در نوشتار پیش بدان اشاره شد که مباحث گوناگونی در رابطه با باورها و همچنین میان حوزه معرفت شناسی و دیگر حوزه های فلسفی قابل طرح است ، در این نوشتار اشاراتی گذرا به آنها خواهیم کرد.
مباحث فلسفی متعددی حول و حوش باور و به تبع آن گرایشات گزاره ای ( Propositional Attitudes ) ، معرفت گزاره ای ( Propositional Knowledge ) و محتوای باور ( Belief content ) شکل می گیرد و همچنین مباحثی که پیرامون صدق ( Truth )، توجیه ( Justification )، صورت و ساختار توجیه، ثبوت ( ثبوت زمانی )، خطاپذیر ( Fallible ) بودن باورها، علیت ( Causality ) و روابط علی ( Causal Relation ) میان باورها، باورها و جهان خارج و همینطور درجه مندی باورها، باورهای مرتبه اول و دوم ( First and Second Order Beliefs ) و دیگر مباحث اینچنینی وجود دارد که به اقتضاء بحث به طرح آنها خواهیم پرداخت.
علاوه بر آنها مباحث دیگری نیز قابل طرح شدن است که درواقع می توان گفت در درون حیطه فلسفه، بینارشته ای هستند یعنی مباحثی هستند که زادگاه آنها لزوما زمینه معرفت شناسی نیست ولیکن رابطه ای را با این حوزه برقرار می کنند. در این میان می توان به مباحثی که میان حوزه های متافیزیک و معرفت شناسی ، روانشناسی و معرفت شناسی و به تبع آن علوم شناختی ( Cognitive Science ) با معرفت شناسی و همینطور رابطه ای که منطق با معرفت شناسی برقرار کرده است ( که به نام منطق معرفت شناسی معروف است )، اشاره کرد.
از جمله این مباحث می توان به نقش فاعل یا شناسنده ( Subject ) یا گاهی اوقات عامل ( Agent ) در برابر معرفت و یا در واقع درباره کسب معرفت سخن گفت و در آنجا نیز می توان پیرامون نقش اختیار در کسب معرفت مباحث جالبی را طرح کرد. سوالاتی از این قبیل که آیا معرفت در وجود داشتن خود وابسته به فاعل یا شناسنده است یا می توان درباره معرفت بدون در نظر داشتن فاعل شناسا ( معرفت مجرد ) سخن گفت؟ اینکه آیا فاعل اختیاری تام در کسب معرفت دارد یا اینکه نه، اختیار نسبی است و اصلا ً نه تنها اختیاری وجود ندارد بلکه این جهان خارج است که معرفت را بر ما تحمیل و خود آن را گزینش می کند؟ و ... .
در زمینه روانشناسی و علوم شناختی نیز پرسش های متعدد زیادی در می گیرد. مثلا ً اینکه آیا معرفت صرفا یک عمل درون ذهنی است؟ بازنمایی ( Representation ) چیست؟ بازنمایاندن دریافت ها و داده هایی که از جهان خارج به ما می رسد چگونه انجام می گیرد؟ نقش شبکه های عصبی، نورون ها و فرآیندهای نوروبیولوژیکی ( Neurobiological Processes ) در تبیین و توضیح معرفت چیست؟ مفهوم سازی چگونه توسط مغز به انجام میرسد؟ چگونه انسان می فهمد؟ و آیا همه چیز در مغز( Brain ) رخ می دهد؟ ، نقش حافظه در این میان چگونه است؟ و صدها سوال اینچنینی دیگر.
ولیکن در اینجا بحث ما بررسی چنین سوالاتی نیست، بلکه بحث ما در اینجا تنها شرایطی است که باید رخ بدهد و مشخصه هایی است که باید یک باور از لحاظ فلسفی و معرفت شناختی دارا باشد تا ما بتوانیم آن را در نهایت معرفت بنامیم، جدا از این که این جریان در مغز به عنوان یک سری شلیک های عصبی و یا پروسه هایی نوروبیولوژیکی بازنمایی شود یا خیر.
در واقع قطع نظر از مباحثی که در علوم دیگری نظیر روانشناسی یا علوم شناختی طرح می شوند، شرایط حصول معرفت از لحاظ فلسفی، می تواند به طور مستقلی طرح شود و این دو خللی در یکدیگر وارد نمی کنند و طردکننده یکدیگر نیستند. هرچند فیلسوفان متعددی سعی در فروکاهش مثلا معرفت شناسی به علوم تجربی ( مانند کواین در معرفت شناسی طبیعی شده خود ) و یا علوم شناختی و عصبی ( مانند چرچلند و دیگران در این حوزه ) داشته اند.
بحث مهم دیگری که فعلا ً مجال بررسی آن را نداریم و آن را به نوشتارهای دیگری می سپاریم، بحث منابع معرفتی ( Sources of Knowledge ) است، یعنی اینکه معرفت از چه منابعی تغذیه می کند؟ تعداد این منابع و اینکه ما چه چیزی را از این منابع می خواهیم، مباحث مهمی است. در مباحث معرفت شناسی معمولا پنج منبع معرفتی را نام می برند و آنها را از مهم ترین منابع معرفت آدمی می دانند: ادراک حسی ( Perception )، حافظه ( Memory )، عقل ( Reason )، درون نگری ( Introspection ) و گواهی ( Testimony ). مباحث متعدد و پیچیده ای در بررسی هر یک از این منابع رخ می دهد که همانطور که اشاره شد، این مباحث را در نوشتارهای مستقلی پی خواهیم گرفت.
توجه به این نکته نیز مهم است که معرفت پدیده ای انسانی است و هرگاه سخن از معرفت به میان می آید، معرفت انسانی ( Human Knowledge ) مدنظر است؛ این نکته به این دلیل قابل توجه است که می توان از چیزهای دیگری غیر از انسان نیز سخن گفت که دارای معرفت اند. مثلا ً اینکه خداوند دارای معرفت است، اینکه حیوانات یا حتی گیاهان نیز دارای معرفتند و ... . معرفت شناسی تمام این قسم سوالات را به کنار می نهد، چرا که در مواردی اصولا راهی برای تشخیص و روشی برای بررسی آنها ندارد و در مواردی دیگر بررسی این مباحث به حوزه های دیگری از علوم و پژوهش های انسانی مربوط می گردد.
در نوشتار بعدی، آغاز به بررسی اجمالی تعریف معرفت، به عنوان باور صادق موجه و در ادامه به اشکالاتی که بر این تعریف وارد شده است مروری خواهیم کرد. شروع این اشکالات به مقاله کوتاهی از «گتیه» بر می گردد به نام «آیا معرفت، باور صادق موجه است؟» که با مثال های نقض خود، این تعریف را به چالشی جدی کشانید و در ادامه سعی می کنم تا تلاش های معرفت شناسان را برای رهایی از این مخمصه مطرح کنم.