در سه و نیم ملیارد سال پیش در جهان نه رنگی وجود داشت نه صدایی و نه حتی بویی . گدازه های آتش بودند ، اقیانوسها بودند و.. . اما نه صدایی از آنها به گوش میرسید و نه رنگ و بویی از آنها به چشم می خورد. درستش اینست که چیزک هایی بودند که بعدها انسان نامش را گدازه و اقیانوس گذاشت. زیرا نه مفسر و اعتبارگر رنگی وجود داشت و نه اعتبارگر بویی و صدایی . با خلقت اولین سلولها اولین مفاهیم ابتدایی خلق شد.اما بیش از دو ملیارد سال طول کشید تا فهم ِرنگ خلق شود. رنگ و صدا و بو و.. را موجود زنده فقط و فقط انحصارا برای خود ساخت. خالق مفاهیم یعنی همان حیات ،اینهمه را برای سرو سامان دادن زندگی آفرید. لفظ آفرینش برای این کاری که زندگی کرد قدری اغراق آمیز است. بهتر است بگوئیم این مفاهیم را به اعتبار گرفت.او تفاوتها را ادراک کرد و برای پیشبرد زندگی برای قائل شدن به تفاوتها شروع به تحمیل مفاهیم بر پدیده های متفاوت کرد و هنوز هم در این مسیر یعنی تحمیل اعتبارات بر مغایرتهای هستی ، در حرکت است. حیات چه وجود داشته باشد و چه وجود نداشته نباشد امواج الکترو مغنایس و امواج صوتی(نه به عنوان مفاهیم) در عالم هستند اما شرط و جود رنگ و نورو صدا حضور موجود زنده است.اگر مفاهیم را درکنار جانداران در سلسله مراتب تکامل زیستی قرار دهیم و بحث را به انسان برسانیم لب کلام اینست که کار چشم نه دیدن که فرستادن پیام از سوی امواج الکترومغناطیس(که هیچ رنگی در ذاتش نیست) به لوب اکسیپیتال مغز و و کار مغز نیز اعتباربخشی رنگانه از تفاوت پیامها ست. رنگها چیزی نیستند جز درک تفاوت و تغایر امواج الکترو مغناطیس آنهم با چشم پوشیهای بسیار!!. آنچه در مغز وجود دارد input-output یونها به داخل و خارج سلولهاست و دیگر هیچ. اما این دخول و خروج یونها در سلولهای خاص اکسیپیتال تعبیر به رنگ می شود و هکذا دیگر احساسات. من یکبار دیگر این جمله را گفته ام که اگر این پیامها به جای ناحیه مربوط به چشم ، به ناحیه شنوایی(تمپورال) برده شود. رنگها شنیده می شوند. و یا اگر در ناحیه بینایی به هر دلیلی (تومورو یا سکته و...هر ضایعه ایی) دپولاریزاسیون ناگهانی رخ دهد ، تشنج به صورت بینایی رنگهای درهم و برهم رخ می دهد. یعنی مفاهیم در مغز چیزی نیستند بجز input-output یونها. به عبارت دیگر مفاهیم جزئی از سلولهای مغز هستند نه چیزی اضافه شده بر سلولهای مغز.
حا ل باید ببینیم با توجه به این اعتبارگریهای مفاهیم توسط انسان ، معنای این جمله هایدگر چیست؟ « دازاین آن هستنده ای است که در ضمن هستن با هستی خود نسبتی از سر فهم دارد ، دازاین اگزیستانس(از خود برون ایستایی) دارد. دازاین هستنده ای است که هماره خود من هستم»