مدرنيته و بازگشت ابدي
ترجمه: رحمان بوذري
والتر بنيامين ديدگاه خوشبينانه درباره پيشرفت را به نقد كشيد. از نظر او اين فكر فاجعهبار بود كه تاريخ بهطور خودكار همسو با تحول و تكامل اقتصادي و تكنولوژيك در مسير تكامل پيش خواهد رفت. او معتقد بود همه داستانهايي كه عليت تاريخي را بازنمايي ميكنند كاذباند، زيرا جملگي بهصورت ماتأخر (پسين) ساخته و پرداخته شدهاند. از نظر بنيامين تاريخيگري الاهيات در جامه مبدل است. تاريخيگري در مقام اصلي فراتاريخي عليتهاي تاريخي را جعل ميكند كه مدعياند امور بهوجهي پايدار در حال تكامل و پيشرفتاند.
بنيامين معتقد بود انديشه سوسيالدموكراتيك از همان بدو تكوين دچار ايمان جزمي به پيشرفت بود. «هيچ چيز سوسيال دموكراتها را به اندازه اين تصور به تباهي نكشانده است كه خيال ميكنند همجهت با مسير پيشرفت در حال شناكردناند». اين تصور فقط براي او فلجكننده يا يأسآور نبوده، تأثيرات زيانباري هم روي طبيعت داشته است، زيرا به گفته بنيامين در تزهايي درباره مفهوم تاريخ (1940)، از قرار معلوم تصور پيشرفت تكنولوژيك سلطه بر طبيعت و سوءاستفاده از آن را موجه جلوه ميدهد.
در پروژه پاساژها، بنيامين درصدد برآمد تا شواهد و قرايني به ضد خوشبيني تاريخي بهدست آورد. در تقابل با طرز فكرهاي معمول يا رايجي كه ادعا ميكردند تجربه بشر پس از انقلاب صنعتي فرانسه بيبرو برگرد، تجربه نوين و پرتحركي از زمانه مدرن است، بنيامين اظهار داشت حاصل مدرنيزاسيون چيزي به غير از تجربه غيراصيل زمان نبوده است. توصيفهاي بنيامين از پاريس قرن نوزدهم نشان ميدهد كه معاصران او زمانه خود را عصري كسالتبار و ملالآور تجربه ميكردند. كسالت، تجربه غالب پاريسيهاي امپراتوري دوم بود. باوجود پروژههاي عظيم ساختماني ظاهرا هيچ چيز تازهاي قرار نبود به وجود آيد. مد با چرخههاي بداعت و مرگ خود، معيار مدرن نوعي سنجش زمان بود، كه در آن تكرار امر يكسان غلبه مييافت.
براي مثال بنيامين ميگويد تعداد كافههايي كه مردم در آنها وقت خود را ميگذراندند يا ميكشتند به حد سرسامآوري در پاريس، افزايش يافته بود. در پروژه پاساژها او حتي ماركس و انگلس را در يكي از كافههاي پاريسي، كافه دولارژونس، قرار ميدهد و ميگويد آنجا بود كه ماركس در 1848 خطوط كلي اصل موجبيت اقتصادي (دترمينيسم) نظريه ماترياليستي تاريخش را براي انگلس ترسيم كرد. اصالت تاريخ ماركس در پروژه پاساژها با اصل موجبيت آگوست بلانكي و انگلس مقايسه ميشود. هر دوي آنها در ايام كهولت، آغاز به مطالعه علوم طبيعي كردند.
شباهتهاي فراواني ميان نقد بنيامين و نقد نيچه بر تاريخيگري به چشم ميآيد. بنيامين در «تزهايي در باب مفهوم تاريخ» اشاره به يكي از نوشتههاي نيچه ميكند: «در باب فوايد و مضار تاريخ براي زندگي» در آنجا نيچه ميگويد: «ما به تاريخ نياز داريم اما به دلايلي متفاوت با آدم عاطل و باطلي كه در بستانهاي معرفت پرسه ميزند.»
اشاره نيچه به مورخان فرهيختهاي بود كه انبوهي از تحقيقات تاريخي علمي اما بلااستفاده توليد ميكردند. نيچه معتقد بود آنها مبتلا به نوعي بيماري تاريخزدگي بودند، كه يكي از نتايج مطالعه بيش از حد تاريخ در سنين خيلي پايين است. براي كساني كه مبتلا به بيماري تاريخزدگياند اوضاع هميشه به همين منوال بوده است. بيماري تاريخزدگي نوعي تجربه دژاوو يا آشناپنداري بهوجود آورد كه معنايش اين است: «ما حس غريبگي خويش را از كف ميدهيم، ديگر از هيچچيز شگفتزده نميشويم و كارمان به جايي ميكشد كه ديگر از همه چيز خوشمان ميآيد.» حس ميكنيم هر چه را به ما ميگويند قبلا شنيدهايم. تاثير يأسآور بيماري تاريخزدگي در نيچه همسان تاثير فلجكننده تاريخيگري در بنيامين است.
نيچه تاريخگرايي هگل را نيز به باد انتقاد ميگيرد. فلسفه هگل آدمي را به كرنش در برابر نيروهاي تاريخ وا ميدارد و حس تاريخ به صرف تمجيد و تحسين موفقيت استحاله مييابد. در اينجا ميتوان پيوندي يافت با تزهايي درباره مفهوم تاريخ بنيامين، آنجا كه بنيامين از تاريخنگاران ميخواهد به جاي همذاتپنداري با تاريخ فاتحان و برندگان، در خلاف جهت رودخانه تاريخ پارو بزنند. به همينسياق نيچه ميگويد بايد تاريخ كساني را خواند كه در عصر خويش مخالفخوان بودهاند و خلاف جهت رود شنا ميكردند. «رشك نبريد به آناني كه دربارهشان مقالاتي با عنوان «آقاي فلاني و بهمان و زمانهاش» مينويسند، بل سوداي كساني را در سر بپرورانيد كه در صفحه عنوان كتاب زندگينامهشان نوشتهاند «در ستيز زمانهاش».
«اهل فضيلت همواره بر خلاف جريان تاريخ شنا
ميكنند.» نيچه اشاره ميكند كه علاوه بر تاريخ، يادمانساز فاتحان هر عصري، نوعي تاريخ مقاومت يا اعتراض هست.
راست آن است كه بنيامين هنگام توصيف تاريخيگري از همان مجازها و استعارههاي نيچه استفاده ميكند. تشبيه تاريخيگري به الاهيات ملهم از نيچه است و اينچنين است ايده عروسك خيمهشببازياي كه فقط وقتي حركت ميكند كه تاريخيگري (خدا) نخهايش را تكان دهد.
نيچه ميانديشيد شيوه موجه نگارش تاريخ در گرو غلبه بر روح انتقامجويي است. تنها زماني كه اراده خويشتن را از روح انتقام بازخرد و رها سازد آدمي ديگر بار بيگناه و كودكمنش خواهد شد، يعني از بيماري نيهيليسم شفا خواهد يافت و امكان آفريدن آيندهاي نو پديد خواهد آمد.
باز هم انديشههاي بنيامين درباره راه صحيح نوشتن تاريخ به تفكر نيچه نزديك ميشود. بنيامين ميپنداشت تاريخنگاران بايد راه خود را از تفسيرها و تعبيرهاي يكدستساز درباره تاريخ، يعني بهاصطلاح تاريخ استاندارد جدا كنند. فقط تصويرهاي ديالكتيكياند كه ميتوانند رشته تاريخيگري را بگسلانند. تصويرهاي ديالكتيكي به ضربه آذرخشي ميمانند كه در آن گذشته و آينده به هم ميپيوندند.
تصويرهاي ديالكتيكي كه از مطالعه موشكافانه تاريخ حاصل ميآيند، نمايهاي روشن از تاريخ بهدست ميدهند. اين تصاوير نه تعميمهايي انتزاعي و نه «ذات» تاريخ، بلكه تصويرهايي انضمامياند كه پيوندي با لحظه حال حاضر دارند. مراد بنيامين از نگارش تاريخ در قالب تصويرهاي ديالكتيكي، تاريخهايي هنري بود، نوعي داستانگويي (نقالي). بنيامين ميانديشيد فقط داستانگوياني چون پروست قادر به نگارش تاريخ هستند. او ميگفت تصويرهايي كه از دل متن سر بر ميآورند «ديالكتيكهاي در حال سكوناند.»
«رابطه گذشته با حال حاضر ديالكتيكي است، نه ماهيت زماني، بلكه سرشتي تصويري دارند.» تصويرهاي ديالكتيكي در داستانها ما را در درك اين مهم ياري ميرسانند كه رابطه گذشته و حال گشوده است، يعني هر چه كه اتفاق افتاده ميتوانسته به شكلي ديگر اتفاق بيفتد. تاريخ بسته نيست، بلكه نسبت به روالهاي جايگزين و متفاوت رويدادها، گشوده است. تصويرهاي ديالكتيكي ميتوانند گذشته يا تاريخ را رستگار كنند.
تصويرهاي ديالكتيكي كه در آنها گذشته و حال در لحظهاي بحراني (يا به تعبير بنيامين در لحظه خطر) با هم تلاقي ميكنند، دوباره ايده بازگشت ابدي زرتشت نيچه را فراياد ميآورند. در چنين گفت زرتشت، نيچه از يك لحظه بحراني و حساس خاص، سخن ميگويد كه زرتشت به دروازهاي ميرسد كه در آن دو مسير، به دو جهت متضاد راه ميبرند، يكي به آينده ابدي و يكي به گذشته ابدي. كوتولهاي از زرتشت ميخواهد بين اين دو راه انتخاب كند. زرتشت بازگشت ابدي را انتخاب ميكند. او انتخاب خود را با طرح يك سوال توضيح ميدهد: «آيا هر آنچه كه (در آينده ابدي) ميتواند روي دهد، نبايد روي داده باشد و آيا هر آنچه كه ميتواند گام بردارد، پيشتر در اين گذرگاه تنگ گام برنداشته است؟»
در زرتشت نيچه، بازگشت ابدي به معناي مصالحهاي عظيم در برابر تاريخ است؛ آري گفتني به وجود و نه نوعي رستگاري هستي و حيات زمانمند. هر آنچه روي داده است، ميتواند دوباره روي دهد. بازگشت ابدي به مثابه چيزي كه خواسته ميشود و موضوع اراده است، آينده متفاوتي را در تفكر نيچه ميگشايد، آيندهاي رهاگشته از روح انتقام.
البته تفاوتهاي چشمگيري ميان تفكر نيچه و بنيامين در باب تاريخ وجود دارد. براي بنيامين رستگاركردن تاريخ در تصويرهاي ديالكتيكي در وهله اول، به معناي گشودن راه آيندهاي نو نبود. به گفته بنيامين رسالت سوسيالدموكراتها رستگاركردن نسلهاي آتي نبود. براي او تصوير نياكان دربند بود كه الزام ميآورد، نه آرمان نوادگان از بند رسته. موعودباوري بنيامين بديناعتبار ناظر به درمان زخمهاي گذشته است. اين يعني اميد در گذشته جاي دارد و خيالپردازيهاي هر قومي به گذشته آن قوم و خاطرهاش گره خورده است. او همواره سنت را برتر ميشمارد. اميد در گذشته است و از اينرو آمال و آرزوهاي نسلهاي گذشته مرجحاند.
تفاوتهاي ديگري هم هستند. نيچه اگر بود، نمينوشت كه رسالت مورخ نجات آناني است كه اميد خود را از كف دادهاند، يعني «مردمان عادي». نيچه فقط قهرمانان عرصه مقاومت را ميستود. آيا اين بدين معناست كه در بنيامين آگاهي انقلابياي وجود ندارد كه به مفهوم نيچهاي كلمه آينده را هدف گيرد؟ راستش را بخواهيد، بنيامين در پروژه پاساژها شخصيتهايي را توصيف ميكند كه ميتوانند از كسالت هوشياري بسازند. اين كسان زمان را نميكشند، آن را همچون باتري دوباره زنده ميكنند. براي بنيامين ژيگولو در حكم امكاني براي تغيير تاريخ است: «ژيگولو... متمولي شايد، اما به ظن قويتر هركولي از كار بيكار شده» (بودلر)
بنيامين در مقالهاش درباره كارل كراوس تيپ ناانساني سنگدل را معرفي ميكند، ناانسان به معناي نيچهاي كلمه. ناانسان ديگر حرمتي براي سنت قايل نيست، بلكه از آن استفاده ميكند و اين يعني او در ضمن ميتواند اجزاي غيرضروري سنت تاريخي را با فروبلعيدن هر آنچيزي كه پيش ميآيد ويران كند.
منبع:
www. mustekala. info
انتشار در روزنامه شرق