تخیل و احساس در آراء تربیتی ارسطو
منابع مقاله:
مجله کیهان فرهنگی، شماره 219، زیبا کلام، فاطمه؛
ارسطو؛ فیلسوف نامدار یونانی از اندیشمندان بزرگ تاریخ تفکر بشری است. او با تعمق درمسائل انسانی به این نتیجه رسید که تحقیق علمی و کسب دانش، فی نفسه ارزشمند است گرچه ارسطو زمینه های متنوعی از مسائل انسانی را مورد توجه و اندیشه قرارداده اما میل به کسب دانش و کشف حقیقت، ویژگی عمده گرایش فکری او بود. ارسطو، این میل شدید خود را «ویژگی انسان» قلمداد کرد و معتقدشد که «هویت انسانی» به خاطر داشتن «ذهن» است و خصوصیت و وظیفه ذهن را کسب دانش دانست. ارسطو معتقد بود تا انسان به حقیقت نرسد، بی قرار است. او این روحیه حقیقت جویی و کسب دانش را فلسفه خواند.
ازنظر او، کسب دانش یعنی دانستن و درک علل امور. از دیدگاه او، ذهن انسان ماهیتا نیاز به دانستن علل امور دارد و این دانستن را بخشی از رسیدن به سعادت می دانست.
ارسطو معتقد بود، بخش دیگر سعادتمندی انسان، از زندگی توأم با فضایل تحصیل می شود و راه رسیدن به فضایل ایجاد عادت نیک و صحیح است.
خانم دکتر فاطمه زیباکلام دراین جستار، ضمن بررسی آراء ارسطو درباره نقش آموزش عاطفه و احساس درشکل گیری شخصیت دانش آموزان، به نقش پراهمیت ادبیات و هنر در آموزش احساسات انسانی و نیروی تخیل پرداخته، تأثیر آن را در دستیابی انسان به معرفت علمی، بازگفته است. نویسنده در فرجام، به نقد غفلت فراگیر ایرانیان از توجه به میراث ادبی-هنری خود پرداخته و این غفلت را منشأ فاصله گرفتن جامعه از ارزش ها و نیز انحطاط علمی کشور دانسته است.
برای درک افکار ارسطو، ابتدا باید بدانیم ارزش های موجود نگرش به تعلیم و تربیت، دانش، اخلاق و ماهیت انسان درجامعه یونانی چه بوده است؟
سؤال اصلی نزد متفکران این بود که آیا کسب فضایل و رد رذایل ازطریق تعلیم و تربیت امکان پذیر است یا نه، ارسطو فکرمی کرد که می تواند 1- فضایل را تعریف فلسفی کند 2- برنامه ای برای پیاده کردن آنها در افراد جامعه بریزد
ارسطو معتقد بود، انسان موجودی اجتماعی است و اغنای تمامی ابعاد وجودی وی، اعم ازمادی، طبیعی و روحی را پیش نیاز زندگی سعادتمندانه (یا عقلی) می دانست.
تربیت صحیح نزد ارسطو از تربیت عقل عملی شروع می شود، ابتدا باید گرایش ها و تمایلاتی در کودک به وجود آورد که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.
اولین درسی که ارسطو در تربیت می دهد و آن را به عنوان پایه لازم مراحل بعدی می داند، این است که فرد باید لذت را در آنچه واقعا خیر است، احساس کند و غم و درد را نیز در آنچه بد است، احساس کند.
ارسطو از دست اندرکاران تربیت می خواهد که به نیروی احساس کودک برای جذب خیر و روی گردانی از بدی، تمسک جویند. این بیداری حسی، ابتدا از ارایه نمونه های خوب و بد (مانند نمایش و داستان) ایجاد می شود، سپس با تمرین قوت می یابد.
توضیح: مطلب حاضر، بخشی از مقاله بلند خانم دکتر فاطمه زیبا کلام است که به دلیل حجم محدود صفحات کیهان فرهنگی، خلاصه شده است.
تخیل و احساس در آراء تربیتی ارسطو
مهمترین نکته درجهت درک فلسفه آموزش و پرورش ازدیدگاه یک فیلسوف، این است که ابتدا روشن شود 1- ارزش های حاکم بر جامعه کدامند 2- فیلسوف مورد نظر آن ارزش ها را به عنوان ارزش های متعالی و آرمانی می پذیرد یا نه؟ 3- اگر ارزش های موجود در جامعه را ضد ارزش می داند، چگونه و با چه روشی، جامعه را به تجدیدنظر متقاعد خواهدکرد؟ و 4- از ارزش ها و اهداف تربیتی مورد دفاع و جایگزین خود، چگونه دفاع فلسفی خواهدکرد. برای تعمق و بازبینی از اندیشه های تربیتی یک فیلسوف، باید روشن شود که «سعادت» از نظر وی چیست و نظام تربیتی، چگونه می تواند در راه تحصیل سعادت پویندگان راه علم و فلاح را کمک کند. درنتیجه این که انسان ایده آل و مورد توصیه وی، دارای چه ویژگی هایی است و اساساً ماهیت یا ذات انسان چیست که چنان آموزشی، می تواند او را به سعادت برساند؟ تمام این مباحث، مربوط به فلسفه اخلاق می شود. دراین راستا، از اهمیت معرفت شناسی، یا تئوری دانش نیز نباید غافل بود زیرا سؤالاتی مربوط به چگونگی کسب دانش یا اساساً امکان پذیربودن کسب دانش، ماهیت دانش و رابطه این سؤالات با برنامه ریزی، کاملا محوری است. باید خاطر نشان کرد که در برنامه ریزی آنچه به قالب برنامه ریخته می شود، دانش است و پیش از این که مسایل فلسفی مربوط به دانش حل و فصل نشود، برنامه ریزی کاری عبث است. البته پررنگ جلوه دادن مباحث فلسفی فوق به معنای بی اهمیتی مواضع جهان شناسی و هستی شناسی یا زیبایی شناسی یک فیلسوف نیست ولی آنچه که در آموزش و پرورش، رابطه ای تنگاتنگ دارد، فلسفه اخلاق ارزش و معرفت شناسی است.
اگر بخواهیم با فرمول بالا حرکت کنیم، برای درک افکار ارسطو، ابتدا باید بدانیم ارزش های موجود نگرش به تعلیم و تربیت، دانش، اخلاق وماهیت انسان درجامعه یونانی، چه بوده است. فضایل اصلی و اساسی یا ارزش های موجود جامعه را می توان در سه طبقه عقلی، اخلاقی و طبیعی گنجاند. مهمترین این فضایل عبارت بودند از قدرت بدنی، شجاعت، دانایی.
باید دانست در آن برهه از تاریخ یونان، جامعه رفته رفته ازصرف اطاعت از سنت آباء و اجدادی، خارج شده بود. لذا جامعه به نوعی، دستخوش بحران فرهنگی بود. سؤال اصلی در نزد متفکران این بود که آیا کسب فضایل و رد رذایل ازطریق تعلیم و تربیت امکان پذیر است یا نه. ارسطو فکر می کرد که می تواند 1-فضایل را تعریف فلسفی کند 2- برنامه ای برای پیاده کردن آنها، در افراد جامعه بریزد. این سؤال را یکبار دیگر، شاگردان سقراط، از وی پرسیده بودند. آنها پرسیده بودند، خوب بودن یا کسب فضایل، از چه راه امکان دارد. آیا معلم خوب، دخیل است؟ آیا خوب بودن، موروثی است و همواره پدران نیک ، فرزندان صالح خواهندداشت؟ یا دانش درباره خوبی، بطور خودکار مساوی با رد رذایل و ارشاد وی است؟ و آیا ازطبیعت حاصل می شود یا نیروی فوق طبیعی منشأ خیر است و آن را
به هرکه خواست می دهد، یا تصادفی است، یا نعمتی الهی؟ سقراط درپاسخ شاگردانش، از شاگردانی نام برده بود که از محضر عالی ترین اساتید بهره برده بودند، ولی در بدی انگشت نمای خاص و عام بودند و نیز از پسرانی نام برده بود، که پدران نیکی داشته بودند ولی به راه بد افتاده بودند و باز ازکسانی نام برده بود، که با علم به بد بودن عملی، مرتکب آن عمل شده بودند. و درنهایت گفته بود، خوبی دروجود فرد یک عطیه الهی است، اما نعمتی است که باید رفته رفته شکوفا شود. افلاطون، شاگرد سقراط معتقد بود، که فضایل با یاد دادن منتقل می شود و با تمرین ملکه وجود، یا طبیعت ثانی می شود. ارسطو معتقد بود، انسان موجودی اجتماعی است و اغنای تمامی ابعاد وجودی وی، اعم از مادی، طبیعی و روحی را، پیش نیاززندگی سعادتمندانه یا عقلی می دانست. به دیگر سخن، او داشتن تمکن مالی، بهره وری از زندگی مشترک، داشتن فرزندان سالم و صالح دارای سلامت جسمانی را در رسیدن به کمال، مؤثر می دانست، ولی مرحله آخر را شکوفایی عقل در راستای ماهیت مسایل می دانست.
درمورد خوشبختی یا سعادت،ارسطو معتقد بود که، ما هرچیزی را برای هدفی می خواهیم. مثلاً چشم را برای دیدن، خانه را برای زندگی کردن. تنها خوشبختی است که از این دایره بیرون است و آن را برای خودش می خواهیم. پس هدف آموزش و پرورش باید درجهت رساندن توأمان فرد و جامعه به حداکثر سعادت باشد. درواقع، شاید کلمه سعادت یا Happiness برای رساندن منظور ارسطو، ترجمه ای دقیق نباشد و لذا باید دانست که منظور او، خیرغایی است و به همین دلیل، شامل خردورزی و تعمق می شود.
(همانطور که گفته شد خیر یا هدف غایی، فی نفسه مطلوبست و ابزاری برای رسیدن به اهداف دیگر نیست) درواقع او، انسان را موجود عاقل می نامد. زیرا عقل را، تنها مقوله ای می داند، که ما را از حیوانات جدا می کند. درسایر زمینه ها مانند خوردن، آشامیدن، رشد جسمی، و برخورداری از عواطفی نظیرخشم و غیره، انسان و حیوان مشترکند. تنها عقل است، که خاص انسان است. پس برای انسان بودن، باید به پرورش عقل همت گماشت.
چون هدف از خلقت انسان، به عنوان موجودی متفاوت، به دلیل دارا بودن عقل است و چنانچه عقل، پرورش نیابد، تفاوتی میان انسان و حیوان نیست. دلیل دیگر برای پرورش ذهن و عقل، این است که درفلسفه ارسطو، هر چیزی به دلیلی به وجود آمده، مثلاً گوش برای شنیدن است و اگر گوش نشنود یا چشم نبیند، به هدف وجودی خود نرسیده اند. یعنی اگر گوش نشنود، دیگر گوش نیست و به همین ترتیب عقل هم، اگر خردورزی و تعمق درباره ذات امور نکند، به هدف وجودی یا غایت خود نرسیده است و دراین رسیدن، انسان را از مقام انسانی بازداشته است.
پس اصولاً درفلسفه ارسطو، هدف از خلقت انسان، کسب معرفت است. عقل خود را در انسان نشان می دهد، زیرا از همان کودکی درحال راهنمایی و جهت بخشی به اعمال انسان است. حال باید دریافت این جهت بخشی و راهنمایی چگونه رشد می کند، یا فرایند رشد عقل چیست؟ درابتدا یعنی کودکی، ما باید درافراد، تمایلاتی را ایجاد کنیم که آنان به اعمال متعالی راغب شوند. این اعمال خیر، عبارتند از: شجاعت،پرهیز از افراط و تفریط، عدالت، آزادگی، حقیقت جویی وحق گویی و مهمتر از همه عظمت روح (بزرگواری) که شاکله انسان ایده آل ارسطویی هستند. دولت برای حفظ خود، باید مشوق ایجاد و تجلی این صفات درشهروندان خود باشد. ارسطو، انسان را حیوانی اجتماعی وسیاسی می داند، سعادت،یا دست یابی به خیرغایی فقط برای شهروندان امکان دارد. البته عادل بودن و از عظمت روح برخوردار بودن، به تنهایی اهداف آموزش و پرورش نیستند. بلکه همانطور که گفته شد، زندگی توام با تعمق و خردورزی و درک قوانین حاکم برجهان، یا بصیرتی الهی، و یا فوق بشری پیدا کردن، هدف حقیقی آموزش وپرورش و سعادت واقعی است.
ماهیت عقل وپرورش آن
ارسطو انسان را، موجود عاقل می نامد. منظور وی، این است که انسان از نظر رشد، تولید مثل و وجود عواطفی مانند حس رقابت و حسادت و غیره شبیه حیوانات است. تنها مقوله ای که او را از سایر موجودات جدا می کند، عقل است.
عقل چنانچه از طریق کسب دانش یا یافتن ماهیت امور پرورش نیابد، انسان درحد حیوان باقی می ماند.
منظور وی از کسب دانش واقعی، این است که صفات اشیاء و امور را می توان به دو دسته تقسیم کرد: عرض (11) وذات (ماهیت). اعراض آن دسته از اموری هستند، که تغییرشان هیچ تغییری در ذات یا عملکرد آن موضوع، ندهد. مثلاً کتابی را پیش داریم، فرض کنید رنگ و طرح جلد و اندازه و نوع چاپ آن، عوض شود، ولی چون ذات کتاب را ک محتوای آن است، عرض نشده، می گوییم مطالب کتاب جوهر یا ذات آن است، ولی بقیه مسایل (مانند رنگ، طرح جلد و غیره) اعراض هستند. و مقصود ارسطو از کسب دانش، دانستن و کشف جوهر یا ذات امور و در واقع درک چیستی آن است. نکته اصلی این است، که اعراض را با حس می توان تشخیص داد وجوهر یا ذات را با عقل، و برای همین تعلیم و تربیت، بیشتر پرورش عقل است برای درک حقیقت. به طور مختصر حقیقت مسایل درک وظیفه و غایتی است که آنها برای آن غایت به وجود آمده اند.
اکنون باید بدانیم دردستیابی به سعادت، یا خیر مطلق، که هدف ارسطو از تربیت است، چگونه راهی را باید دنبال کرد. برای پاسخ به این سؤال، ارسطو، عقل را به دو قسمت تقسیم می کند از 1-عقل عملی 2-عقل نظری. ابتدا باید یادآور شد که خیر و سعادت برای انسان، تنها چیزی است که به خاطر خودش، درصدد کسب آن هستیم. به عنوان مثال، چشم را برای دیدن می خواهیم ولی سعادت، فی نفسه ارزشمند است. معنی کامل آن این است، انسان درکل درگیر یا درصدد فعالیت های منظم عقلی باشد. رشد کامل این انسان، منجربه ایجاد انسان یا موجود عاقل می شود، زیرا عقل خود را دراو متجلی می کند.
تربیت صحیح نزد ارسطو، از تربیت عقل عملی شروع می شود.«ابتدا باید گرایش ها و تمایلاتی را درکودک به وجود آورد، که به انجام اعمال خیر به صورت درونی راغب شود.»
عقل عملی درمورد اخلاق، تعلیم و تربیت و سیاست است، چون درهر سه مورد، تصمیم به انجام کارهای صحیح و عاقلانه مورد نظر است.
البته ارسطو، انسان را حیوان سیاسی نیز می خواند، لذا رسیدن به سعادت، تنها در جامعه،امکان پذیر است. دولت باید از این که فضایل اخلاقی، مانند عظمت روح، شجاعت و غیره درفرد به وجود آورده، باید اطمینان حاصل کند. این صفات به تنهایی برای رسیدن به کمال کافی نیست، بلکه انسان کامل ارسطویی به زندگی متفکرانه خداگونه باید دست یابد که درآن، راجع به قوانین جهان و جوامع بیندیشد و کسب بصیرتی عمیق، هدف واقعی تعلیم و تربیت و سعادت است.
همانطور که گفته شد درراستای رسیدن به سعادت ارسطو به سلامت بدن، داشتن لوازم زندگی و همسر و فرزند خوب نیز اهمیت می دهد و این لوازم را، مانند پایه ای برای خیرکلی وسعادت فرض می کند. درعین حال، هدف اصلی اش آن است که از اینها برای رسیدن به مرحله تفکر و تعمق استفاده شود، مانند یک اسب که باید تیمار گردد تا ما را به منزل مقصود برساند.
ارسطو، برخلاف افلاطون، تمایز بین سه قسمت عقل، عواطف و شهوت و غیرعقلی را عمیق فرض نمی کند و لذا بدی و خوبی به ترتیب و تعلیم و عاداتی که از کودکی درفرد شکل می گیرد، ارتباط پیدا می کند. عواطف به خودی خود، نه خوب و نه بد هستند. این نظر ارسطو، فضای بسیار گسترده ای برای قدرت تعلیم و تربیت باز می کند. بنابر این، نیروی عواطف را خنثی فرض می کند و به همین دلیل برای مربی، اهمیت فوق العاده ای درایجاد عادت به نیکی و پرهیزی ازبدی درکودک، قایل است.
البته انسان کامل ارسطو، ممکن است به عنوان ثمره تربیت بسیار مطلوب باشد، ولی نشر اشاعه آن برای همگان،قدری دست نیافتنی است. خود ارسطو درکتاب «اخلاق نیکو ماخوس» به این نکته اشاره می کند:
برای توده ها «خوب زندگی کردن» یا «خوب عمل کردن» مساوی با سعادت است،اما آنها دربرداشت خود از سعادت، برداشت متفاوتی دارند.
این برداشت توده مردم با فلاسفه، یکسان نیست.