از همه دوستان خواهش می کنم کمی وقت بگذارند و در این آزمایش شرکت کنند:
شما با پسرتان به باغ وحشی می روید که موجودی را هم می بینید که به عنوان گورخر می شناسید، به پسرتان هم نشانش می دهید،
- نگاه کن گورخر....
شما و پسرتان خوشحال هستید که گورخر دیدید.
یک آدم فضول، یک موی دماغ می آید و می پرسد:
- ببینم گور خر دیدید؟ این باغ وحشه گورخر داره؟
- بله داره ما دیدیم.
- شما می دونی که این باغ وحش گورخر داره؟
- بله می دانیم،
- از کجا مطمئنی که گورخر بوده، شاید یک قاطر رو ماهرانه رنگ کردن به جای گورخر قالب کردند...
و همون روز بیایید خونه یه فیلم ببینید که دارن قاطر رو رنگ می کنن یا یه چیزی تو روزنامه ببینید. و شاید واقعا شک کنید...
و فرد را دوباره ببینید که دوباره می پرسه که:
- شما می دونی که این باغ وحش گورخر داره؟
شما چه جوابی می دهید؟
پی نوشت1: فرض بر این است که شما یک جانورشناس نیستید. یک فرد معمولی هستید که دانش خیلی عمومی در این زمینه دارید. و اینکه خرها یا قاطرها می توانند خیلی ماهرانه تر از لینک داده شده رنگ شده باشند.
پی نوشت 2: در پست بعد ماجرای این آزمایش ذهنی را کامل خواهم آورد فقط خواهش می کنم پاسخ بدهید و تا بحث خوبی را شروع کنیم.
پی نوشت 3: ببخشید من یکی فقط به خاطر پسرم ممکن است که به باغ وحش بروم فکر کردم شاید شما هم همینطور، والا در این آزمایش ذهنی دلیلی ندارد که پسرتان همراهتان باشد.
دوستان عزیز، در این آزمایش نه قرار است روی افراد قضاوت شود و نه فرد یا افراد مهمند...مهم بررسی واکنش به ایجاد شک است، خیلی لطف می کنید اگر پاسخ دهید این سوالی است باز که هنوز اپیستمولژیست ها به جوابی متقنی برای آن نرسیده اند. پس فکر نکنید شاید جوابتان بیراهه باشد. هر پاسخی با ارزش است. با تشکر از همه دوستان که در آزمایش ذهنی گورخر شرکت کردند، از بقیه دوستان هم که هنوز شرکت نکردند تقاضا دارم که هر وقت که به نتیجه ای رسیدند پاسخ بدهند، همانطور که قبلا هم گفتم این مسئله باز هست و واقعا پاسخی ندارد، همچنان هر نگاهی به آن می تواند بحث انگیز باشد.
این مسئله به پارادوکس گورخر (zebra case) مشهور است که توسط درتسکی در قرن بیستم مطرح شد، تقریبا در حدود قرن هفدهم حمله شکاکان به دستگاه شناختی که باورهای فلسفی پیش از آن بر آن استوار شده بود آغاز شد، دکارت، ولتر* و... این شکاکیت در قرن بیستم با دخالت فلسفه تحلیلی انسجام پیدا کرد. اما آنچه امروز فلسفه شناخت با آن سر و کار دارد نه خود شکاکیت بلکه مدارا کردن و پیش بردن نظام شناختی با تمام حملات شکاکانه است. نیاز داریم باور، دانستن و احتمال را درک کنیم.
شکاکیت بی رحم است، اما اولین نیاز برای تفکر درست است، در پست های بعدی همچنان پیش می رویم تا ابعاد دیگر مسئله را باز کنیم و همچنان پارادوکسهای دیگر و نظام های فکری مختلف را با هم بررسی کنیم.
از همه دوستان واقعا متشکرم، حاصل رایزنی با شما برای من این بود که کسی در عین شک نمی تواند بگوید می دانم! یعنی وقتی باور داریم می گوییم:«میدانم» و حتی افرادی که مقاومت کردند، در واقع سعی کردند باور خود را از حمله شک در امان نگاه دارند. اما اگر باور کاهش پیدا کرد کسی نمی تواند بگوید میدانم! این نتیجه ای است بی نهایت بارزش که البته باز هم با شما آن را به بخث می گذارم.
* در جهان اسلام ظهور شکاکیت در قرن 5 هجری با غزالی آغاز شد، شکاکیت غرالی از نوع شکاکیت دکارتی است و این شکاکیت با فخر رازی به کمال رسید اما متاسفانه به دلایل بسیاری شکوفا نگشت.