آموزش فلسفه همراه داستان
آليسون تروزوپ - هيلاري پولان
توضيح و ترجمه محمد مهدي ساعتچي
[تصویر: 1239751292.jpg&t=1]
ممکن است براي برخي افراد اين موضوع هنوز تعجب آور باشد که بدانند کتاب هاي کودکان و نوجوانان غالباً در بردارنده برخي از مسائل فلسفي عميق هستند که کودکان دوست دارند به آنها بيانديشند. بسياري از مفاهيم مثل دوستي، صداقت، عدالت، آفرينش و... مفاهيمي هستند که علاوه بر اينکه موضوع تأملات فلاسفه بوده اند ذهن کودکان را نيز به خود مشغول مي کنند. در بسياري از داستان هاي حوزه کودکان و نوجوانان نيز اين مسائل به نحو غير مستقيمي مطرح مي شود که مي تواند مقدمه اي باشد براي انديشيدن و يادگيري شيوه تفکر در مورد آنها. در مقاله پيش رو ابتدا به شکل کلي به موضوع آموزش فلسفه از طريق خواندن داستان اشاره مي شود و در ادامه به دو نمونه مشخص و کاربردي از طرح مسائل فلسفي در داستان ها پرداخته مي شود که مي تواند ما را با چگونگي يادگيري و آموزش فلسفه بدين شيوه آشنا سازد.
***
کاربرد داستان در آموزش فلسفه به کودکان
فلسفه براي کودکان نه به معناي آموزش دانش فلسفي به کودکان است، بلکه غالباً آموزش متدها و مهارت هايي است براي فکر کردن به موضوع هاي مختلف. آنان طي جلسات گفتگوهاي فلسفي، با شيوه هاي منطقي تفکر آشنا مي شوند و نه با اينکه کانت يا افلاطون چه ديدگاهي داشته اند. کنکاش فلسفي براي کودکان و نوجوانان معمولاً به اين شيوه صورت مي گيرد که آنها سؤال هايي را مي پرسند و آموزگار مي تواند به آنها کمک کند که قادر شوند به آن مسأله از جنبه کلي تري فکر کنند و جواب پرسش هاي خود را خود بيابند.
برخلاف ديدگاه هايي که کودکان را فاقد توانايي براي تأمل فلسفي مي پندارند، کودکان خود بدون هيچ آموزش، موجوداتي پرسشگر و جوياي دانستنند. اگر جمله ارسطو در ابتداي کتاب مابعدالطبيعه خود که گفته بود«همه انسان ها بالطبع خواهان دانستنند»، در مورد همه بزرگسالان صادق نباشد، يقيناً در مورد تمامي کودکان صدق مي کند. آنها در پرسيدن مطالبي که نمي دانند صراحت دارند و مرزي را براي مطرح کردن سؤالات خود نمي شناسند. بسياري از پرسش هاي کودکان با پرسش هاي فلسفي در بزرگسالي همچون پرسش در مورد خدا يا در مورد مرگ يکي است. آلبرت انيشتين زماني گفته بود که مهمترين محرک او براي تحقيقات خود اين بود که پرسش هاي کودکي خود را هيچ گاه فراموش نکرده بود. او يکي از پرسش هاي همه دوران زندگي خود را پرسش از معناي زمان مي دانست. ضعف در نظام آموزشي بسياري کشورها سبب مي شود که کودکاني که تا پيش از دبستان شوق سرشاري براي يادگيري و آموختن و رفتن به مدرسه دارند، پس از چند سالي ممکن است حتي کل جريان آموختن آنها را دلزده يا کسل سازد. در واقع در مدارس از آنها خواسته ميشود تا پيروي كننده روش جدي آموزشي باشند كه بزرگسالان طراحي كردهاند. پس از چند سال که به مدرسه رفتند آنها از پرسش دست بر ميدارند و اين آغاز از ميان رفتن كنجكاوي و گرايش آنها به يادگيري است.
طي چند دهه اخير يکي از ابزارها و راههاي اصلي براي تشويق کودکان به انديشيدن در حوزه آموزش فلسفه به کودکان، استفاده از داستان هايي بوده که مورد علاقه کودکان است. از زماني که در دهه هفتاد آموزش فلسفه براي کودکان شکل جدي تري به خود گرفته و افرادي چون ماتيو ليپمن، فيليپ کم و رابرت فيشر در اين زمينه آثاري را عرضه کرده اند، آموزش فلسفه در لابلاي بحث و بررسي يک داستان از مهمترين روش هايي بوده که مهارت هاي ابراز نظر را در کودکان تقويت مي کند. معلم در سر اين کلاس ها در کنار شاگردان به صورت حلقه اي مي نشيند و همراه آنها مشغول به خواندن يک داستان مي شود. پس از اتمام داستان معلم بايد با طرح سؤال هايي با توجه به محتواي داستان بحث را آغاز و هدايت کند. در واقع کتاب داستان کمک مي کند که بچه ها احساس همدلي و هم ذات پنداري با قهرمان داستان داشته باشند و سؤال ها و دغدغه هاي اصلي خود را بپرسند و از طريق توصيف موقعيت هاي قهرمان داستان که غالباً به مسائل خود آنها نيز نزديک است، پرسش هاي شخصي خود را طرح کنند. آموزگار همچنين مي تواند به بچهها خاطر نشان كند كه آنها ميتوانند دربارة هر چيزي كه آن را حيرتآور يافتهاند يا به هر صورت برايشان جالب بوده، يا آنچه كه داستان، آنها را به فكر كردن دربارة آن واداشته و دوست دارند، بحث كنند.
داستان هاي حوزه کودکان به وسيله عنصر تخيل و هيجان با کودکان ارتباطي قوي برقرار مي کنند و کودکان مايلند که پس از خواندن داستان هايي که مورد توجه آنها قرار گرفته پيرامون آن بحث کنند. کودکان بسيار بيشتر از بزرگسالان شوق دارند که درباره پيچيدگي هاي داستاني و علل رفتار قهرمان داستان پرسش کنند و بسيار کمتر از آنها پديده هاي مختلف را عادي و طبيعي تلقي مي کنند. از همين روست که در نظر بسياري از آموزگاران فلسفه، دوره کودکي و سال هاي گذراندن در دبستان فرصت بسيار بهتري براي شکل گيري استقلال فکري است تا دوران دانشجويي. ماتيو ليپمن که خود از بنيانگذاران آموزش فلسفه براي کودکان و نوجوانان بوده در مصاحبه اي عنوان کرده: «در اواخر سال هاي 1960 در دانشگاه كلمبيا فكر مي كردم كه دانشجويانم فاقد قدرت استدلال و قدرت تميز و داوري هستند، اما براي تقويت قابل ملاحظة قدرت تفكر آنها، بسيار دير شده بود. من به اين فكر افتادم كه اين كار مي بايست در دوران كودكي انجام مي گرفت (و در آن زمان تقريباً فقط من بر اين اعتقاد بودم ). بايد وقتي كودكان در سن يازده يا دوازدسالگي بودند، يكسري دوره هاي درسي در خصوص تفكر انتقادي را مي گذارندند. اما براي تهية موضوعي قابل فهم و مخاطب پسند، بايستي متون درسي به صورت داستان نوشته مي شد، داستاني دربارة منطق اكتشافي كودكان.» ليپمن با انجام اقدامات متعدد و تلاش پي گير تلاش نمود تا به هدف فوق دست يابد. يکي از اقدام هاي مهم او تدوين برنامه درسي فلسفه براي کودکان در قالب قصه، رمان و داستان کوتاه براي کودکان به همراه راهنماي آموزش آنها براي معلمان است.
آموزش فلسفه براي کودکان و نوجوانان که غالباً به صورت جمعي صورت مي گيرد، فعاليتي است که هم به لحاظ فردي و هم به لحاظ جمعي در رشد مهارت هاي آنان نقش دارد. کنکاش فلسفي جمعي در کودکان و نوجوانان يکي از بزرگترين و مفيدترين تمرين ها براي ارتقاي مهارت هاي بياني در آنان است. آنان مي آموزند که به دقت به سخنان يکديگر گوش کنند، پيش از بيان نظراتشان آنها را در ذهن خود مرتب کنند، افکار خود را به صورت مدلل و روشن بيان کنند و حتي در مقابل انتقادهاي دوستانشان به شکل منطقي از خود دفاع کنند. انديشيدن و فلسفه پردازي و ابراز نظر در کلاس از سويي در آنان روحيه جمع گرايانه و ارتباط با ديگران را تقويت مي کند و از سوي ديگر بر توانايي هاي فکري و فردي آنها مي افزايد.
آثار داستاني که کودکان بتوانند به واسطه آنها به بحث پيرامون موضوع هاي انتزاعي تري بپردازند متعدد هستند. اگرچه در سال هاي اخير داستان هاي کوتاهي صرفاً به هدف تشويق انديشيدن و آموزش فلسفه نگاشته شده، اما باز بهترين آثار براي اين منظور استفاده از شاهکارهاي ادبي بزرگ است که ارتباطي بسيار نزديک با کودکان برقرار مي کند. در ادامه براي آشنايي با چگونگي بحث ها و پرسش هاي فلسفي در داستان ها دو نمونه از داستان هاي محبوب را مورد توجه قرار خواهيم داد.
داستان شازده کوچولو(سنت اگزوپري)
خلاصه داستان: هوانوردي که به ناچار هواپيماي خود را در صحراي افريقا فرود آورده، با بسربچه يا همان شازده کوچولو که از سياره اي کوچک به آنجا آمده آشنا مي شود. شازده کوچولو به نقل ماجراهايي که در سفر فضايي خود از سر گذرانده مي پردازد. او طي سفر خود مي خواهد بداند در زندگي چه چيز اهميتي بيش از چيزهاي ديگر دارد.
الگوهايي براي گفتگوي فلسفي
اثر جاودان سنت اگزوپري با عنوان شازده کوچولو، داستان عميقي است که کودکان را وارد گفتگو و بحث فلسفي مي سازد. تجربه هاي شخصي نويسنده اين اثر به عنوان خلباني که خود زماني هواپيمايش ناچاراً در آنجا فرود آمده و گرفتار شده، احساس باورپذيري خاصي را به مخاطب اين داستان مي دهد. هرجا که زندگي با امري خيالي آميخته مي گردد، جذابيت و روح خاصي را به همراه دارد و اين موضوع در هيچ کجا مشهودتر از توصيف هاي سنت اگزوپري از خودش و همچنين موقعيت قهرمان داستانش وجود ندارد. شخصيت او در داستان، هم باورپذير است هم در عين حال ما را با موقعيت هايي خيالي و داستاني مواجه مي گرداند. دست و پنجه نرم کردن اين خلبان با محيط خشک اطرافش توأم با ستايش او از زيبايي طبيعي، حکايت از تجربه مستقيمي دارد که اگزوپري آن را به نحو دقيقي ترسيم مي کند. حضور امري فراطبيعي در زندگي واقعي به کودکان زمينه اي مي دهد تا به چيزي بيانديشند که فراتر از امر معمول است.
هنگامي که ما خود را با سفرها و دشواري هايي که شازده کوچولو از سر گذرانده همراه مي کنيم با بسياري از مفاهيمي همچون "قدرت"، "بي ثباتي"، "عشق" و"تنهايي" نيز مواجه مي شويم. به عنوان مثال اين داستان ما را به تأمل در مورد تلقي هاي متضاد از مفهوم مالکيت وا مي دارد. برخلاف شازده کوچولو که "دارايي" برايش متکي بر تعهد و وفاداري است، از نظر آن مرد تاجر "داشتن" معنايي مال اندوزانه دارد. همچنين شازده کوچولو ضمن مراودات خود با ديگران در زمينه برخي موضوع ها مثل دوستي به برخي مسائل اهميت مي دهد و برخي ويژگي ها را طرد مي کند. هنگامي که ما نيز از ديد معصومانه و همين طور انتقادي شازده کوچولو مي نگريم، ما هم انگيزه مي يابيم به تأمل و پرسش پيرامون پيش فرض ها و عقايد خود بپردازيم.
يکي از عميق ترين مسائلي که در کتاب شازده کوچولو مطرح مي شود، مواجهه او با تعداد بيشماري گل سرخ روييده بر روي زمين است. او در برخورد با آنها آه مي کشد و در ابتدا خود را بد بخت احساس مي کند، چرا که گلش در سياره او گفته بود که بي همتاست، اما حالا هزاران گل مشابه او را بر روي کره زمين مي بيند. در واقع در اين قسمت داستان، شازده کوچولو و بالطبع مخاطبان او با پرسشي بي اندازه مهم مواجه مي شوند. اين پرسش که گل مورد علاقه او چه تمايزي با اين همه گل هايي دارد که در ظاهر تفاوتي با گل او ندارند؟ و اصلاً چه دليلي هست که گل خود را بيش از آن گل ها دوست بدارد؟ اگرچه پس از اين اتفاق شازده کوچولو به کمک روباه از اين هراس و ترديد نجات مي يابد و پي مي برد که "آنچه اصل است از نظرها پنهان است"، اما اين قسمت داستان مي تواند زمينه گفتگوهاي زيادي را براي مخاطبان به وجود آورد که همگي کنکاشي است بر سر معني دوست داشتن و عشق، به ويژه پرداختن به آن مفهومي که شازده کوچولو از روباه ياد مي گيرد يعني "اهلي کردن".
پرسش هايي که شازده کوچولو مطرح مي کند باعث مي شود کودکان مخاطب او نيز به احتمال زياد خود را در موقعيتي مشابه موقعيت او قرار دهند. در مقابل، پاسخ هايي که دريافت مي کند جواب هايي است که بزرگسالان يا "آدم بزرگ ها" پيش روي او مي نهند. گرچه ممکن است آن شخصيت ها به نظر غير منطقي برسند، اما پاسخ هايي که شازده کوچولو از آنها دريافت مي کند، بازتاب دهنده روال جهان واقعي است. جمله "آن کاري را که من مي گويم انجام بده چون من پادشاهم" تفاوت چنداني با "چون من پدر، مادر يا معلم تو هستم" ندارد. به علاوه که شازده کوچولو خود گفته " هرگز در زندگي از سؤالي که يک بار پرسيده دست بردار نبوده است". شازده کوچولو براي کودکان نمونه همان شخصيت آنهاست که تا پاسخ پرسشي را نيابند از پرسيدن دست نمي کشند و پس از دريافت پاسخ به بررسي آن مي پردازند. روند ارزيابي ها و منظر انتقادي اين کتاب به ويژه در برابر "آدم بزرگ ها" نه تنها سنگ بنايي براي به دنبال آوردن رشته اي از پرسش ها مي شود، بلکه همچنين تأمل فلسفي را براي بچه ها ممکن مي سازد. اين اثر شگفت انگيز مي تواند به عنوان منبعي غني مورد استفاده افرادي قرار گيرد که درگير پرورش پژوهشگري ها و کنکاش هاي جمعي بر سر کلاس هاي ابتدايي هستند.
چند پرسش براي بحث فلسفي:
قسمت ابتدايي: توصيف هاي نويسنده از خود و توصيف او از گرفتار شدن هواپيمايش و آشنايي با شازده کوچولو:
1- آيا همه آنچه براي قهرمان داستان اتفاق افتاده در واقعيت هم براي نگارنده رخ داده است؟
2- تفاوت بين چيز خيالي با واقعي چيست؟
3- آيا مي توانيد فکر کنيد داستاني که خوانديد تماماً واقعي باشد؟
- خلبان اشاره مي کند که "وقتي براي آنها(آدم بزرگ ها) از يک دوست جديد حرف مي زني آنها هرگز از چيز با اهميتي سؤال نمي کنند". آنها هرگز نمي پرسند: صداي او چه جوريه؟، کدام بازي را خوب بلده؟، آيا پروانه جمع مي کنه يا نه؟. آنها هميشه مي پرسند: او چند سالشه؟، چندتا برادر داره؟، وزنش چقدره؟، پدرش چقدر پول در مياره؟
4- يک دوست را چگونه توصيف مي کنيد؟
- خلبان مي گويد آدم بزرگ ها هنگامي باور خواهند کرد که شازده کوچولويي از يک سياره ديگر آمده که به آنها بگويي مثلاً او از سياره 612 B- آمده. "اگر دليلت براي وجود او اين باشه که او شاد بود يا مي خنديد، به دنبال يک گوسفند مي گشت، آنها باور نخواهند کرد".
5- چه دليلي داريم که بگوييم شازده کوچولو حقيقتاً وجود داشته؟
- خلبان مي گويد"اگر سعي کنم که اون رو توصيف کنم، ديگه اون رو از ياد نخواهم برد"
6- آيا توصيف کردن شخصي به شما کمک خواهد کرد که او را هيچ وقت فراموش نکنيد؟
7- چه راه ديگري براي به خاطر سپردن ديگران وجود دارد؟( مي توان به نقاشي کشيدن آنها اشاره کرد)
- اگر خلبان هواپيماي خود را تعمير نمي کرد، ممکن بود بميرد. اما شازده کوچولو فکر مي کرد که نزاع بين گوسفندها و گل ها امر جدي تري است.
8- کدام يک از اين موضوع ها مهمترند؟ چرا؟
- خلبان وسايل خود را رها کرد و به دلداري دادن به شازده کوچولو پرداخت. او مي انديشيد توجه به دوستش مهمتر از زندگي خودش است.
9- اگر شما جاي خلبان بوديد به تعمير هواپيماي خود مي پرداختيد يا به دوست خود توجه مي کرديد؟
10- آيا هميشه توجه به مشکلات دوستان مهمتر از مسائل خود ماست؟
11- چه مواقعي بايد توجه به مشکل دوست خود را به کار خود ترجيح دهيم؟
قسمت مياني: شازده کوچولو به توصيف سفر خود مي پردازد:
12- آيا آن گل سرخ واقعاً شازده کوچولو را دوست داشت؟
13- چرا شازده کوچولو سياره و گل خود را ترک کرد؟ آيا کار او درست بود؟
- پادشاهي که در داستان، شازده کوچولو با او رو به رو مي شود بدون داشتن فرمانبري، فرمانروايي مي کرد و خودپسندي که در به در به دنبال کسي بود که او را تحسين کند.
14- اگر پادشاه درون داستان هيچ فرمانبري نداشته باشد، آيا مي توان او را صاحب قدرت خواند؟
15- چرا آن مرد مغرور در داستان خواهان ستايش بود؟
16– آيا او شايسته ستايش بود؟
17– ستايش کردن به چه معناست؟
18- آيا با آن مرد تاجر که مي گفت مالک آن ستاره هاست چون آنها را زودتر ديده موافقيد؟
19- چرا شازده کوچولو از مرد فانوس افروز بدش نمي آمد و در دل خواست که با او دوست شود؟
قسمت انتهايي: شازده کوچولو به کمک دوستي با روباه براي بسياري از پرسش هايش جواب مي يابد و رفتن مي انديشد.
20- تفاوت گل شازده کوچولو با آن گل هاي ديگر چيست؟
21- آيا براي شناختن و فهميدن افراد بايد آنها را دوست داشت؟
داستان شِرِک(ويليام استيج)
خلاصه داستان: شرک غول بد قواره اي است که در خانه اي در مرداب زندگي مي کند. روزي پدر و مادر شرک از او مي خواهند آن مرداب را ترک کند و دنياي اطراف خود را بشناسد و خطر چنين کاري را به جان بخرد. شرک تازه پا به سفر گذاشته که با ساحره اي برخورد مي کند. آن ساحره او را از سرنوشتي که در انتظارش است مطلع مي سازد و مي گويد که با شاهزاده اي ازدواج خواهد کرد. شرک پس از آگاهي از اين مطلب سفر خود را در جستجوي آن شاهزاده پي مي گيرد. در راه او با قرقاولي همراه دهقانان رو به رو مي شود، با اژدهاي خشمگيني مبارزه مي کند، خر وراجي را مي بيند، با شواليه اي بي باک زد و خورد مي کند و پس از آن در تالاري از آينه ها سر درگم مي شود که در هر سوي آن شرک هاي زشت نمايان هستند. شرک از اين بابت که زشتي او ديگران را از او مي راند و موجب آزار آنها مي شود، نگراني ندارد. در حقيقت او خود نيز مايل است که نفرت انگيز به نظر برسد. در ادامه زماني که او با شاهزاده بي نهايت زشت خود ملاقات مي کند، بلافاصله هر دو عاشق يکديگر مي شوند و ازدواج مي کنند و زندگي دهشتناکي را براي هميشه ادامه مي دهند.
الگوهايي براي گفتگوي فلسفي
شرک در جهاني زندگي مي کند که هر آنچه را که عامه مردم به طور معمول زشت مي انگارند، در حقيقت زيبا مي بيند. ما نيز همچون فلاسفه مي توانيم در اينجا بپرسيم که چگونه و با چه معياري مي توان مدعي شد که يک شييء زيبا يا زشت است. فلاسفه داوري هاي ما را در مورد زيبايي و زشتي چيزي داوري هاي زيبايي شناسانه مي نامند، که پيرامون آن دو استدلال و جهت گيري کلي وجود دارد: 1- زيبايي در گرو چشمان ناظر است و بنابراين امري است وابسته به ترجيح و پسند شخص ناظر. 2- دسته اي از معيارها و اصول وجود دارند که باعث مي شود چيزي واقعاً زيبا باشد. همچنين استدلال دوم بر آن است که افرادي که صاحب ذوق سليمي باشند نسبت به يک شيء زيبا واکنشي مثبت خواهند داشت و يا به بيان ديگر اينکه هميشه توافقي همگاني بر سر اينکه چيزي زيبا هست يا نه وجود دارد. اگر بخواهيم به اين موضوع بپردازيم که چه چيزي در شرک وجود دارد که او را زشت مي سازد، طبق استدلال نخست بايد گفت: شرک زشت است، چون که او به نظر افرادي که او را مشاهده مي کردند زشت مي آمد. طبق استدلال دوم بايد گفت: شرک زشت است چرا که به لحاظ عيني و در واقعيت هيچ ويژگي زيبايي را ندارد. به بيان ديگر طبق رويکرد دوم شرک را بايد زشت دانست چون که او در واقعيت زشت است. شرک نه تنها ظاهر زشتي دارد، بلکه به نظر مي آيد دست به کارهاي زشتي مي زند، کارهايي که البته در نظر بسياري از مردم، ناپسند، حقه بازانه و پرخطر است. با اين حال شخصيت شرک کماکان براي ما جذاب و دوست داشتني است. بنابراين اگرچه وقتي او متوجه مي شود آن صدها موجود کريه المنظر که در تالار آينه ها ديده همگي تصاوير خود او هستند و احساس خشنودي خودخواهانه اي مي کند، ما به وحشت مي افتيم، اما با اين حال همچنان طرفدار او هستيم. ما نيز قادريم همچون فلاسفه پرسش هايي در مورد رابطه بين زيبايي و ميل مطرح کنيم. به شکل معمول ما خوبي را با زيبايي و بدي را با زشتي مرتبط مي دانيم. مردم نيز معمولاً به آنچه که خوب است تمايل دارند و مايل اند چيزهاي زيبا را ببينند. با اين حال برخي از فلاسفه عقيده دارند که در حقيقت ما نياز نداريم براي زيبا دانستن چيزي نسبت به آن ميل يا کششي داشته باشيم و يا بخواهيم آن را تصاحب کنيم. به اين معني که اگرچه ما مي توانيم نسبت به چيزهاي زيبا ميل هم داشته باشيم، اما لزومي ندارد که در لذت از زيبايي چيزي يا توافق بر زيبايي چيزي ميل و کشش به آن هم داشته باشيم. آنچه در مورد خاص داستان شرک جالب توجه است اين مطلب است که او زشتي خود را کاملاً زيبا مي بيند.
اين موضوع نه تنها بحثي را پيش مي کشد مبني بر اينکه آيا زيبايي امري ذهني است يا عيني بلکه تلقي شرک نمونه اي به دست مي دهد در مورد رابطه بين ميل و زيبايي. تمايل شرک اين است که نفرت انگيز باشد چرا که براي او کريه بودن زيبايي است. در واقع اين مسأله محور محتواي داستان شرک است که به ما نشان مي دهد چگونه در حالي که مخالف اخلاق عرف عمل مي کند اما شخصيتي خواستني و مقبول است. گويي در جامعه اي زندگي مي کند که جاي زشتي و زيبايي باهم عوض شده است. او ما را دچار اين ترديد مي کند که ببينيم آيا آنچه به ظاهر زيبا مي بينيم حقيقتاً هم زيبا هست يانه.
آميختگي اين دو مسأله يعني ذهني بودن زيبايي و ارتباط بين زيبايي و ميل دوباره در قسمت عشق شرک به شاهزاده زشت تکرار مي شود. مانند فلاسفه مي توانيم بپرسيم آيا شرک به اين خاطر عاشق او شده که از زيبايي ظاهري او خوشش آمده؟ آيا شرک فکر مي کند آن شاهزاده زيباست؟ يا اينکه چون فکر مي کند آن شاهزاده شبيه خودش است به او علاقه پيدا کرده؟ برخي فلاسفه عقيده دارند که ما زماني به کسي دل مي بنديم که خودمان را با ديگري همسان و يکي احساس کنيم. به علاوه ما زماني عاشق کسي شده ايم که بخواهيم خودمان را وقف خواسته هاي او کنيم و منطبق معيارهاي او عمل کنيم. بنابراين ما هم مي توانيم از هويت شرک و معناي عشق او به شاهزاده پرسش کنيم و در نتيجه به ماهيت عشق به طور کلي فکر کنيم. نکته مهمي که بايد پيش از آموزش اين کتاب در نظر داشته باشيم اين موضوع است که کتاب داستان شرک مبناي ساخت فيلم عامه پسندي با همين نام قرار داشته و اگرچه کتاب و فيلم شباهت هاي روايي زيادي دارند، اما محتواي آنها به کلي متفاوت است. مطالب الگوبرداري و راهنمايي هايي که ذکر شد مربوط به کتاب شرک است نه فيلم آن.
چند پرسش براي بحث فلسفي:
تعريف زشتي: مادر و پدر شرک زشت بودند، اما شرک حتي از هر دوي آنها هم زشت تر بود.
1- (به تصوير شرک نگاه کنيد) چه چيزي شرک را زشت کرده است؟
2- شرک در مورد زشتي خود چه احساسي دارد؟
3- ديگران وقتي شرک را مي ديدند چه احساسي داشتند؟
4- چگونه مردم مي توانند اشياء مختلفي را زشت بدانند؟
زشت به نظر رسيدن و زشت بودن: برخي از کارهايي که شرک انجام مي دهد مانند مبارزه با اژدها و آن شواليه ممکن است به نظر ناپسند بيايد.
5- شرک چه کارهايي انجام داد که به نظر زيبا نبود؟
6- شرک چه کارهاي خوبي انجام داد؟
7- اگر بخواهيد بر اساس کارهاي شرک قضاوت کنيد او را زيبا مي بينيد يا زشت؟
8- چرا ما برخي چيزها را زشت مي دانيم؟ آيا فقط چون آنها را دوست نداريم؟
9- آيا ما فقط بر اساس ظاهر افراد آنها را زشت و زيبا يا خوب يا بد بدانيم؟ آيا معيار ديگري هم هست؟
10- آيا مي توان برخي از افراد را زيبا دانست در حالي که کارهاي زشتي انجام دهند؟
11- آيا وقتي مردم کارهاي زيبا انجام دهند به نظر زيباتر مي رسند؟
عشق و زشتي: شرک عاشق آن شاهزاده شد چون که شاهزاده بي نهايت زشت به نظر مي رسد.
12- آيا شما هم چيزها و افراد زشت را دوست داريد؟
13- آيا مردم ديگران و چيزها را صرفاً از روي ظاهر آنها دوست دارند؟
14 – آيا ما فقط کساني را دوست داريم که شبيه ما باشند؟
15- چرا با اين که شرک زشت به نظر مي رسد اما ما او را دوست داريم؟