يكي از دوستان بزرگوار در ارتباط با رويكرد استنتاجي در حوزه فلسفه تعليم و تربيت پرسيده بودند و نقدي كه بر آن است. در اين ارتباط مطلبي را آماده كرده ام كه خدمت دوستان عرض مي شود.
بر اساس سير تحول فلسفه تعليم و تربيت در قرن بيستم ملاحظه مي شود كه اين رشته با "رويكرد استنتاجي" (derivative approach) يعني استنتاج ديدگاههاي تربيتي از مكاتب فلسفي شكل گرفته است و در ادامه به راهها و رويكردهايي ديگري نيز منتهي شده است. درحوزه رويكرد استنتاجي يا رويكرد دلالتها، فيلسوفان تربيتي غرب كوشيدند تا از سه مبناي فلسفي، يعني وجودشناسي، معرفتشناسي و ارزششناسي هر مكتب، ديدگاههاي تربيتي متناسب با آنها را در سهحوزه اهداف، برنامهها و روشها استنتاج و استنباط كنند؛ اما نكته قابل نقد و تأمل اينجا است كه آنچه در دنياي غرب به صورت اين سه مبناي فلسفي در نظر گرفته ميشود، ديدگاههايي بر گرفته از مكاتب فلسفي همان ديار است كه بهطور عمده با ايدآليسم افلاطوني آغاز و در قرون معاصر به مكاتب و نظريههاي فلسفي مهمي چون پراگماتيسم، اگزيستانسياليسم، فلسفههاي تحليلي، پست مدرنيسم و مانند آن ختم ميشود.
در كشور ما نيز همين روند دنبال ميشود. منابع و متون درسي اين رشته در سطوح كارشناسي ارشد و دكتري بهطور عمده ترجمه منابع غربياند و كتب تأليفي نيز به همين سرنوشت گرفتارند. استادان و مدرسان درس فلسفة تعليم و تربيت، به دليل پيمودن اين مسير در تحصيلات دانشگاهي خود، و عدم آشنايي عمقي و تخصصي با فلسفة اسلامي-ايراني همان روند را ميپيمايند. فراگيري دانش فلسفة تعليم و تربيت، در جايگاه رشتة علمي و دانشگاهي، و شناسايي تمام زوايا و ابعاد و روندهاي آن، بر هر كسي كه خواهان نيل به مدارج عالي علمي و تخصصي در اين رشته است، ضرورتي بين و بديهي است؛ اما غفلت و بيخبري يا بدانديشي و كجنگري برخي از دست اندركاران آموزشي اين رشته در جامعه ما كار را به جايي رسانده كه فضاي حاكم بر كلاسها را آموزههاي فلسفي غرب فراگرفته است.
توگويي فارابيها، بوعليها، سهرورديها، خواجه نصيرها، صدراها، طباطباييها و مطهريها به آن همه انديشههاي فلسفي بكر و بديع به اين سرزمين تعلق نداشته و هيچ سخن تازهاي عرضه نكردهاند. به اعتقاد ما، راه برون رفت از اين وضعيت اسفبار، انجام تحقيقات منظم، دامنهدار و تخصصي به منظور استفاده از انديشهها و نظريههاي خاص فيلسوفان اسلامي در قلمرو جديدي به نام "فلسفه تعليم و تربيت اسلامي" است. در اين مجال كوتاه، امكان شرح و بسط همة مقصود ما از اين مدعا نيست؛ به همين جهت به تبيين برخي نكات مهم در اين زمينه بسنده ميكنيم و مباحث تفضيلي را به فرصتهاي ديگر وا ميگذاريم.
1. فلسفه تعليم و تربيت اسلامي با دو رويكرد قابل تلقي و بررسي است: فلسفه تعليم و تربيت كه آب و رنگ اسلامي دارد، و فلسفة علم يا عمل تعليم و تربيت اسلامي. اين دو رويكرد با دو عبارت انگليسي به خوبي از يكديگر تفكيك ميشوند: "Islamic Philosophy of Education" و "Philosophy of Islamic education". و مقصود ما از فلسفة تعليم و تربيت اسلامي، رويكرد دوم است.
2. فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، يكي از علوم فلسفي يا فلسفههاي مضاف است كه باروش تعقلي و استدلالي به تحليل و تبيين و اثبات مبادي تصوري و تصديقي تعليم و تربيت اسلامي ميپردازد. به ديگر سخن، در حوزة معرفتي فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، از ادلّهاي بحث ميشود كه واسطه در اثبات محمولات براي موضوعات در گزارههاي تعليم و تربيت اسلامياند. به عبارت روشنتر، فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، تحليل و تبيين مباني فلسفي تعليم و تربيت اسلامي است.
3. پژوهش در فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، مطابق رويكرد دوم، از دو طريق امكان پذير است: طريق لمّي و طريق انّي. پژوهش لمّي در عرصة فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، از مباني فلسفي اسلامي آغاز ميشود و به تعليم و تربيت اسلامي دامن ميگسترد. پژوهش نامبرده درسه سطح طولي پيشگفته، يعني "پيش استنتاجي"، "استنتاجي"، و "پس استنتاجي" يا "بازيافت"، "كشف" و "خلق" قابل تصور و تحقق است؛ اما پژوهش انّي، پژوهشي است كه با رويكردي ثبوتي (و نه اثباتي) از مفاهيم و گزارههاي موجود و محقق تعليم و تربيت اسلامي آغاز ميكند و ميكوشد تا با جستوجو در لابهلاي متون و منابع فلسفه اسلامي، بنيانهاي فلسفي مطابق با آنها را بازيابي، كشف يا خلق كند.
4. برخلاف رسم معمول در متون فلسفه تعليم و تربيت غرب، مباني فلسفي تعليم و تربيت، و در اينجا تعليم و تربيت اسلامي، در پنج حوزه با ترتيب ذيل قرار ميگيرند: معرفتشناسي، وجودشناسي، خداشناسي، روانشناسي، و ارزششناسي. در اين زمينه، چهار نكته قابل ذكر است:
اولاً مباني دوم تا پنجم بر مبناي اول، ابتنا و ترتب منطقي دارند. اين از آن رواست كه هر ديدگاه فلسفي در ارتباط با هستي، واجب الوجود، انسان و اخلاق، ريشه در چگونگي راه شناخت و نوع ابزار معرفتي صاحب آن ديدگاه دارد؛ براي مثال، اگر پيروان يك مكتب فلسفي، شناخت را به شناختهاي حسي و تجربي محدود كنند و منكر امكان و صحت شناختهاي فرا تجربي و عقلاني در عرصههاي تصورات و تصديقات شوند، ناچار در عرصة متافيزيك نيز دايره موجودات را به محسوسات و مجرّبات فرو خواهند كاست.
ثانياً ترتيب مباني دوم، سوم و چهارم از ترتيب سفرهاي اول، دوم و سوم در حكمت متعالية صدرايي اخذ شده است.
ثالثاً هر چند مباني معرفتشناختي و روان شناختي، همپوشيهايي دارند؛- براي مثال، اثبات تجرد معرفت عقلاني (طبق مباني فلسفه مشايي) يا خيالي و حسي (طبق مباني حكمت متعاليه) با اثبات تجرّد نفس- اما موضوعاً از يكديگر تفكيك ميشوند.
رابعاً ديدگاههاي ارزش شناختي نيز به لحاظ هنجاري و دستوري بودن، قابل تأويل و ارجاع به ديدگاههاي نظري و توصيفي معرفتشناختي و وجود شناختياند.