نظر به اینکه شما دانشجوی فلسفه باشید و یا کسی که صرفا علاقه مند به این رشته است باید نظرتان راجع به فلسفه متفاوت باشد. معمولا آنها که خودخوان فلسفه هستند انتظارات فراوانی از فلسفه ندارند و به آن عشق می ورزند اما می توان گفت بیشتر آنهایی که این رشته را به طور آکادمیک و دانشگاهی دنبال می کنند انتظاراتی بیش از توان فلسفه از آن دارند.
فلسفه واقعا یک بازی فکری است؛ به معنای واقعی آن نمی تواند شما را ثروتمند کند و یا حتی در پایین ترین سطح موجب شود که کار وکسب شما رونق بگیرد. این انتظارات از فلسفه نامعقول هستند. حتی آنهایی که با این رشته و با نام آن به طور اتفاقی هم به کاری مشغول می شوند نیز گواهی خواهند داد که آن چندان به کارشان نیامده است.
هدف از نگارش این سطور تحقیر فلسفه نیست، چرا که بر همگان پر واضح است که فلسفه جایگاه عظیمی داشته و همچنان نیز داراست، مقصود این است که بگویم فلسفه هیچ نتیجۀ خاصی را برای شما در بر نخواهد داشت لطفا با امید به دست یافتن نتیجه ای خاص به آن روی نیاورید.
فلسفه دقیقا یک بازی فکری است، همانطور که از یک بازی فکری لذت می برید از فلسفه هم لذت می برید. یک بازی فکری گاهی شما را متعجب می کند، گاهی شما را به وجد می آورد و گاهی شما را به خاطر نداشتن دقت و ذکاوت تحقیر می کند. در فلسفه راه های زیادی را می روید و در هر لحظه باید در انتظار این باشید که حرکتتان توسط دیگری رد شود بدون اینکه به نقطه پایانی برسید.
به یاد دارم روزی از استادم پرسیدم: اینکه ارسطو می گوید 55 فلک وجود دارد، یا اینکه افلاطون می گوید نفس انسان پیش از تولد هم بوده است و در دنیا هرچه می کند یادآوری آن زمان است یعنی چه؟ این فلاسفه این ها را از کجا آوردند؟ به آنها وحی شده است یا که آن را تخیل کرده اند؟ زیرا عقل نمی تواند به راحتی حکم قطعی بدهد به اینکه 55 فلک وجود دارد یا اینکه نفس پیش از تولد هم بوده است. عقل شما حکم می کند؟ در آخر به استاد گفتم: اینکه در آخر هیچ فلسفه ای، ما به نتیجۀ خاص، قطعی و راضی کننده ای نمی رسیم پیگیر بودن این فلسفه ها چه سودی دارد؛ استاد در پاسخ به یک بیت شعر اشاره کرد:
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
شعر زیبایی بود اما من قانع نشدم.
مدتی پیش با یکی از اساتید فلسفه اسلامی صحبت می کردم؛ جالب بود که ایشان تمام حرف های مرا تأیید کرد و گفت که فلاسفه در بسیاری موارد تخیل کرده اند و اینکه این واقعا یک بازی فکری است حقیقت دارد. مثلا یکی می گوید : المعدوم المطلق لا یخبر عنه . یعنی از معدوم مطلق نمی توان خبر داد. و دیگری می گوید: همینکه می گویی المعدوم المطلق لا یخبر عنه خود یک خبر است و بنابرین می توان از آن خبر داد. این قصه ادامه دارد، دیگری می گوید اینکه میگوییم نمی توان خبر داد از این لحاظ است از لحاظ دیگر بله میتوان خبر داد و.... .
اصلا علاقه مند نیستم به اینکه یک ضد فلسفه لقب گیرم و یا اینکه شما مرا هم عرض مقلدان غزالی فرض کنید. من به فلسفه عشق می ورزم و مقصودم تنها گفتن حقیقت است که اغلب از سوی اساتید و علاقه مندان فلسفه مورد چشم پوشی قرار می گیرد. شاید دیوید هیوم کار خوبی می کرد که در کتابها و مقالات یک فیلسوف تمام عیار بود و در جامعه یک فرد عادی. حقیقتا در جامعه نمی توان فیلسوف بود.