پيرامون هرمنوتيك و نحوه تاثير پيشفرضها در علوم انساني
هرمنوتيك، حقيقتا واژه ي مبهمي است و افراد مختلفي از هرمنوتيك دفاع مينمايند بدون آنكه مقصود مشتركي داشته باشند و از اين رو در اين حالت ميتوان واژه ي مشترك هرمنوتيك را با وجود معاني و منظورهاي متفاوت نوعي اشتراك لفظي خواند كه برخي از مدافعان اين نظريه با خلط معاني متفاوت اين واژه، به دفاع مغالطه آميز از آن مي پردازند و نيز بعضا برخي از منتقدان آن، با همين مغالطه ي خلط معاني متفاوت يك واژه ي لفظا مشترك، به نقد سفسطه آميز آن مي پردازند. با آنكه شايد مسامحتا بتوان عنصر مشترك بين انواع مختلف هرمنوتيك را تفسير گرايي و تاويل گرايي خواند اما مشكل ديگر آن است كه باز هم تفسير و تاويل، نوع ديگري از اشتراك لفظي مي باشند كه طرفداران مختلف هرمنوتيك، مقصودهايي متفاوت از اين واژه دارند.
نظريه ي هرمنوتيك شديدا با پلوراليسم گره خورده و تفسير گرايان معتقد به لزوم تفسيرهاي متفاوت و كثرت گرايانه از مسائل ميباشند و از اين رو بر تاثيرات متفاوت پيش فرض هاي مختلف در تفسيرهاي هرمنوتيك و پلوراليستيك تاكيد دارند، ولي باز هم واژه هاي تفسيرهاي متفاوت كثرت گرايانه و نيز تاثيرات متفاوت پيش فرض هاي مختلف در تفسيرهاي هرمنوتيكي، معاني متفاوت اشتراك لفظي دارند.
به همين سبب براي نقد و بررسي واژگاني مبهم چون هرمنوتيك، پلوراليسم و ... ابتدا بايستي با رويكردي تحليل گرايانه توسط تحليل زباني منطقي معاني متفاوت آنها را مشخص و آن ها را از يكديگر متمايز نمود و سپس به بررسي، تحليل و نقد آن ها پرداخت.
اينجانب مقصودهاي مدافعان هرمنوتيك و معتقدان به تاثير كثرت گرايانه ي پيش فرضها بر فهم متفاوت افراد از متون (متون ديني و متون علوم انساني)، سه گونه يافته ام كه به بيان و نقد آن ها خواهم پرداخت:
1- گوناگون ديدن واقعيات و پديده ها
اين گونه حاميان تئوري هاي پلوراليسم و هرمنوتيك من جمله مدافعان پديدار شناسي معتقدند كه افراد نميتوانند حقايق و واقعيات را مشاهده و درك كنند و هر كس با ذهنيت و فهم شخصي خودش، مسائل را مي بيند و ادراك ميكند و معتقدند نمي توان فارغ و مجرد از تفاسير شخصي افراد، واقعيات را عينا همان طوري كه هستند و مستقل از ادراك هاي سليقه اي مشاهده نمايند. اين عقيده، نوعي تفكر ايده آليستي ميباشد كه برخي متفكرين معتقد به اين رويكرد در علوم انساني مي باشند و مي گويند كه پيش فرض هاي متفاوت ذهني و عقلي، فرهنگي و تربيتي پژوهشگران و متفكرين علوم انساني موجب گوناگون ديدن مسائل علوم انساني توسط اين ها مي گردد كه هيچ كدام از اين ها بر ديگري برتريتي ندارد زيرا صرفا برداشتي شخصي از واقعيات ميباشند نه واقعيات عيني بلاواسطه. اين نوع از ايده آليسم نسبي گرا معتقد است كه اگر كسي چيزي را سنگ ميداند، واقعا آن پديده سنگ نمي باشد و اين ديد طرف ميباشد كه ممكن است فرد ديگري آن را درخت ببيند.
نقد:
به رسميت شناختن همه ي ادراكات و برداشت هاي متفاوت از مسائل و پديده ها با بديهيات و اوليات عقلي چون قوانين مطلق منطق مانند امتناع تناقض، ناسازگار است. چگونه ممكن است كه از يك پديده، هم برداشت الف صحيح باشد و هم برداشت نقيض الف؟ براي همگان كاملا بديهي است كه هيچ گاه دو نقيض نميتوانند در يك موضوع با هم جمع گردند: نه هر دو با هم قابل جمع و همزمان هر دو صحيح اند، نه هر دو با يكديگر قابل رفع و هر دو غلط ميباشند و نيز همان طور هر دو نميتوانند توام با يكديگر رسميت داشته باشند. از طرفي اين نوع تفكر نسبي گرا خود متناقض است. زيرا از طرفي ادعا مي كند كه هيچ يك از مسائل علوم انساني، مستقل از برداشت و ذهنيت افراد، حيثيت، اعتبار و هويت و قطعيت ندارند و نظريات متناقض با يكديگر همه داراي رسميت ميباشند ولي اين ادعا به اين دليل كه خود ارجاع ميباشد خود را نقض ميكند زيرا خود اين ادعا نقيض خودش را يعني رويكرد غير هرمنوتيكي و عينيت گرا را به رسميت نميشناسد و گزاره ي ادعاي خودش را مطلق ميداند نه آنكه بگويد خود اين ادعا هم زاييده ي ذهنيت افراد ميباشد در حاليكه از طرفي ميگويد اعتبار همه ي پديده ها وابسته به ذهنيت افراد است و همويتي مستقل ندارند و نيز از طرفي ميگويد همه چيز نسبي و اعتباري است اما خود اين سخن خود ارجاع را مطلق و غير اعتباري مي داند. اين ادعا ميگويد بهترين داور هر تئوري، ذهنيت شخص مي باشد، با اين حال ادعاي هرمنوتيكي خودش را برتر از ادعاهاي غير هرمنوتيكي، به صورت مجرد از ذهنيت و ادراكات شخصي مي پندارد. اصلا اگر قرار باشد كه همه چيز زاييده ي ذهنيت ما باشد، ديگر چگونه ميتوان با قطعيت چنين ادعايي را نمود، زيرا در صورت به احتمال خيلي زياد همين ادعا نيز در درون خودش يعني ادراك متفاوت اعتبار دارد. اصلا چگونه و چه وقتي ميتوان چنين ادعايي را نمود؟ تنها زماني اين ادعا ممكن است كه از منظر بيرون از اين ادعا به بررسي آن پرداخت و به آن نگاه نمود و چنين چيزي زماني ممكن است كه نقيض اين اعتبار را با تغيير سور و كيف گزاره مان بپذيريم يعني به جاي آن كه بگوييم *همه چيز زاييده ي ذهنيت و برداشت ذهني ما است* بگوييم *بعضي چيزها زاييده ي ذهنيت و برداشت ذهني مان نيست* كه در اين صورت كه ادعاي قبلي نقض و انكار خواهد شد و با اين پيش فرض جديد ميتوان به بررسي چنين چيزي پرداخت كه *آيا چيزهاي ديگر زاييده ذهن و برداشت ذهني مان ميباشد يا خير؟* *اگر آري، چه چيزهايي و چگونه؟ * درواقع اگر ادعا و پيشفرض ادعايي پيشين را تغيير ندهيم دچار اشكال غير منطقي ديگري نيز شده ايم و آن دور و مصادره ي به مطلوب ميباشد. به طور مثال هابرماس جامعه شناسي است كه معتقد به ديدگاه هاي هرمنوتيكي عالمان علوم انساني و گوناگون ديده شدن پديده هاي انساني و اجتماعي بر اساس تاثيرات پيشفرض هاي مختلف جامعه شناسان و ديگر علماي علوم انساني مي باشد. او كسي است كه پوپر زبان او را متفاوت با ساير جامعه شناسان خوانده و با آن كه پوپر از مدافعان هرمنوتيك بوده ولي با عقايد هابرماس درباره ي هرمنوتيك مخالفت داشته است. زماني هابرماس ميتواند اين ادعا را نمايد كه همه ي جامعه شناسان اين گونه عمل مينمايند مثل خودم. زيرا اگر بخواهد با "جامعه شناسي پيش فرض دار آن هم پيش فرض هاي موثر بر ماهيت متن علم" "جامعه شناسي پيش فرض دار موثر بر ماهيت علم" را ثابت نمايد، مرتكب شبه استدلال غير منطقي مصادره ي به مطلوب شده است و در غير اين صورت ناخود آگاه به اين ادعا اذعان نموده كه *برخي از متون علوم انساني و جامعه شناسي برداشتهاي ذهني و شخصي پيش فرض هاي اشخاص نميباشند و واقعيات عيني مستقل ميباشند* و در غير اين صورت اين ادعا كه *ماهيت متن علوم انساني همگي ديدگاه هاي پيش فرضهاي ايدئولوژيك افراد ميباشند و نه واقعيات مستقل عيني* نيز زاييده ي پيشفرض هاي ايدئولوژيك ذهني ميباشند و به تنهايي اعتبار و قطعيتي ندارند، علاوه بر آنكه مصادره ي به مطلوب نيز مي باشند.
2- ديدن ابعاد گوناگون واقعيات واحد ضمن پذيرش ماهيت حقيقي، عيني، غير ذهني و غير اعتباري شان
براي مثال به ياد دارم كه معلم جامعه شناسي ما با اين ادعا به دفاع از هرمنوتيك مي پرداخت: يك گل را يك باغبان، به عنوان محصول و دسترنج خود ميبيند، يك عطار به عنوان شي پر از خواص دارويي، يك انسان عادي آن را به عنوان نماد زيبايي و آرامش و فرح بخشي مي داند و ... كه من در كلاس لب به اعتراض گشودم و گفتم آيا اين عقيده منجر به سوفسطايي گري نمي گردد؟ دبيرمان در پاسخ گفت كه يك سوفسطايي مي گويد كه افراد ميتوانند اصلا بگويند اين گل وجود ندارد، در حالي كه ما حقيقت گل را مي پذيريم و نمي گوييم كه اين گل مي تواند حتي در نظر كسي سنگ يا لامپ باشد و معتقديم كه اين، فقط گل است اما مي گوييم كه افراد مختلف، هر يك زواياي متفاوتي از آن گل را درك ميكنند.
به زبان رياضي، اين قسم از هرمنوتيك ميگويد كه اگر مجموعه ي الف={ض،ق،ع،ل،ت،ر} باشد، افراد مختلف عناصر (اعضاي) متفاوت اين مجموعه را درك ميكنند كه همه ي اينها حقيقتا صحيح مي باشند نه آنكه كسي مثلا "نقيض ض" يا "نقيض ل" را برداشت نمايد، در حالي كه برخي از مدافعان هرمنوتيك، همان گونه كه در شماره ي 1 ذكر گرديد، چنين ادعايي را دارند.
نقد:
اين نوع از هرمنوتيك، بر خلاف هرمنوتيك پيشين مذكور، به شرطي ميتواند هرمنوتيك منطقي باشد و آن اين است كه ابعاد متفاوت ادراك شده توسط افراد مختلف در مورد يك چيز و يك موضوع، برابر با خود آن پديده و مسئله تلقي نگردد و صرفا ابعاد و اوصاف و عوارضي از آن شناخته گردد كه در غير اين صورت مرتكب مغلطه اي به نام مغالطه ي خلط كنه و وجه (مساوي دانستن بعد و خصوصيتي از يك پديده با ذات و آن پديده) و نيز ارائه ي تصويري كاريكاتوري از يك پديده خواهيم شد. به طور مثال، اگر كسي درباره ي مجموعه ي مذكور الف بگويد، الف={ض} فهم كاريكاتوري، غير منطقي و سفسطه آميز از پديده، شده است. اما اگر بگويد كه "ض" تنها عنصر و بعد يا ويژگي و صفتي از "الف" مي باشد، كاملا سخني منطقي است. در واقع براي آنكه پديده ها را به صورتي كه خودشان هستند، ببينيم همان طور كه در يكي از مقالات پيشين بيان نمودم، چنين رويكرد پلوراليستيك و هرمنوتيكي لازم است، همان طور كه نور مركب از رنگ ها و نورهاي مختلف مي تواند اجسام را به رنگ واقعي خودشان نشان دهد و اين به معناي آن است كه خود ما به عنوان يك محقق علوم اجتماعي و انساني، پديده هاي انساني را با كمك گرفتن از پيش فرض هاي مختلف و از مناظر متفاوت بررسي نماييم تا بتوانيم آن ها را به آن شكل واقعي كه خودشان ميباشند بررسي نماييم يعني آن كه به به طور مثال از عقايد و تحليل هاي متفاوت به اين برسيم كه الف={ض،ق،ع،ل،ت،ر} نه آنكه بگوييم هم آن فرد كه ميگويد الف={ض}، هم آنكه ميگويد الف={ق}، هم شخصي كه ميگويد الف={ع}، هم فردي كه ميگويد الف={ل}، هم انساني كه ميگويد الف={ت} و هم بشري كه ميگويد الف={ر} همگي سخنانشان رسميت دارد و همه صحيح ميگويند بلكه خودمان زماني ميتوانيم به ادعاي منطقي صحيح برسيم كه از نظرات متفاوت اين گونه افراد به اين نتيجه برسيم كه الف={ ض،ق،ع،ل،ت،ر}، براي مثال اگر ماركسيستي بگويد علت انقلابات مسائل سياسي هستند و شخص ديگري بگويد چنين چيزي علل فكري و عقيدتي دارد و فرد ديگري بگويد علت ديگري دارد، نبايد بگوييم كه هم شخص ماركسيست درست ميگويد و هم دو فرد ديگر، بلكه بايد از شواهد استدلالي و استقرايي اين 3 نفر درباره ي ادعاهايشان نتيجه بگيريم كه انقلاب هم علل اقتصادي، هم علل فكري و دلايل ديگري دارد كه حقيقتا همين گونه نيز ميباشد و حقيقتا مسائل انساني چند عاملي ميباشند نه تك عاملي كه مثلا دليل و ريشه ي تمام عقب ماندگي ها، بدبختيها، استبداد و انحطاط جامعه ي ايران را تنها گردن كم آبي بيندازيم! (چگونه كشور كم آب سابقا پدر سالاري چون ژاپن پيشرفت كرد؟!)
3- تفسيرهاي ذهني متفاوت ارزشي و ايدئولوژيك از واقعيات عريان تجربي غير ارزشي
به طور شخص اين واقعيت كه چندين ويتنامي در جنگ آمريكا با ويتنام كشته شدند، يك واقعيت تجربي است كه هيچ مورخي آن را انكار نميكند، اما اينكه بگوييم چندين ويتنامي در جنگ هلاك شدند يا به شهادت رسيدند، به هيچ وجه از تجربه به دست نمي آيد و حقايقي ذهني و ايدئولوژيك مياشند. ممكن است يك طرفدار هرمنوتيك بگويد كه هم آن شخص كه معتقد است ويتنامي ها شهيد شدند درست ميگويد و هم مورخي كه ميگويد ويتنامي ها كشته شدند و هر دو سخن بايد به رسميت شناخته شوند. چنين تفاسيري، قسم ديگري از هرمنوتيك مي باشند كه معتقد به لزوم تفاسير متعدد ارزشي ذهني از واقعيات غير ارزشي تجربي و عيني مي باشد.
نقد:
يكي از اشكالات اين نوع هرمنوتيك همانند اولين شكل مذكور هرمنوتيك اين ميباشد كه چنين هرمنوتيكي، ضروريات عقلي و منطقي همچون قانون امتناع تناقض را نقض ميكند. به طور مثال اين كه چند نفر به هلاكت رسيدند با اينكه همان افراد به شهادت رسيدند، چگونه قابل جمع است؟
از ديگر اشكالات وارد بر اين نوع هرمنوتيك اين مي باشد كه بين متن علم و حاشيه ي علم (در مقالات بعدي در اين باره توضيحات بيشتري خواهم داد) تمايزي قائل نيست و حاشيه ي علم را نيز جزء همان متن و ماهيت علم به حساب مي آورد. به طور مثال سايت تريبون مستضعفين در مقاله اي، شديدا بر مجله ي ماهنامه ي مهرنامه و مخالفين علم انساني بومي و ديني تاخته بود و با واژگان خطابي اقناعي، ادعا كرده بود كه "هر كس كه اطلاع و مطالعه ي اندكي هم درباره ي علوم انساني داشته باشد، متوجه ماهيت نيمه ذهني يا نيمه غير تجربي آن مي شود كه در خود غرب نيز امروزه تجربه گرايي در علوم انساني با چالش مواجه گشته كه حالا اين به اصطلاح روشنفكران غرب زده اين چنين ماهيت علوم انساني را تجربي محض و غير ذهني و پوزيتيويستي مي خوانند..." در حاليكه اصلا چگونه ممكن است ماهيت يك چيز يا پديده متفاوت و حتي متناقض باشد؟ درواقع چگونه امكان دارد كه بخش غير ذهني در علوم انساني كه چند گانه و متفاوت و بعضا متناقض ميباشند، جزو ماهيت علوم انساني باشند؟ اگر بخواهيم ادعا كنيم كه علوم انساني ماهيت هاي گوناگوني دارد، ناچاريم كه بگوييم يك علوم انساني نداريم، بلكه چند علوم انساني داريم كه هر يك ماهيت ويژه ي خودشان را دارند نه آنكه يك علوم انساني داريم كه داراي چند ماهيت است. در صورتي كه بخواهيم اين ادعا را بكنيم، همانند اولين شكل مذكور هرمنوتيك دچار تناقض و مصادره ي به مطلوب شده ايم، يعني اگر بگوييم كه علوم انساني واحد جهانشمول نداريم كه هر آنچه كه نام علوم انساني را بر خود دارد، داراي همين ماهيت واحد ميباشد، آن گاه براي دفاع از علوم انساني غير جهانشمول و بومي، با همان علوم انساني بومي به دفاع از خودش يعني علوم انساني بومي و غير جهانشمول خواهيم پرداخت و نيز اگر ادعايي جهانشمول درباره ي علوم انساني بومي نماييم دچار تناقض خواهيم گشت زيرا اگر بگوييم آنچه علوم انساني ناميده مي شوند، گزاره هايي بومي و محلي و غير قابل تعميم ميباشند، به اين دليل كه خود اين ادعا، ادعايي درباره ي همه ي علوم انساني هاست، به باتلاق تناقض خواهيم افتاد. اما مشاهده ميكنيم كه تمام آنچه كه علوم انساني ناميده مي شوند، داراي خصوصيتي مشترك و فاقد اشتراك لفظي داراي معاني متفاوت ميباشند و آن تحقيق و بررسي تجربي پديده هاي انساني و اجتماعي ميباشد و چنين چيزي ذاتي اشيا و پديده ها ناميده ميگردد و ذاتي ها در درون ماهيت واحد چيزها قرار دارند و به اين دليل اين ادعا ابطال ميگردد كه يك علوم انساني با ماهيتي واحد وجود ندارد.
بطور مثال به اين دو گزاره توجه كنيد: "1. چند نفر در جنگ شهيد شدند" "2- چند نفر در جنگ هلاك شدند"
اين دو گزاره تفسير ذهني متفاوتي دارند اما ماهيتي مشترك دارند كه از تجربه به دست آمده نه ايدئولوژي و ارزش و آن اين است كه هر دو گزاره ميگويد: "چند نفر در جنگ كشته شدند" و "كشته شدن" در اينجا متن علم و "شهادت" و "هلاكت" جزو حاشيه هاي علوم ميباشند.
چگونه ميتوان پي به متن علوم انساني برد و آن را از حاشيه هاي علوم انساني جدا نمود؟
1- حذف گزاره هاي دستوري غير قابل تبديل به گزاره هاي توصيفي (در اين باره در مقالات بعدي توضيح داده ميشود)
2- حذف گزاره هاي ارزشي و اخلاقي *است دار* غير قابل تبديل به گزاره ها و كلمات خنثي
3- تبديل گزاره هاي دستوري قابل تبديل به گزاره هاي توصيفي (در اين باره در مقالات بعدي توضيح داده ميشود)
4- تبديل گزاره ها و كلمات داراي بار ارزشي و ذهني *است دار* قابل تبديل به قضايا و كلمات خنثي و عيني (مانند مثالي كه راجع به كشته شدن يا شهيد شدن و به هلاكت رسيدن زده شد)
5- تبديل كلمات و مفاهيم ذهني و اخلاقي به مصاديق عيني و تجربي شان (مثلا واژه ها و مفاهيمي از قبيل ظلم، فساد و... داراي تعريف واحد توسط افراد كه روي آن متفق القول باشند، نمي باشد مثلا كسي شراب خواري را فساد ميداند و ديگري خير و ملاك تجربي واحدي براي تشخيص آن ها وجود ندارد و از اين رو در هنگام به دست آوردن قوانيني علمي از تاثيرات و كاركردهاي اين گونه افعال در زندگي اجتماعي و انساني، توسط استقرا و روش هاي تجربي بايستي يا مصاديق عيني آن ها را نام برد مثل باده خوري و رابطه ي /جنس***ی/ با زنان مختلف و ... و يا كليت ادبيات را خنثي نمود مثلا گفت آنچه كه غالبا و عموما فساد و ... ناميده مي شوند چنين تاثيرات عيني را دارند)
چگونه پيش فرض ها بر فرضيه هاي علمي تاثير ميگذارند؟
در علوم انساني، پيش فرضها به شكل هرمنوتيك دوم سوم بر فرضيه ها تاثير مي گذارند و همان طور كه در مقاله ي رد سخنان استاد ... استدلال كرده بودم به هيچ وجه پيش فرضها بر ماهيت و متن علم تاثير ندارند و موجب تغيير آن نميشوند و كلا ماهيت پيش فرضها متفاوت از ماهيت فرضيات است و اصلا فرضيه هاي برآمده از دو پيش فرض متناقض، خود با يكديگر نه تنها تضاد و تناقضي ندارند بلكه به شكل مكمل يكديگر براي فهم بهتر و بيشتر و از زوايا و ابعاد گوناگون عمل مينمايند و از اين رو بيشتر به شكل هرمنوتيك نوع دوم مينمايند. به طور مثال براي بررسي مولفه هاي موثر بر روي ميزان يادگيري اگر با رويكرد (پيشفرض) زيست شناختي وارد شويم به نتايج و فرضيه هايي چون تاثير تغذيه ها و داروهايي خاص بر سيستم مغزي و نتيجتا نحوه و ميزان يادگيري ميرسيم و اگر از منظر پيش فرض يا رويكرد رفتاري به مطالعه و تحقيق بپردازيم، احتمالا به نتايج و فرضياتي چون تاثير نور كلاس و رفتار معلم و دوستان و همكلاسي ها بر روند يادگيري خواهيم رسيد كه اين دو فرضيه چون با هم ضد و نقيض نيستند هر دو واقعيت دارند و با يكديگر قابل جمع و همانند اعضاي يك مجموعه ميباشند. البته پيشفرضها مي توانند به طريق هرمنوتيك سوم نيز عمل نمايند و آن تفسيرهاي ذهني متعدد و متكثر از يك واقعيت عيني و تجربي واحد و واضح مي باشد كه اين اصلا، به معناي تغيير ماهيت و متن علم نمي باشد و حاشيه ي علمي متفاوتي را ايجاد ميكند كه باز هم ميتوان متن علم را تشخيص داد و آن را از حاشيه هايش جدا نمود.
چرا تجربه گرايي؟
عده اي هستند كه كلا مخالف معرفت شناسي تجربي در علوم انساني مي باشند و خواهان جايگزيني علوم انساني غير تجربي، عقلي و فلسفي و ذهني به جاي علوم انساني تجربي مي باشند. اما در اين صورت هيچ ملاك و معيار واحدي جز نمونه هايي اندكي از قواعد منطقي كه آن هم فقط به صورت سلبي عمل مي نمايند نه ايجابي، وجود نخواهد داشت و در اين صورت استدلال در علوم انساني محال خواهد بود و افراد تنها قادر به ادعا خواهند بود نه استدلال و در حالتي كه در علم معبار واحدي نباشد، به قول سقراط بهترين داور افكار و عقايد هر كس خودش خواهد بود و ديگر تمام جدل و استدلال و بحث و گفتگوهاي هاي افراد بيهوده و بي فايده خواهد بود و گزاره هاي برآمده از اين گونه رويكرد، صرفا تخيلاتي بي پشتوانه و بي اتكا و با ظاهري شبه علمي خواهد بود و نيز نمي توان در اين شرايط به جواب سوالي رسيد. چرا بسياري از مسائل فلسفي و متافيزيكي هنوز حل نشده اند؟ مسائلي چون "ذهن/جسم"، "وجود داشتن كليات يا اعتباري بودن و اسم بودن آنها" و هزاران مسئله ي فوق العاده قديمي بدون راه حل ديگر. چرا كه به قول كانت اين مسائل نه از نوع تجربي هستند كه با حواسمان به دست بيايند، نه از نوع بديهيات منطقي چون قانون هوهويت و امتناع تناقض ميباشند، نه از نوع بديهيات فلسفي چون امتناع تسلسل و علت متحرك داشتن معلول متحرك مي باشند و نه از نوع مسائل فطري و روحي و بديهيات اخلاقي مي باشند. گزاره هاي اين چنيني (مانند متافيزيك و...) چه نقطه ي نقطه ي اتكايي دارند؟ چه منشائي دارند؟ نه حس و نه بديهيات منطق و فلسفه و نه عواطف ايماني چه مي تواند باشد؟ تعقل يا تخيل، مسئله اين است؟ ما هر چيز غير حسي را عقلي مي ناميم، در صورتي كه اين عقل تا حدي مي تواند قوانين منطقي توصيفي را صادر كند و نيز مي تواند تا حدي گزاره هاي دستوري اخلاقي را صادر نمايد و ديگر گزاره هاي نوع ديگري براي عقل باقي نمي ماند كه بخواهيم گزاره هاي توصيفي غير حسي را عقلي بناميم و بهتر است چنين گزاره هايي را خيالي ناميد و علوم انساني عقلي را علوم انساني خيالي ناميد! اما اكثريت افراد مسائل و شواهد تجربي را به راحتي مي پذيرند.
پ.ن1: در مقالات بعدي، نيز درباره ي علوم انساني خواهم نوشت.
پ.ن2: تمامي اين عقايد هرمنوتيكي نيز محصول علوم انساني در غرب مي باشند كه اكنون برخي ها براي اثبات علوم انساني بومي از آنها دفاع مينمايند كه همين افراد براي رد افكار سروش و مجتهد شبستري و ... به دنبال رد اين انديشه ها بودند! براي مثال چند وقت پيش رئيس پژوهشگاه علوم انساني در مناظره اي تلوزيوني، براي توجيه علوم انساني بومي اين ادعاي طرفداران هرمنوتيك را نمود كه: "بر خلاف عقايد پوزيتيويست ها الآن معلوم شده كه اين كه من به اين ميگويم ليوان آب تنها به واسطه ي مشاهده ي من نبوده بلكه صد ها پيش فرض و مشاهده ي قبلي باعث شده كه من اين را ليوان آب ببينم..."