های بی وقفه نسل جوانتر فیلسوفان تربیتی که از آموزش های بهتری در ارتباط با پیشرفت های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت برخوردار گردید، رویکرد نبرد «ایسم ها» به فلسفه تعلیم و تربیت رو به زوال نهاد. در حالی که نسل قدیمی تر به حمایت از رویکرد نظام های بزرگ به تعلیم و تربیت ادامه می داد، نسل جوان تر به تفکر و استدلالی عمدتا نظری، نا دقیق و مبهم پی برد.(بهشتی، 1377).
به این ترتیب در نیمه دوم سده اخیر، تفکر در آموزش و پرورش وارد حیطه های نوینی شد. و نظریه پردازان آموزش و پرورش از یک سو به مکتب های جدید فکری و فلسفی همچون اگزیستانسیالیسم، فلسفه تحصلی و نو تحصلی و تحلیل زبان روی آوردند و استلزامات تربیتی آنها را بررسی کردند، و در اين اواخر تفكرات انتقادى جديدى كه عنوانفرانوگرائى(Post Modernisme) به خود گرفته است برآنها افزوده شده است و مبانی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نظام های آموزشی را به ویژه در جوامع سرمایه داری نقادانه کاویدند تا رابطه نزدیک و وابستگی قوی آموزش و پرورش را با آنها برملا سازند. این فعالیت ها موجب پیدایش آرا و نظریه های جدیدی در آموزش و پرورش گردید(گوتک، ترجمه پاک سرشت، 1387). در جهان معاصر، اصول، مباني و آموزه هاي پست مدرنيستي در حال گسترش است. آن گونه كه در عرصه هاي مختلف علمي چون سياست، هنر، ادبيات و از جمله تعليم و تربيت، مسائل تازه اي را باعث شده است. در عرصه تعليم و تربيت، پست مدرنيسم بيشتر به تبيين بحران زدگي تعليم و تربيت مدرن مي پردازد و در واقع منتقد وضع كلي تربيت در دوره مدرن است. تعليم و تربيت مورد نظر پست مدرنيستها بنيان هاي ثابت و جهاني ندارد و تكثر گرايانه، مبتني بر گفتمان با تأكيد بر تفاوتها، غيريت و مطالعات فرهنگي، ضداقتدارگرا و انتقادي است(فرمهيني فراهاني، 1382).
آراء جدید نشان می دهد که آموزش و پرورش در جهان کنونی پیچیده تر از آن است که تنها بر مبنای آراء مربیان بزرگ گذشته، یا استلزامات تربیتی مکاتب رسمی فلسفی قابل تبیین باشد.
از رویکرد های معاصر فلسفه آموزش و پرورش همانطوری که اشاره شد، اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیلی را می توان نام برد. اگزیستانسیالیسم نگران ظهور جامعه توده وار و مدارس دیوان سالارانه است که شان دانش آموزان را تا سرحد شیء و ایفاگر نقش پایین می آورد و انسانیت را از آنان می زداید. اگزیستانسیالیسم برخلاف جهان بینی های منظمی که به وسیله فلسفه های سنتی تر عرضه شده اند، سعی دارد انسان ها را از قیود دنیایی مقوله بندی شده وارهاند. اگزیستانسیالیسم که بر ذهنیت انسان، آزادی فردی، و مسئولیت شخصی تاکید می نهد، جسورانه انسان را به عنوان شخصی توصیف می کند که به تنهایی مسئول تشخص خود در عرصه زندگی خویش است. افراد در تلاش خود برای نیل به اصالت باید آگاه شوند که بدون توسل به معیارهای بیرونی، ارزش ها و ماهیت خویش را می آفرینند.