امروز یکی از استدلالاتی را که باورمندان به نسبیت قراردادی اخلاقیات می آورند و من هم مدتی متاثر از این استدلال بوده ام، رد کردم آن هم هنگام خواندن تاریخ جزایی بشر در حقوق جزای عمومی آن هم در زمانی که فکرم به این که آیا منطق تجری است یا خیر پرید!
آن هایی که می گویند اخلاقیات اموری کاملا قراردادی هستند، یکی از مهمترین استدلالات شان، آوردن نمونه هایی تاریخی و فرهنگی از اختلافات اخلاقیات در دوران های مختلف تاریخی و نیز اختلافات اخلاقی جوامع و فرهنگ های گوناگون در دوران های یکسان تاریخی و زمانی می باشد که می خواهند از چنین اموری به این برسند که بنابراین اخلاقیات اموری واقعی و حقیقی نیستند که عقل آن ها را کشف کند و تنها اموری اعتباری و کاملا نسبی هستند که ناشی از قرارداد فرهنگی و ارزشی جوامع و فرهنگ ها در دوران ها و جاهای مختلف است که این اعتباریت می تواند در اخلاق دینی هم مطرح شود و گفته شود که خدا هست اما احکام اخلاقی در دین، تنها اعتبار خدا و قرارداد خدا با انسان ها و پیروانش به همراه قراردادن ضمانت هایی اجرایی برای آن ها(بهشت و جهنم) می باشد. مثلا اصحاب نسبی گرایی اخلاقی مثال می زنند از دوره ها و جوامعی که در آن ازدواج با محارم آزاد است یا جوامعی که در زمان کنونی خودکشی ارزشمند است و حال آن که در همین دوره، در جوامع دیگری خودکشی ضدارزش است یا در دوران هایی انتقام گیری از کل افراد یک قبیله، تنها به خاطر جرم یک نفر مشروع به حساب می آمد و در دوران فعلی، چنین چیزی غیر اخلاقی محسوب می شود و شخصی بودن جرم و مجازات از اصول قطعی حقوق جزای عمومی درتمامی کشورهاست.
این استدلال به شرطی صحیح است که ما نتوانیم تغییر باورهای اخلاقی جوامع و تاریخ های مختلف را به گونه ای دیگر توجیه کنیم و نیز بتوانیم *ثابت* کنیم که اصلا نمی توان بدیل دیگری جز نسبیت اخلاقی و قراردادی بودن آن بیاوریم که بنده میخواهم با آوردن بدیلی دیگر، چنین استدلالی را رد کنم ولو این که امکان صحت خود ادعای نسبی گرایان را صرف از نظر از استدلال اشتباه شان، هنوز منتفی نمی دانم.
بدیل من این است که اخلاقیات هنوز می توانند به رغم این اختلافات، اموری حقیقی و غیر قراردادی باشند و بگوییم که افراد به لحاظ عقلی رشد می کنند و به همین جهت با گذشت زمان در طول تاریخ، در مسیر تکامل تاریخی شان گام برمی دارند و این گونه است که در مسیر تاریخ، عقاید اخلاقی انسانها تغییر می نماید. تالی فاسد استدلالی که نسبی گرایان بیان می کنند این است که از تغییر باور علمی پیشینیان به هیات بطلمیوسی و نظریه ی مرکزیت زمین به نظریات کپرنیک و گالیله و سپس انیشتین و بعد نجوم کوانتومی و...، به اعتباری و قراردادی و غیرحقیقی بودن علوم هم برسیم و به قیاس ناپذیری و نداشتن ملاک برای داوری درباره ی تمام نظریات علمی قائل شویم!
حالا که توانستیم بدیلی به جای استدلال مشهور نسبی گرایان اخلاقی در تغییرهای اخلاقی انسان ها در طول تاریخ بیاوریم، باید بتوانیم بدیلی نیز برای متفاوت بودن باورهای اخلاقی یک جامعه نسبت به یک جامعه ی دیگر در یک دوره ی زمانی یکسان بیاوریم. در اینجا باز هم میتوان به مثالهای علمی متوسل شد. در تاریخ علم کمبریج آمده است که چینی های باستان خیلی زودتر از غربی ها به این رسیده بودند که زمین گرد است و به دور خورشید می گردد و می توان گفت که همان گونه که می شود، در یک زمان، جامعه ای در کشفی علمی نسبت به جامعه ای دیگر در همان کشف پیشگام باشد، این را درباره ی اختلافات اخلاقی جوامع در یک دوره ی خاص نیز می توان بیان نمود. مثلا اگر یک جامعه ای آنقدر عقب مانده باشد و اصلا با هیچ جای دنیا جز خودش ارتباط و تعامل نداشته باشد که بتواند کشفیاتی علمی را از آنان بگیرد و بدان ها توسعه بخشد و نتواند به هیچ وجه به فناوری اختراع تلسکوپ دست یابد تا به کشفیات نجومی درست تری برسد، در این صورت هم شاید به خاطر عدم ارتباطش با سایر نقاط دنیا نتواند به الگوهای دیگری در نظام های اخلاقی و هنجاری برسد تا نتایج آن ها را ببیند تا بتواند به تکامل اخلاقی برسد و این گونه هم می توان توجیه نمود که چرا برخی قبیله های آفریقایی عقب مانده به ازدواج با محارم اعتقاد دارند و بگوییم که آنان هنوز به برخی کشفیات واقعیات موجود اخلاقی نرسیده اند بی آنکه به قراردادی بودن اخلاق قائل گردیم.
چنین بدیلی متضمن این است که برای اخلاقیات، سرشتی تجربی هم قائل شویم. چگونه؟ یکی از مباحث مهم در حوزه ی منطق و ریاضیات این است که آیا اصلا منطق و ریاضیات تماما عقلی می باشند و یا دارای سرشتی عقلی-تجربی هستند؟ فیلسوفانی چون کواین و پاتنم در فلسفه ی ریاضیات و منطق از روش های شبه تجربی در ریاضی و منطق صحبت می نمایند. به نظر پاتنم در ریاضیات همانند فیزیک و دیگر علوم تجربی، ما تنها از برهان های منطقی سخت استفاده نمی کنیم بلکه از شیوه های شبه تجربی نیز استفاده می کنیم. در ریاضیات حتی اگر به جای برهان های سخت، از بعضی حدس ها برای رسیدن به دانشی ریاضی استفاده کنیم، هنوز هم در حال ارتقای دانش ریاضی هستیم. مثلا همان طوری که با تجربه آموختیم که هندسه اقلیدسی به رغم بداهت تامش، نمی تواند در سیستم نسبیت فضایی و زمانی انیشتینی مورد استفاده قرار گیرد و نیازمند تغییر اصولی از ریاضیات(که هیچ کس فکرش را نمی کرد) و استفاده از هندسه نااقلیدسی است، کواین میگوید که ما برای توجیه فیزیک کوانتومی، نیازمند تغییر در اصل دوارزشی بودن(یا صادق یا کاذب و نبود غیر این دو ارزش) قضایا در منطق کلاسیک هستیم و حتی با تجربه می توانیم بیاموزیم که می توان اصولی از منطق را که بنیادی ترین دانش است، تغییر دهیم و یا پاتنم با حذف قاعده توزیع پذیری و پخش پذیری در منطق کلاسیک، منطقی را ارائه میدهد به نام منطق کوانتومی! که مدعی آن است که این منطق می تواند مشکلات فلسفی و منطقی مکانیک کوانتومی را حل نماید. می توان در مورد اخلاق هم به این باور داشت که ما با تجربه، بسیاری از قواعد اخلاقی مان را تغییر می دهیم که این البته به معنای قراردادی بودن اخلاق نیست بلکه تجربه و اصول عقلی و شهودهای اخلاقی مان، توامان برای درک "واقعیات اخلاقی" به کار می روند.