نگاهي به مشكلات دانشجويان رشته فلسفه تعليم و تربيت در ايران
متاسفانه مشكلي كه گريبانگير دانشجويان رشته فلسفه تعليم و تربيت را گرفته؛ عدم آشنايي دقيق آنان به فلسفه است. با توجه به ارتباط تنگاتنگ اين رشته به فلسفه و آراء فلسفي؛ اين عدم آشنايي بعضا باعث شده تا دانشجويان و حتي فارغ التحصيلان اين رشته اشرافي بر آنچه آموخته اند نداشته باشند. عمده مشكلي كه در اين ارتباط وجود دارد آن است كه اكثر كساني كه در مقطع كارشناسي ارشد و بعدها در مقطع دكترا در اين رشته بخصوص به ادامه تحصيل مي پردازند اين است كه آنان اساسا هيچ پيش زمينه اي از مباحث فلسفي ندارند و به ناگهان خود را درگير اصطلاحاتي فلسفي مي بينند كه عدم شناخت آنان ازاين اصطلاحات پيچيده و نامفهوم ادامه كار را براي آنان دشوار مي سازد. دانشجويي را در نظر بگيريد كه در رشته هاي مختلف علوم تربيتي در مقطع كارشناسي(مديريت آموزشي، برنامه ريزي درسي، آموزش پيش دبستاني و ...) به تحصيل پرداخته و در مدت 4 سال تحصيلي مقطع ليسانس فقط 5 واحد در ارتباط با فلسفه گذرانده است. آن هم با عنوان هايي چون كليات فلسفه و فلسفه آموزش و پرورش. مسلم است كه اين دانشجو نمي تواند پيش زمينه اي قوي در فلسفه كسب كرده باشد و هنگامي كه به اين رشته مي آيد دچار مشكل مي شود. اين دانشجو مجبور است كه مكاتب فلسفي را خوب بداند. آن ها را در حيطه تعليم و تربيت مورد بررسي قرار دهد. با مكاتب فلسفي تعليم و تربيت آشنا شود و بتواند بر رويكردهاي جديد اين مكاتب اشراف داشته باشد. اما وقتي كه يك مقاله ساده فلسفي را مي خواند از درك آن عاجز است. منظور نويسنده را از "جوهر" نمي داند. نمي تواند بفهمد كه منظور نوينسده مقاله از «مقوله» چيست. «فصل» «قضيه» «نوع» «انتزاع» «تجريد» «برابرنهاد» و اصطلاحاتي از اين دست او را بر آشفته مي سازد. چه برسد كه وقتي كتاب «رويكردها و روش هاي پژوهش در فلسفه تعليم و تربيت» دكتر باقري را مي خواند با اصطلاحاتي چون «تحليل منطقي فرا رونده» «تحليل استعلايي» «ارزش هاي بنيادي» «گزاره واقع نگر مصداقي» «پديدارشناسي زباني» و «شرط هاي امكاني» هم روبرو شود. او خود را ناتوان و عاجز از درك نوشته هايي مي بيند كه براي فارغ التحصيلان فلسفه غرب و اسلامي، بسيار روان و قابل درك مي باشد. با خود مي انديشد كه مشكل چيست؟ بايد چه كند؟ چرا تا اين حد زمينه فلسفي او ضعيف است؟ بايد از كجا شروع كند؟ خود را ناتوان مي يابد!
متاسفانه اين معضلي است كه گريبانگير قاطبه علاقه مندان به اين رشته است. جز عده معدودي كه يا از رشته هاي فلسفي به اين رشته آمده اند يا در حين تحصيل در اين رشته، از اول به آموختن فلسفه هم در كنار آنچه از تعليم و تربيت برايشان مي گويند همت نهاده اند. ديگران(بهتر است بگويم اكثريت ديگر) تنها چيزهايي از فلسفه شنيده اند. نام هايدگر را شنيده اند اما اگر از او بپرسيم فلسفه هايدگر را در يك عبارت توضيح بده در مي ماند. از كانت خوشش مي آيد؛ كتاب نقد عقل محض او را هم خوانده است؛ اما نمي تواند تفاوت ديدگاه هاي او را با مثلا هگل و ديگر ايده آليست هاي آلماني كه از او تاثير پذيرفته بودند برايتان توضيح دهد. نمي تواند برايتان توضيح دهد كه عمده انتقاد ويلارد كواين بر انديشه هاي كانت چه بود؟ و چه تاثيري بر فلسفه معاصر گذاشت؟ و نقد كواين از نقد عقل محض كانت، چه تنشي در فلسفه تعليم و تربيت ايجاد كرده است؟
به نظر مي رسد ساختار درسي اين رشته(فلسفه تعليم و تربيت) اساسا دچار مشكل است. برنامه ريزان آموزشي اين رشته، توجهي به اين مشكل بزرگ با اينكه خود بدان واقفند ندارند. اين رشته به حالت روزمرگي در آمده است. آنچه دانشجويان مي آموزند اساتيدشان سالهاست كه آموخته اند بدون آنكه تلاشي براي فهم رويكردهاي جديد در اين رشته از خود نشان دهند. با اين حال با كمي توجه و احساس مسئوليت(خاصه از سوي بزرگان اين رشته در كشور) بايد راهكارهاي برون رفت از اين بحران را ارائه داد. پيش از آنكه بر خيل جمعيت فارغ التحصيلان كم سواد اين رشته در كشور بيش از پيش افزوده شود.
شما چه فكر مي كنيد؟