پيوند فلسفه و تعليم و تربيت
نويسنده:محمد مهدي ميرلو
منبع:روزنامه جام جم
هنگامي که سخن از پيوند دو مقوله به ميان مي آيد اهميت موضوع آنگاه نمايان مي شود که ابتدا هر کدام از اين دومقوله مورد بررسي و تحليل قرار گيرند.
مسلما فلسفه و تعليم و تربيت نيز نه تنها از اين قاعده مستثني نيستند بلکه چنين تحليلي پيرامون اين دو مقوله از اهميتي مضاعف برخوردار است. فارغ از تحليل لغوي واژه فلسفه به راستي مي توان چنين گفت که فلسفه از جمله مفاهيمي است که شايد نتوان هرگز به اجماع کلي در مورد تعريف آن دست يافت. به نظر مي رسد ماهيت فلسفه به تناسب شرايطي که فيلسوف در آن قرار دارد تعريف مي شود. در اين مقاله به چگونگي ارتباط فلسفه با تعليم و تربيت پرداخته شده است. مي توان فلسفه را همچون ويتگنشتاين يک نوع فعاليت در نظر گرفت (اسميت1370:30).
چنين فعاليتي عميق نگريستن، همه جانبه نگريستن و نقادانه نگريستن را سرلوحه خود قرارمي دهد. فضاي فعاليت فلسفي در سه حوزه نظري ، دستوري و تحليلي است. در حوزه نظري فلسفه به دنبال حصول پيوستگي در قلمرو انديشه و تجربه است. مباحث ارزشي در قلمرو دستوري مطرح مي شود و تمرکز بر کلمات و معنا بر عهده فلسفه تحليلي است (نلر1383).
حال اين سوال قابل طرح است که انديشه فلسفي درصدد پرداختن به چه موضوعاتي است.
همان گونه که بر سر تعريف فلسفه توافقي صورت نگرفته به طور طبيعي بر سر موضوع و متعلق انديشه فلسفي نيز اجماعي صورت نخواهد گرفت. هر فيلسوفي از ظن خود موضوعي را مورد تامل فلسفي قرار داده و آن بخش را در آثار خود برجسته ساخته است. در اين ميان پاسخ سوزان لانجر به اين سوال قابل تامل است که مي نويسد:«يک انديشه فلسفي همچون سنگي است که به آب انداخته شود اگر سنگ بزرگ باشد تاثير آن به شکل امواج حلقه اي شکل در کل آن محدوده ظاهر مي گردد تا آن زمان که محو و ناپديد شود. مرکز انتشار امواج فلسفي، مساله اي خاص يا مجموعه اي از مسائل است که فرد مي کوشد آنها را روشن سازد،دوباره سازمان دهد و يا حتي پرسش هاي کاملا تازه اي را جايگزين آنها سازد. در نتيجه نه هيچ موضوعي براي فلسفه نامناسب است و نه هيچ نقطه شروعي، برترين نقطه» (بهشتي 33:1377).
آنچه پيرامون تعريف فلسفه بيان شد در باب تعريف تعليم و تربيت نيز صادق است. تعاريف متعدد و مختلف که توسط فيلسوفان و انديشمندان حوزه تربيت مطرح شده خود گواه اين مطلب است. مقوله تعليم و تربيت از جمله مباحثي است که قدمتي به درازاي انديشه فلسفي دارد. دليل اين امر نيز آشکار است زيرا انسان تنها موجودي است که نيازمند تربيت است تا به کمال انسانيت خويش برسد. تعليم و تربيت فرايندي است که به واسطه آن ميراث فرهنگي و معلومات بشري به انسان انتقال مي يابد. به عبارت ديگر در حوزه تعليم و تربيت سخن از فعاليت هايي است که به واسطه آنها يک نسل علوم و فنون و در يک کلام ميراث بشري را به نسل ديگر انتقال مي دهد. (اسميت 1370).
با بررسي دو مقوله فلسفه تعليم و تربيت مساله پيوند فلسفه و تعليم و تربيت مطرح مي شود. چنانکه پيش از اين بيان شد تعليم و تربيت خود يک مساله فلسفي است. هنگام طرح اين سوال که «تعليم و تربيت چيست؟» سوال ديگري مطرح مي شود و آن اين است که «انسان چيست؟» و اين خود سوالي فلسفي است. به دليل چنين قرابتي رشته اي بين رشته اي به نام فلسفه تعليم و تربيت شکل گرفته است. فلسفه تعليم و تربيت همچون خود فلسفه در سه موضوع نظري، دستوري و تحليلي فعاليت مي کند. در حوزه نظري، نظريه هاي تربيتي مطرح مي شود و تعقيب اهداف در حوزه دستوري دنبال مي شود. در نهايت ايضاح گفته هاي نظري و دستوري در حوزه تحليلي صورت مي گيرد (نلر.1383) در اين ميان برخي بر اين اعتقادند که فيلسوف تربيتي در قلمرو «چرايي» وارد مي شود و قلمرو «چگونگي » خارج از حيطه وظايف اواست. بر عهده فيلسوف تعليم و تربيت است که به سوالاتي همچون «آدمي چيست؟» «تربيت چيست ؟» «آيا مي توانيم تربيت کنيم؟»، «آيا بايد تربيت کنيم؟»، «چگونه بايد تربيت کنيم؟»... پاسخ دهد.
نظريه هاي تربيتي و مکاتب فلسفي پيش از اين به ارتباط نزديک و عميق فلسفه و تربيت اشاره شد. مسلما هر نظريه تربيتي بر بنيان تفکري فلسفي استوار است...