نقد كتاب «در باب استعداد آدمى» بخش اول
Of Human Potential: An Essay in the Philosophy of Education
اثري از اسرائيل شفلر
"نقد حاضر به كتاب در باب استعداد آدمى، تحقيقى در فلسفه تعليم و تربيت نوشته آقاى اسرائيل شفلر ناظراست.
اسكفلر از جمله متفكران معاصر در قلمرو فلسفه تعليم وتربيت و چهرهاى برجسته در ميان بنيانگذاران و مروجانسنت تحليلى در اين قلمرو است. از مهمترين آثار اومي توان از «كالبدشكافى تحقيق» (1954) (1) و «زبان تعليم و تربيت» (1960) (2) نام برد.
كتاب حاضر از آثار متاخر اسكفلر و مضمون اصلى آن، تحليل و بررسى مفهوم «استعداد» است; مفهومى كه در آثار مربوط به تعليم و تربيت، بسيار مانوس و پراستعمال است چندان كه خود مفهوم تعليم و تربيت، به طورمكرر با تعبير «پرورش استعدادها» قرين شده است. با اينهمه، اگر بگوييم مفهوم «استعداد» در تعليم و تربيت وروانشناسى، غرق در هاله اجمال و ابهام است، سخنى به گزاف نگفته ايم.
از نظر شفلر، استعمال رايج مفهوم استعداد در متونعلمى، هنوز كم و بيش نشان از اسطوره هاى ارسطويى دارد كه متافيزيك وى، زمينه تاريخى و فلسفى اين مفهوم را تشكيل داده است. او ريشه اسطورههايى را كه موردبحث قرار مى دهد، به خصوص در بخشى از متافيزيك ارسطو مى داند كه مربوط به ماهيت آدمى است. اسكفلربر آن است كه در جهان غايتمند و غايتگراى ارسطويى،آدمى نيز موجودى است كه ماهيتى معين و غايتى مشخص دارد و در جريان رويشى مداوم و هماهنگ مى تواند صورت تحقق يافته و نهايى خود را بيابد.اسطوره هاى مورد نظر شفلر كه مفهوم استعداد را احاطه كردهاند ناشى از چنين ديدگاهى در مورد ماهيت آدمى است. اين اسطورهه اى سه گانه چنين اند: استعدادها ثابت ومعين اند، رشدى هماهنگ دارند، و همگى مثبت وخوبند.
به همين سبب، شفلرفصل اول كتاب حاضر را بهبحث در مورد ماهيت آدمى اختصاص داده و با طرح نظرويژه خود در اين باب، در واقع زمينه بازسازى مفهوم ارسطويى استعداد را فراهم آورده است. در تصوير وى ازماهيت آدمى، عناصرى چون اعتقاد، تفسير پديده ها،نمادپردازى، عواطف، خودآگاهى، خلاقيت و عمل حضور دارند. از اين رو، حركت آدمى به سوى غايت معينى نيست بلكه تحت تاثير اعتقادها و نمادپردازى ها وساير ويژگيهاى اوست و بنابراين با تغيير دانش آدمى، نوع و حدود استعدادهاى او دگرگون مى شوند و چنين نيست كه ثابت باشند. به علاوه، هماهنگى رشد استعدادها هم ضرورتى ندارد; زيرا حركت آدمى توسط غايتگرايى هاى قاهر هدايت نمى شود بلكه به تبع نوع خود آگاهى ها و عواطف آدمى، صورت هاى متفاوت وبلكه متعارضى خواهد داشت. همچنين، استعدادها همه خوب نيستند، بلكه بر حسب چهار چوب ارزشى، ممكن است خوب يا بد باشند.
شفلر با تكيه بر برداشتخود از ماهيت آدمى،بازسازى هاى مورد نظر خويش را در باب مفهوم استعدادبه دست مىدهد. ، و«قابليت» (×3) بيان شده اند. استعداد به معنى توانايى، حاكى ازآن است كه فرد مى تواند ويژگى اى بيابد و مراد از توانايى آن است كه مانعى [همچون نقص عضو يا تابوهاىاجتماعى] بر سر راه وى نيست. استعداد به معنى گرايش،حاكى از آن است كه زمينه هايى در فرد تحقق يافته و درصورت وجود شرايط خاصى، ويژگى مورد نظر در وىجلوه گر خواهد شد. مثلا فرد سيگارى، مستعد حمله قلبى است به اين معنى كه اگر شرايط خاصى [افراط در سيگاركشيدن، عدم تغذيه خوب] وجود داشته باشد، حمله قلبى در وى ايجاد خواهد شد. و سرانجام، استعداد به معنى قابليت، حاكى از آن است كه زمينه هايى در فرد تحقق يافته و اكنون او مى تواند ويژگى معينى بيابد، منوط به اينكهتلاش لازم براى كسب آن را از خود نشان بدهد. مثلافردى كه چهار عمل اصلى را مى داند، استعداد آن را دارد كه جبر بياموزد و اين البته مشروط به نشان دادن تلاش لازم براى اين كار است. تفاوت اين مفهوم با مفهوم دوم در آن است كه در اينجا تلاش به تصميم خود فرد وابسته است، اما در حالت دوم، روندى به ظهور رسيده كه به هردليلى ادامه يابد [كه ضرورتا تصميم فرد را دربرنمى گيرد]، ويژگى نهايى پديدار خواهد شد.
شفلر اين بازسازيها را هم براى تحقيقهاى علمى وهم كاربردهاى عملى مفيد و ثمربخش مىداند. از حيث تحقيق علمى، براساس مفهوم اول استعداد، لازم است براى تعيين استعدادهاى فرد، به بررسى موانع يادگيرى وى بپردازيم و اين مشتمل بر موانع فيزيكى، بيولوژيكى واجتماعى است. وجود يا عدم اين موانع، معياربرخوردارى يا عدم برخوردارى از استعداد است. براساس مفهوم دوم استعداد يعنى گرايش، تحقيق علمى معطوف به تعيين شرايط خاصى است كه در صورت وجود آنها، ويژگى مورد نظر [مثلا حمله قلبى] جلوه گرخواهد شد. و بر اساس مفهوم سوم استعداد يعنى قابليت، تحقيق علمى براى تعيين استعداد، معطوف به بررسى شرايط و زمينه هايى است [همچون دانستن چهار عمل اصلى] كه فرد با برخوردار بودن از آنها قابليت كسب ويژگى معينى [همچون آموختن جبر] را دارد.
اما از حيث كاربردهاى عملى، فايده بازسازىهاىمذكور در قلمرو تعليم و تربيت و بخصوص در كارسياستگذاران تعليم و تربيت آشكار مىشود. فصل پايانىكتاب، به بررسى اين امر اختصاص يافته كهاگرسياستگذاران تعليم و تربيت، با چنين ذهنيتى پرورشيابند، داوريها و نيز سياستگذاريهاى آنان چه تغييراتى رابه خود خواهد ديد. در مورد كفايت تحليل اسكفلر چهمىتوان گفت؟ آيا صورت بنديهاى وى از مفهوم استعدادقابل قبول است و كارآيىهاى تحقيقى و عملى مذكور راداراست؟
جان وايت (×4) (1986) در بررسى كتاب شفلر، در اينمورد چنين اظهار نظر كرده است كه مبنا و معيار اسكفلردر تحليل مفهوم استعداد، زبان عادى است. (3) به عبارت ديگر، او با توجه به نحوه بكارگيرى واژه استعداد در زبان عادى [مثلا در جملهاى چون: «جان استعداد پيانو نوازى دارد» كه مورد تحليل شفلر بوده است] به صورت بندي هاى مورد نظر خويش دست يافته است.
نظر وايت برآن است كه چنين صورت بندي ها رانمىتوان از تحليل زبان عادى به دست آورد; زيرا به گمان وى، مردم هنگامى كه مفهوم استعداد را در زبانعادى بكار مى گيرند، همان پيش فرض هاى سنتى اين مفهوم را در نظر دارند كه شفلر آنها را مورد نقادى قرارداده است. يعنى آنها هنگامى كه فردى را داراى استعداد پيانو نوازى مى دانند و از اين امر سخن مى گويند، مرادشان آن است كه او توانايى درونى خاصى دارد كه اگر موانعى بر سر راه آن آشكار نشود، شكوفا خواهد شد و فرد، پيانونواز خواهد گرديد. وايت معتقد است كه تنها دومينبازسازى اسكفلر از مفهوم استعداد (به معنى گرايش) درزبان عادى بكار گرفته مىشود، چنانكه گفته مىشود كسى مستعد حمله قلبى است. اما در اين مورد نيز نظر وى بر آناست كه «...مفهوم گرايش ممكن است در سطح جهان فيزيكى، كاربرد داشته باشد، اما به نظر نمى رسد كه درموارد مربوط به يادگيرى، هيچ كاربردى داشته باشد وبنابراين، بتواند در باب هيچيك از مسائل تربيتى بكارگرفته شود». (ص 138) حاصل سخن وايت آن است كه بازسازى هاى شفلر، از منبع مورد نظر وى يعنى زبانعادى به دست نمى آيند و بازسازى دوم هم كه تا حدى قابل حصول است، در تعليم و تربيت كارآيى ندارد.
اما همانطور كه خود وايت هم اشاره كرده، عدم كفايت زبان عادى براى تحليلهاى مذكور، اشكال عمده اى براى آراى شفلر محسوب نمىشود و ممكن است پيشنهادهاى وى را قطع نظر از منبع استخراج آن ياامكان اين امر، مورد تامل قرار دهيم. و در واقع، همانطوركه پيشتر بيان كرديم، شفلر با ديدگاه خاصى كه در موردماهيت آدمى برگزيده، به تحليلهاى خود راه برده است. به عبارت ديگر، بازسازى هاى وى، مبتنى بر نظريه خاصى است، نه اينكه مستقيما و مستقل از چارچوب نظريه اىخاص، بتوان آنها را از زبان عادى بدست آورد.