«فلسفه براي کودکان» (p4c و فبک) در سال هاي اخير تا اندازه بيشتري شناخته شده و بيش از قبل جاي خود را در محافل دانشگاهي و فلسفي باز کرده است. در دفتري که سال گذشته در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت»به اين موضوع اختصاص يافت بيشتر به تعاريف و روش هاي عمده و اصلي فلسفه براي کودکان پرداخته شد. در اين شماره علاوه بر پيگيري موضوعات پيشين به مباحث کلان ديگري چون فلسفه تعليم و تربيت و جايگاه p4c در آن پرداختيم و به سراغ مسائل عمده اي رفتيم که در مواجهه با برنامه اي به نام «فلسفه براي کودکان» براي نظام آموزشي ما رخ مي نمايد. به همين مناسبت بر ان شديم ضمن بررسي آراي انديشمندان داخلي با متخصصان و صاحب نظران اين حوزه در کشورهاي ديگر نيز وارد گفتگو شويم. بدين منظور با پروفسور تيم اسپراد (Tim Sprod) که سال گذشته در کنگره روز جهاني فلسفه براي ارائه نظرات خود و همچنين اجراي روش حلقه کند و کاو علمي و فلسفي با دانش آموزان ايراني به کشور ما آمده بود به مکاتبه پرداختيم. پروفسور تيم اسپراد در ايالت تاسماني مشغول به تدريس بوده و از اعضاي Federation of Australasian Philosophy in Schools Associations است. در اين گفت و گو از او درباره موضوعاتي چون تعريف فلسفه در مدارس، روش هاي «فلسفه براي کودکان»، اهداف اساسي «فلسفه براي کودکان» و بومي سازي آن در مدارس استراليا و نحوه پذيرش آن از سوي نظام آموزشي آن ها جويا شديم.
ترجيح مي دهم اين گفتگو را با تعريف کليد واژگان آغاز کنيم تا پس از رسيدن به توافق اجمالي درتعريف آن ها به موضوعات اصلي و عمده در گفتگويمان بپردازم.پس لطفا به جاي تعريف «فلسفه براي کودکان» به عنوان يک فلسفه مضاف به تعريف «فلسفه در مدارس»از ديدگاه و نظر شخصي خودتان بپردازيد.
بله،همين طور است. من ترجيح مي دهم درباره فلسفه در مدارس صحبت کنيم. چنانکه در واقع «فلسفه براي کودکان» به پروژه و برنامه ارائه شده از سوي متيو ليپمن (Matthew Lipman) و ديگران اشاره دارد. فلسفه در مدارس مقوله گسترده اي است که هر گونه رويکرد به تدريس فلسفه را در تمامي مقاطع تا پيش از دانشگاه پوشش مي دهد. اما اگر بخواهم از ديدگاه خودم درباره آن صحبت کنم،مي پندارم هر گونه تدريس موثر فلسفه در مدارس نياز به محوريت گفتگو دارد؛ شبيه به آنچه که در روش حلقه کند وکاو ليپمن و شارپ (sharp) استفاده مي شود.
با توجه به اين توضيحات، شما اساسي ترين ابزار مورد نياز را براي تدريس فلسفه در مدارس «گفت و گو» مي دانيد. اما فارغ از اين که گفت و گو سنگ بناي فلسفه تدريس فلسفه است اما گويي باز هم اين وجه مشترک کافي نيست زيرا در ميان متخصصان رشته هاي تعليم و تربيت تعاريف مختلفي از فلسفه براي کودکان و يا تدريس فلسفه وجود دارد، حال مي خواهم بدانم که شما چندين روش تدريس «فلسفه براي کودکان» را مي شناسيد؟ و چه وجوه اشتراک و افتراقي ميان اين ديدگاه ها وجود دارد؟
بيان اين که دقيقا چه تعداد رويکرد تدريس فلسفه به کودکان وجود دارد، کار ساده اي نيست.اولا بايد اين نکته را بررسي کنيم که چگونه وجوه افتراق رويکردها را ايجاد مي کنند، که ما آن ها را به عنوان اختلاف به حساب مي آوريم؟ براي مثال، من معمولا از داستان هايي که خودم مي نويسم يا از کتاب هاي مصور منتشر شده استفاده مي کنم به جاي اينکه داستان هاي ليپمن را به کار ببرم در حالي که حلقه کندوکاو را کم و بيش با توصيه هاي ليپمن اداره مي کنم. در اين جا به نظر شما يک رويکرد وجود دارد يا بيشتر؟ من معمولا براي دانش آموزان مقاطع سني بالاتر(دوره ي متوسطه)، از متون فلسفي شناخته شده استفاده مي کنم. به اين شيوه که ما پاراگراف به پاراگراف درباره آن متن بحث و گفتگو مي کنيم. اين کار ما شايد به اندازه کافي از رويکردهاي ديگر متفاوت باشد. خود من در تدريس متناسب با بستر آموزش و سن دانش آموزان از شيوه هاي مختلف و متنوعي استفاده مي کنم. ثانيا، من کاملا به اين امر آگاهم که ديگران شيوه هاي مختلفي دارند بي آنکه واقعا خودشان از اين جزييات آگاه باشند. ثالثا،مطمئن هستم که افراد بسياري به تدريس فلسفه در مدرسه مشغولند که من هنوز هيچ چيزي درباره آن ها نشنيده ام. در واقع مدتي پيش من به نشستي رفتم و با معلمي آشنا شدم. اين معلم از روشي استفاده مي کرد که من تا پيش از اين درباره آن هيچ چيز نمي دانستم و جالب اين جا بود که حتي اين معلم درباره اين روش يک کتاب هم منتشر کرده بود. اما نکته مهم اين است که تمام شيوه ها و رويکردهايي که من مي شناسم به گفتگو با بچه ها به عنوان ضروري ترين رکن توجه مي کنند. البته در اين ميان چندين استثنا هم وجود دارد که فقط معلم با بچه ها صحبت مي کند و آنها را هدايت مي کند به جاي اين که آن ها را به شرکت در گفتگو واقعي تشويق کند. هنوز هم چنين افرادي وجود دارند که شيوه تدريس آن ها، سخنراني به دانش آموزان مقاطع بالاتر است.
پرسش بعدي من درباره اهداف اساسي «فلسفه براي کودکان» است. مي خواستم بدانم که فلسفه براي کودکان علاوه بر تفکر مسئولانه، خلاق و نقاد (3c= critical, creative, caring thinking) تا کنون چه اهداف ديگري را نيز مد نظر داشته است؟ و همچنين بسيار مايلم بدانم به نظر شما اين اهداف چگونه با نظام آموزشي مدارس در کشورهاي مختلف هماهنگ مي شود؟
اجازه دهيد اول به اين مسأله اشاره کنم که من فکر نمي کنم که تنها يک روش واحد با اهداف مشخص براي «فلسفه براي کودکان» وجود داشته باشد. افراد مختلفي که فلسفه را در مدارس تدريس مي کنند اهداف متفاوتي دارند که حتي ممکن است همپوشاني هم داشته باشند؛ البته من مطمئنا به سه نوع تفکري که شما برشمرديد يعني تفکر مسئولانه، تفکر خلاق و تفکر نقاد، تفکر بافتاري (مبتني بر بستر/ زمينه) (contextual thinking) را هم اضافه مي کنم. همه تفکرها در يک بستر و بافت رخ مي دهند و حلقه کند و کاو بهترين جايي است براي اينکه دانش آموزان مهارت هاي تفکر خويش را در زمينه ها و بسترهاي مختلف تمرين کنند. من احساس مي کنم که اين تمرينات، انتقال تفکر خوب را از يک زمينه به بسترهاي محتمل ديگر ميسر مي سازد. اگر چه فکر نمي کنم بهتر فکر کردن تنها هدفي است که ما بايد داشته باشيم بلکه اهداف ديگري مد نظر است که براي مثال مي توان به ارائه پازل هاي فلسفي و جواب هاي ممکن آن ها، به دست آوردن وضوح و روشني هر چه بيشتر در به کارگيري زبان و مفاهيم؛ عميق کردن درک خود از روش هاي کسب دانش در حوزه هاي علمي گوناگون؛ تقويت توانايي هاي مشارکت و همکاري اشاره کرد.
از ميان انواع مهارت هاي تفکر به سراغ تفکر نقاد مي روم. به نظر شما «فلسفه براي کودکان» در تقويت تفکر نقاد در ميان دانش آموزان چه نقشي دارد؟ و همچنين شما براي تقويت تفکر نقاد چه راه هاي ديگري را پيشنهاد مي کنيد؟
به نظرم اين چنين است که گفتگوي همه جانبه عامل ضروري در تقويت موثر تفکر نقاد و هر نوع ديگري از تفکر است.اما بايد به اين نکته توجه داشت که فلسفه براي کودکان بر چيزي انحصار و مالکيت ندارد؛ چنين گفتگوهايي در بسياري از موقعيت هاي ديگر هم رخ مي دهند و اغلب هيچ يک از مشارکت کنندگان صراحتاً خبر ندارد که اين گفتگو همان چيزي است که قرار است اتفاق بيفتد. به هر حال، به وجود آوردن عمدي چنين گفتگوهايي درک آموزشي خوبي را ايجاد مي کند و من فکر مي کنم جريان فلسفه در مدارس براي چنين نيتي بسيار خوب است. اطمينان دارم راه هاي ديگري هم براي کمک به بهتر فکر کردن کودکان وجود دارد که البته من در آن ها متخصص نيستم.
با اين که مهم ترين بخش «فلسفه براي کودکان»«حلقه کند و کاو» (community of inquiry)1 است. اما مي خواهم شما براي ما از منظر خودتان حلقه کند و کاو را تعريف کنيد و به يکي از مهم ترين عناصر اين حلقه يعني معلم بپردازيد و بگوييد نقش معلم يا تسهيل گر در حلقه کند و کاو چيست؟
به نظر من در دنياي فلسفه براي کودکان دو مفهوم عام و خاص درباره «حلقه کند و کاو» وجود دارد. مفهوم عام حلقه کند و کاو به اين معناست که کلاس درس به مکاني تبديل مي شود که در آن معلم و دانش آموزان با يکديگر موضوع يا مفهومي را کند و کاو و پاسخ يابي مي کنند.اين حلقه کند و کاو به شيوه هاي مختلف اجرا مي شود و من نمي خواهم درباره اين معناي عام حلقه کند و کاو صحبت کنم. اما درباره معناي خاص آن بايد بگويم که روش آموزشي بسيار مشخصي است. در حالي که امکان برخي از تغييرات در آن وجود دارد، اما اصيل ترين گونه حلقه کند و کاو واضحا الگوي ليپمن و شارپ را دنبال مي کند يعني: محرکي از نوع تجربه (معمولا يک داستان است)؛ جمع آوري پرسش هاي کودکان؛ انتخاب يک پرسش براي شروع بحث؛ و بحث جدي درباره مفاهيم و ايده هايي که پرسش آنها را ايجاد کرده است. در اين جاست که بايد به قسمت دوم پرسش شما يعني نقش معلم باز گردم. نقش معلم بسيار حياتي است. من در اين باره چيزهاي زيادي براي گفتن دارم، اما اجازه بدهيد که آن را خلاصه کنم؛ معلم بايد از طريق نظارت دقيق برگفته هاي دانش آموزان تضمين کند که ديالوگ جدي رخ مي دهد. در عين حال معلم بايد سعي کند با مداخلات راهبردي الگوي مناسبي را براي مشارکت دانش آموزان در گفتگو به نمايش درآورد و دانش آموزان را تشويق کند.
شما چگونه از «فلسفه براي کودکان» براي تدريس مفاهيم آموزشي به دانش آموزان استفاده مي کنيد؟
مطمئن نيستم چنانچه بخواهم يک مفهوم آموزشي را مستقيما تدريس کنم از روش حلقه ي کندوکاو استفاده کنم. البته حلقه کند و کاو در ميان راهکارهاي مختلف آموزشي، فقط يکي از آن هاست که از سوي معلمان مورد استفاده قرار مي گيرد و ممکن است شيوه هاي ديگر براي آموزش مستقيم يک مفهوم بهتر باشد. به هر حال، اگر من بخواهم به دانش آموزان اجازه دهم که درک خود از يک مفهوم مشخص را مورد بررسي و آزمون قرار دهند، من آن مفهوم را با يک تجربه برانگيزاننده در هم مي آميزم (اين کار را به شيوه هاي مختلف انجام مي دهم ممکن است يک داستان بنويسم، اما راه هاي ديگري هم مانند طرح يک پرسش، يا فعاليت عملي وجود دارد) و سپس به سراغ حلقه کند و کاو مي روم.
نکته بسيار جالب در شيوه آموزشي شما استفاده از مفاهيم علمي است. به همين خاطر مي خواهم بپرسم چه وجوه اشتراک و افتراقي ميان حلقه کند و کاو فلسفي و علمي وجود دارد؟ اين نکته از همان زماني توجهم را به خود جلب کرد که شما در کنگره روز جهاني فلسفه در تهران در سال گذشته (2010 /1389) حضور داشتيد و کارگاه حلقه کند و کاو فلسفي و علمي را هدايت مي کرديد. پس لطفا به اين نکته هم بپردازيد که اين ترکيب را چگونه توصيف مي کنيد و چرا شما در حلقه کند و کاو علوم تجربي و فلسفه را در کنار هم قرار داديد؟
به نظرم مي رسد وقتي که شما مباني هر رشته اي را که شامل علوم تجربي هم مي شود ، به اندازه کافي مورد کندوکاو قرار مي دهيد آن رشته فلسفي مي شود. بنابراين يک حلقه کند و کاو علمي، در مواردي مي تواند نگاهي فلسفي به برخي ازجنبه هاي علمي اتخاذ کند؛ مانند بررسي معناي يک مفهوم علمي، روش هايي که از سوي دانشمندان استفاده مي شود، پيامدهاي احتمالي اخلاقي حاصل از نتايج علمي و مواردي از اين دست. من معتقدم که از اين طريق دانش آموزان مي توانند فهم بهتري از علم و جايگاه آن در زندگي ما به دست آورند.آشکارترين تفاوتي که علم و فلسفه وجود دارد اين است که براي مسائل علمي پاسخ هاي قطعي و مشخصي وجود دارد. دست کم جواب هايي که آنقدرقطعي هستند که دانش آموزان بايد راجع به آنها بدانند و نه آن دسته از جواب هايي که دانشمندان بر اساس شواهد کافي آنها را رد کرده اند. حال آن که در فلسفه، مسائل متعددي وجود دارد که بر سر پاسخ قطعي براي آن ها توافقي نيست. در حالي که براي مسائلي در حوزه ي فلسفه علم مي تواند براي دانش آموزان قابل قبول باشد که حلقه کند و کاو را با ديدگاه هاي مختلفي از يکديگر ترک کنند ولي در آموزش تجربه ي بدي خواهد بود که پاسخ هاي علمي به دست آمده با باورهاي پذيرفته شده مغايرت داشته باشند. دليلي که من معتقدم دانش آموزان بايد هر از گاهي در يک حلقه کند و کاو علمي درگير شوند اين است که اين فرايند مي تواند برداشت آن ها را از مفاهيم و روش هاي کليدي علمي عميق تر کند و آن ها را قادر سازد که شناخت علمي شان را با دو شناخت ديگرشان يعني شناخت آن ها از جامعه و زندگي شخصي شان پيوند بزند.
در ادامه گفتگويمان و به مناسبت تعريفي که شما از جايگاه حلقه کند و کاو علمي و فلسفي و نقش آن در زندگي دانش آموزان ارائه کرديد، مي خواهم بپرسم که به نظر شما دانش آموزاني که در حلقه کند و کاو شرکت مي کنند، ميان آن چه در مدرسه مي آموزند و آن چه از طريق گفتگو در حلقه کند و کاو علمي و فلسفي ياد مي گيرند دچار تعارض نمي شوند؟ و در جامعه شما واکنش خانواده ها به اين موضوع چيست؟
پرسش شما آنقدرها برايم واضح نيست. منظور شما از تعارض ميان مدرسه و خانه است يا تعارض ميان فلسفه در مدارس با دروس ديگر؟ اگر مقصودتان اين دومي است که بايد بگويم به نظر من ساير دروس بايد اين نکته را بياموزند که تعليم و تربيت چيزي بيش از انتقال مجموعه اي از اطلاعات به دانش آموزان است.
درباره موضوع دوم بايد بگويم که من فکر نمي کنم که اين تعارض تنها منحصر به فلسفه در مدارس باشد. دانش آموزان در مدارس مطالب را به شيوه هاي مختلف مي آموزند که ممکن است با آن چه که آن ها در خانه يا هر جاي ديگري مي آموزند تعارض داشته باشد. مشکلات وقتي به وجود مي آيند که يکي از اين دو مرجع (مدرسه يا خانه) يا هردو به بچه ها بگويند که "اين حقيقت است و تنها اين را باور کن". فلسفه براي کودکان اين کار را انجام نمي دهد. به بچه ها نمي گويد چه اعتقادي داشته باشند، بلکه آن ها را تشويق مي کند تا با پشتوانه ي دلايلي خوب به عقايد خود باور داشته باشند. در تجربه من، والدين اغلب مي خواهند فرزندشان نه تنها باور داشته باشند، بلکه مي خواهند که فرزندشان قادر باشند که از باورهاي خود دفاع کنند. اگر مورد اين چنيني باشد، فلسفه به تحقق اين خواسته کمک خواهد کرد. البته شايد چنين فرايندي به اين امر منتهي شود که باورهاي کودکان با باورهاي والدينشان متفاوت باشد، اما اين امر فقط براي برخي از کودکان در يک زمان طولاني رخ مي دهد.
پرسش بعدي من درباره موضوع بومي سازي برنامه فلسفه براي کودکان و طرح هايي از اين دست است. مي خواهم بدانم که به نظر شما بومي سازي «فلسفه براي کودکان» چه ابعادي دارد؟ به نظر شما در ميان بخش هاي مختلف پروژه p4c براي بومي سازي در نظام آموزشي کشور ايران، بايد به چه عاملي بيش از بقيه توجه داشت؟ از مواردي مانند: تربيت معلم، مطالعات پيشيني، تمرين فلسفه براي کودکان در حلقه کند و کاو يا مواد آموزشي مانند داستانها و کتابهاي راهنماي معلم و ... کدام را برجسته تر مي دانيد؟
فکر مي کنم مهم ترين چيز در اختيار داشتن مواد آموزشي، متناسب با فرهنگي است که در آن تدريس مي شود. در برخي از مواقع مواد آموزشي از هر نقطه اي مناسب اند اما گاهي نيز براي دانش آموزان ارتباط برقرار کردن با مواد آموزشي مشکل مي شود مثلا اگر اشارات فرهنگي بسيار ويژه اي وجود داشته باشد به مکاني که آن داستان برايش نوشته شده است. مطمئنا شما بايد روي پرورش مربيان ايراني کار کنيد که مي خواهند معلمان شما را تربيت کنند.به نظرم مربياني (تربيت کنندگان) که از پيش با ابعاد مختلف فرهنگ آشنا باشند، توصيه هاي مختلفي را در اختيار معلمان خواهند گذاشت و در اين مسير با شناخت شان از ايران آن ها را آموزش خواهند داد.
موضوع ديگري که مناسب است اکنون به طرح آن بپردازم نحوه پذيرشP4c در مدارس استراليا است. «فلسفه براي کودکان» چگونه در مدارس استراليايي تدريس مي شود و نظام آموزشي استراليا چگونه با اين پروژه و ورود آن به مدارس برخورد کرده و مي کند؟
اين طرحي با تنوع بسيار بود. در بسياري از مدارس استراليايي معلمان چيزي درباره فلسفه براي کودکان نشنيده بودند. در برخي جاهاي ديگر اين طرح بسيار نفوذ داشت و تمامي معلمان از آن استفاده مي کردند. من تصور مي کنم که متداول ترين الگو آن باشد که تعدادي از معلمان –شايد حتي تنها يک نفر- به دليل اشتياق و علاقه خود آن ها در کلاس درس خودشان استفاده کنند. اما نکته مهم و قابل توجه اين است که در استراليا تنها يک نظام آموزشي وجود ندارد. هر ايالتي برنامه درسي خود را دارد. (هر چند که اين موضوع با مطرح شدن برنامه ي درسي ملي استراليا به زودي تغيير مي کند). تنها ايالتي که من مي شناسم تاسماني است که در نظام آموزشي اش هر چيزِ مربوط به فلسفه براي کودکان را گنجانيده و در چندين جا به «حلقه کند و کاو فلسفي» ارجاع داده است.اين کار معلمان را ملزم نمي کند که از فلسفه براي کودکان يا حلقه کند و کاو فلسفي استفاده کنند. در حال حاضر برنامه درسي ملي استرالياهيچ طرحي براي گنجاندن فلسفه در هيچ شکلي از آن ندارد. بيشتر ايالات استراليا فلسفه يا چيزي شبيه به آن را به عنوان درس اختياري براي دانش آموزان بزرگتر (دبيرستاني دانشگاهي) دارند؛ اما معمولا اين يک درس فلسفه بسيار سنتي است و معلمان را ملزم به استفاده از رويکرد فلسفه براي کودکان نمي کند.
آيا شما مي دانيد چه تعداد کشور از «فلسفه براي کودکان» در برنامه درسي ملي خود استفاده مي کنند؟
خير. من از اين موضوع اطلاعي ندارم. امااگر جمعيت کافي از معلمان مجرب براي آموزش آن وجود نداشته باشد يا اگر برنامه هاي غني و سنجيده براي آموزش مناسب معلمان به طور شايسته تأمين نشده باشد، معتقد نيستم که قرار دادن p4c در برنامه آموزشي ملي ايده خوبي باشد. من برنامه هاي خوب و مفيد بسياري را ديده ام که در کلاس درس به يک فاجعه تبديل شده اند زيرا معلمان نتوانسته اند از عهده فهم آن برآيند.
با توجه به اينکه شما در شما در کنگره روز جهاني فلسفه در تهران در سال گذشته (2010 /1389) حضور داشتيد و کارگاه حلقه کند و کاو فلسفي و علمي را در ميان دانش آموزان ايراني هدايت مي کرديد و البته به اين امر واقفم که اين زمان مدت بسيار کوتاهي براي به دست آوردن شناخت عميق و دقيق نسبت به اجراي ابعاد پروژه p4c در کشور ايران به حساب مي آمد؛ با اين حال مي خواستم بدانم چه توصيه هايي براي پيشرفت و بهبود برنامه «فلسفه براي کودکان» در ايران داريد؟
براي من پاسخ دادن به اين پرسش کار دشواري است. من فقط يک بار و آن هم براي يک هفته از ايران ديدن کردم و نتوانستم براي بازديد از کلاس هاي درس فرصتي به دست آورم. من واقعا تحت تأثير افرادي قرار گرفتم که ملاقات کردم. من در ايران تا بدين جا با شواهدي از پيشرفت اين برنامه مواجهه شدم. با اين همه شما بايد تمامي آن چه که انجام مي دهيد و من آن را ديدم حفظ کنيد و در آن استمرار داشته باشيد.
پي نوشتها:
1) ويژگي هاي اصلي حلقه کند و کاو يا COI عبارتند از:
1- از دانش آموزان بپرسيد كه چه مطلبي در داستان يا در تجربه برايشان جالب يا گيج كننده بود. آنها را تشويق كنيد نظر خود را به صورت سؤال مطرح كنند. سؤال هاي بچه ها را روي تخته گردآوري كنيد، نام هر دانشآموز را مقابل سؤالش بنويسيد.
2- سؤال ها را به يكي از انواع روش هايي كه تصميم مي گيريد مورد بحث قرار دهيد- ممكن است به جالب ترين سؤال رأي دهيد، سعي كنيد كه سؤال هاي مشابه را گروه بندي كنيد تا حوزه ي مورد علاقه را بيابيد، سؤال هايي كه پاسخ هاي ساده دارند يا پاسخگويي به آنها بر اساس شواهدي كه در دست داريم غيرممكن است را كنار بگذاريد و مانند آن.
3- قوانين بحث را جمع مي تواند تصميم بگيرد، يا از قبل يا پس از كسب تجربه در جمع. براي مثال در يك كلاس قبل از اولين بحث 5 قانون به وسيله ي جمع انتخاب شد. آنها عبارت بودند از:
• وقتي با كسي حرف نمي زنيد ساكت باشيد
• به نوبت صحبت كنيد
• به كسي كه صحبت مي كند گوش كنيد
• بازيگوشي نكنيد
• وقتي سخنگو هستيد بلند حرف بزنيد
4- معلم نقش تسهيلگر/ كمك كننده را دارد. در اصل، نقش او برانگيختن و الگوسازي حركت هايي است كه متفكران باتجربه در بهترين تفكراتشان از خود نشان مي داده اند، از نقش هاي عادي معلمان به عنوان منبع دانش و ارزيابي كننده ي فوري پاسخ هاي دانش آموزان خودداري كنيد (جمع خود اين مسئوليت را به عهده مي گيرد). برخي از راهكارهاي اصلي عبارت اند از: زمان انتظار پيش از پاسخ را افزايش دهيد، از نظرات داورانه بپرهيزيد، گيج شدن معلم را به نمايش بگذاريد، بخردانه از سؤال هايي استفاده كنيد كه محرك حركت هاي شناختي بعدي اند و توجه كودكان را بر فراشناخت (تفكر درباره ي تفكراتشان) متمركز مي كنند.
5- تأثير چينش فيزيكي دايره اي كلاس در پايه ريزي گروه از طريق تشويق شركت كنندگان براي صحبت كردن با كل جمع يا مستقيماً با شخصي كه جوابش را مي دهند، مورد تأكيد قرار مي گيرد به جاي اينكه هميشه از طريق معلم انجام شود. اگر چه ممكن است پافشاري بر دست بلند كردن قبل از صحبت كردن بخصوص در گروه هاي تازه كار ضروري باشد، مسلماً هدف معلم آن است كه مهارت رعايت نوبت را به نوعي پرورش دهد كه بحث بيشتر جنبه ي طبيعي گفتگوي پويا را دنبال كند.اين كه تا چه حد اجازه دهيم يك تبادل نظر پر سروصدا ادامه يابد تا قبل از اينكه بر به نوبت حرف زدن پافشاري كنيم يكي از قضاوت هاي اصلي معلم است.
6- معلم عضوي از جمع است و از اين رو وظيفه دارد در بحث مشاركت كند. با وجود اين، نقش سنتي معلم بدين معناست كه هر چه بگويد از نظر ساير دانش آموزان پربارتر است. از اين رو در مواردي كه فرصت خوبي پديد آمده تا دانش آموزان با تشويق مناسب يا دادن وقت پاسخ قابل قبولي بدهند بسيار مهم است كه معلم از بيان حقيقت و نظر خودداري كند. ليپمن اغلب مي گويد كه معلم بايد "از نظر آموزش قوي باشد ولي از نظر فلسفي خودنمايي نكند". البته، گاهي نظرات معلم دقيقاً چيزي است كه بحث بدان نياز دارد؛ تصميم بر اين كه كي و چگونه اين كار را انجام دهد بخشي از قضاوت حرفه اي معلم را تشكيل مي دهد و شامل هدايت شدن به وسيله ي دانش گروه و در نظر گرفتن ملاحظات قبلي است. البته لزومي ندارد كه هميشه به حالت عبارت خشك و غير قابل انعطاف صورت گيرد.
7- لازم است معلم اين نوع شناسايي كه بسياري از سؤال ها پيچيده اند و به سادگي و به سرعت پاسخ داده نمي شوند را در جمع ترغيب كند، بنابراين مدتي را بايد صرف صحبت پيرامون مسئله كرد.شفاف سازي در مورد اينكه مسئله چيست بايد ارزشمند تلقي شود، حتي اگر هيچ جوابي يافت نشود؛ بايد از نتيجه گيري هاي ناپخته پرهيز شود.
8- بچه ها بايد تشويق شوند كه مسئوليت نظرات خويش را بپذيرند و آماده ي دفاع، اصلاح يا تغيير مناسب آنها باشند. لازم است معلم اطمينان حاصل كند كه حمله به موضعگيري ها به صورت حمله به دارنده ي آن موضعگيري تلقي نمي شود.