فلسفه در دوره باروک:
ما در این نوشتار می خواهیم ببینیم در قرن هفدهم که این دوره را باروک می نامند، انسان متفکر چگونه می اندیشده است.
باروک در اصل شکل تحول یافتۀ واژه ای است که در معنی "مروارید های نامنظم "به کار میرود. مشخصۀ بارز هنر دورۀ باروک کثرت شکل های متوع و استفاده از تضاد در ترکیب است؛ درست برخلاف هنر دورۀ رنسانس که سر تا پایش هماهنگی است. این تضاد های آشتی ناپذیر را باید ویژگی قرن هفدهم دانست. در یک طرف هنوز رنسانس با جهان بینی خاص خود و ارزشی که برای انسان و حیات قایل بود، قرار داشت و در طرف دیگر و درست در تضاد با آن، نفی زندگی دنیوی و ارتجاع مذهبی قرار گرفته بود. ما در این دوره چه در زمینه های هنری و چه در زندگی روزمرۀ مردم شاهد تنوع شدید جهان بینی ها هستیم. درهمین ایام دیر هایی تاسیس شدند و راهبانی به آنها راه یافتند که معتقد بودند باید خود را از زندگی کنار کشید.
یکی از شعار های دورۀ باروک (Carpe diem) "دم غنیمت است" بود؛ در مقابل هم شعار دیگری به همین زبان لاتینی (Memento mori) به کار میرفت، یعنی"مرگ را به یاد داشته باش"
ایده آلیسم و ماتریالیسم دو دیدگاه مخالف و متقابل فلسفی در عصر باروک نیر حضور گسترده دارند، در این عصر نیز تضاد های فلسفی قد افرازی دارند. بعضی از فیلسوفان معتقد بودند که آنچه هست معنوی و ساخته ذهن است. مکتب آنان را ایده آلیسم می نامند. در برابر آنها، گروهی از فلاسفه هم فقط به جهان مادی توجه داشتند، آنها پیرو مکتب ماتریالیسم بوده ومعتقد بودند که تمام چیزهای حقیقی از مواد مادی ملموس به دست می آید.
ماتریالیسم هم در قرن هفدهم میلادی پیروان فراوانی داشت. در این میان شاید بتوان گفت که دید گاه توماس هابس، فیلسوف انگلیسی بیش از هر فیلسوف دیگر این دوره در مکتب ماتریالیسم تاثیر گذارد. او معتقد بود که تمامی پدیده ها،حتی انسان و حیوان از مجموعه ای عناصر مادی تشکیل شده اند و حتی درک انسان از جهان خارج نیز به دلیل عملکرد مجموعه ای از این عناصر در مغز است.
پس او معتقد به چیزی بودکه دوهزار سال قبل دموکرایتوس مطرح کرده بود. "ایده آلیسم و ماتریالیسم در سر تا سر تاریخ فلسفه مطرح بوده اند. اما کمتر اتفاق می افتد که مانند عصر باروک، این دو مکتب فکری کنار هم حضور داشته باشند.ماتریالیسم دایمآ از طریق علوم طبیعی جدید تقویت می شد. نیوتن اعلام کرده بود که قوانین حرکت عمومی اند و صدق آنها دایمی است. او معتقد بود که قوانین جاذبه و حرکت اجسام در تمامی تغییرات طبیعی معتبرند، خواه این تغییرات در کره زمین رخ دهد، خواه در کل کائیات. بنابرین آنچه وجود دارد تابع قوانینی غیر قابل تغییر یا علم مکانیک است که می توان آن را با دقت ریاضی توضیح داد.بدین ترتیب نیوتن جهانبینی مکانیکی را تکمیل کرد.
واژه میکانیک از ریشه یونانی گرفته شده است که به معنی ماشین است. اما باید توجه داشته باشیم که هابس و نیوتن هیچ کدام تضادی میان جهان بینی مکانیکی و ایمان به خداوند نمی دیدند. این موضوع برای بسیاری از ماتریالیست های قرن هجدهم و نوزذهم نیز مطرح نبود. در میانه قرن هجدهم میلادی لامتری طبیب و فیلسوف فرانسوی کتابی تحت عنوان "انسان- ماشین "نوشت او در کتابش به این موضوع اشاره کرد که انسان همان طور که برای راه رفتن از ماهیچه استفاده می کند،"ماهیچه" هایی هم برای فکر کردن دارد. مدتی بعد لاپلاس ریاضی دان فرانسوی با آرای خود، دیدگاهی کاملآ مکانیکی را رواج داد. او معتقد بود که اگر هوش انسان بتواند موقعیت تمامی اجزای ماده را در زمانی خاص تشخیص دهد، احتمال از میان میرود و آینده همچون گذشته در برابر چشمان ما قطعیت می یابد، به این ترتیب هر چه قرار است اتفاق بیفتد از پیش مشخص خواهد یود.این جهان بینی را دتر مینیسم می نامیم.
در این شرایط همه چیز محصول فرایند های مکانیکی خواهد بود،حتی فکر کردن و خواب دیدن. ماتریالیست های آلمانی قرن نوزدهم اعتقاد داشتند که تولید فکر در مغز چیزی شبیه به تولید ادار در کرده یا تولید صفرا در جگر است.
یکی دیگرا از فیلسوفان مهم قرن هفدهم یعنی لایبنیتس به این نکته اشاره می کند که تفاوت مهم میان آنچه به ماده مربوط است و آنچه با ذهن ارتباط دارد،دراین است که پدیده های مادی به عناصر کوچک تری قابل تقسیم اند، ولی پدیده های ذهنی یک کلیت را تشکیل می دهند و قابل تجزیه به عناصر کوچک تر نیستند و نمی توان آنها را برید.