سقراط در 469 پیش از میلاد در آتن زاده شد. پدرش سنگتراش و مادرش ماما بود. گرچه او از چهره و اندام مناسبی برخوردار نبود اما اخلاق خوبی داشت. از سوی دیگر گرچه فکر او خلاق نبود، اما به طور استثنایی روشن، انتقادی و مشتاق بود. او صرفاً اندیشمند نبود، بلکه به راستی یک فرد مذهبی و متدین بود. او هیچ اثر مکتوبی از خود بر جای نگذاشت، اما تعدادی از مباحثات وی با ساکنین شهر آتن توسط شاگرد معروفش افلاطون و همچنین مورّخی بهنام گزنوفون بهطور مکتوب ثبت شدهاند (کاپلستون، ج1، 1375؛ صص120-116).
سقراط که پدر فلسفه خوانده میشود، با نحوه تدریس سوفسطائیان مخالفت کرد. سوفسطائیان به شاگردان خود میآموختند که چگونه در مباحثات، به سؤالات مختلف جوابهای زیرکانهای بدهند. ولی سقراط شاگردانش را تشویق میکرد تا در دنیای اطراف خود، جستجو کرده و مطابق با ندای وجدان خود زندگی کنند، حتی اگر این کار، آنها را در جهت مخالف با حکام کشور قرار دهد (کرسون, 1346).
سقراط بسیاری از بزرگان آتن را که ادعای علم و دانش داشتند، به همین نحو محکوم ساخت واین برای آنان خوشایند نبود. عاقبت این فشارها همراه با تحولات سیاسی پیشآمده سقراط را در سال ۳۹۹ ق.م به محکمه کشاند. با تمام این احوال و دفاعیات مستحکم وی، هیئت منصفه دادگاه که تحت تأثیر جوّ سیاسی آشفته آن ایام بود، حکم به مرگ سقراط داد. در روز موعود در حالی که خانواده و دوستان و شاگردانش گرد وی جمع شده و بیتابی میکردند، آنها را به آرامش فراخواند و پس از اینکه وصیتهایش را کرد، جام زهر را به آرامی سرکشید و پس از دقایقی جان سپرد (کاپلستون، ج1، 1375؛ صص137-135).
گفتگوی سقراطی:
روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو میشد و میکوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلا شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر میکرد که حقیقت شجاعت را میشناسد و به آن آگاه است. سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتاً هیچ چیزی را درباره شجاعت نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی، بزرگترین دانش است. این روش، روش دیالکتیک نام گرفت. وی اولین کسی بود که این شیوه را در بحثهای فلسفی به کار برد و به همین دلیل، این روش را به نام او، دیالکتیک سقراطی میخوانند (کاپلستون، ج1، 1375؛ ص127).
گفتگوی سقراطی، درست همان است که یاسپرس «نبرد دوستانه و آزادانه برای دستیابی به حقیقت نامیده است». اگر هماهنگ با یاسپرس، گفتگو را از شرطهای رسیدن به آزادی بدانیم، سقراط از پیشگامان آزادی است (نقیبزاده، 1372، ص17).
او غالباً اصرار میورزید که معلم نیست بلكه مانند مامایی مادرش، قادر است به دیگران کمک کند تا افکارشان متولد شود. معاشرانی که همواره او را احاطه کرده بودند، دوستانی بودند که چندان حالت شـاگردی نداشته و به وی علاقهمند بودند و از او الهام میگرفتند. کسان دیگري بودند که از تند و تیز کردن دانستههای خود علیه او لذت میبردند، سایران بیآنکه دقیقاً بدانند، شیفته او بودند. عدهای از هواداران نیز بودند که از شنیدن ابطال مخالفتهای او سرگرم میشدند. در میان این گروه اخیر عدهای از اشرافزادههای جوان بیمسئولیت نیز بودند که همراهی آنان با سقراط سرانجام به بازداشت و اعدام او منجر شد (کاپلستون، ج1، 1375؛ ص128).
فلسفه سقراط:
در زمانی که بیشتر تلاشهای فلاسفه و متفکران، درباره جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده، سقراط به پیروی از آناکساگوراس معتقد به وجود یک عقل کل در جهان گردید که به تبع آن، انسان نیز به عقل آراسته شده است و این امر وجه امتیاز انسان تلقی میشود. بنابراین سقراط کار اساسی انسان را شناخت مفاهیم کلی امور توسط قوه عقلانی و بهوسیله استقراء میدانست. او این علم را در ذات خرد آدمی نهفته میدانست (کاردان، 1381؛ ص18).
سقراط اعلام کرد که باید جهان شناسی را کنار گذاشت و به انسان، و در حقیقت خودشناسی بازگشت. او بیان میکرد که پیامهای مخصوصی از سروش غیبی دریافت میکند. در کتابهای تاریخی آمدهاست که روزی یکی از دوستان سقراط از سروش غیبی پرسید که آیا خردمندتر از سقراط وجود دارد؟ سروش غیبی پاسخ منفی داد. این واقعه سقراط را بر انگیخت تا ببیند که چه چیزی موجب شده تا او خردمندترین انسان باشد؛ در حالی که خود را عالم و دانشمند نمیداند. سرانجام به این نتیجه رسید که: او خردمندترین انسان است ، زیرا به جهل خود علم دارد و ادعای عالم بودن ندارد. از این پس، وی این رسالت را در وجود خود احساس کرد که در جست و جوی حقیقت ثابت و یقینی ، یعنی حکمت راستین باشد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی: «علم به این که نمیدانم» (راسل، 1373، ص143).
سقراط علم و اخلاق را از یکدیگر جداییناپذیر میدانست و بنابراین یکی از مهمترین دیدگاههای او که بحثهای بسیاری در طول تاریخ تفکر برانگیخته، مسئله یکی بودن معرفت و فضیلت است. از این دیدگاه، شخص عاقلی که به حقیقت دستیافته است، در عمل نیز پیرو آن بوده و به بهترین نحو عمل میکند (کاپلستون، ج۱، 1375، ص130).
تعلیم و تربیت از دیدگاه سقراط:
سقراط هدف خود را فهمیدن و فهماندن حقایق و تربیت اخلاقی و سیاسی جوانان میدانست و مانند سوفسطاییان میخواست جوانان را به خوشبختی و پیشرفت رهنمون سازد. البته او برخلاف سوفسطاییان که جوانان را به نسبیگرایی و فرصتطلبی دعوت میکردند، جوانان را به تحصیل حکمت و داشتن شخصیتی مستقل فرا میخواند. در این راه، همانطور که ذکر آن رفت، از روش گفتگو استفاده میکرد و بهجای تحمیل افکار خود به مخاطب، سعی در کشف حقیقت داشت. بنابراین، روش گفتگوی سقراطی را میتوان روش فعال نیز نامید، چرا که او سعی میکرد تعلیم را از جایی که مورد علاقه مخاطب است آغاز کند (کاردان،1381، صص22-20).
روش سقراط در حقیقت دارای مراحل سهگانه بود: در مرحله اول عدم صراحت و وضوح ذهن افراد در باب مسائلی که طرح میشد آشکار میگشت. در مرحله دوم کوشش میشد تا مفاهیم در قالب تعاریف روشن جای گیرد و معانی آنها مشخص و معین گردد. در مرحله سوم اهتمام میشد تا تعابیر و آثار آن مفاهیم استنباط و استخراج شود (طوسی، 1354، ص22).
سقراط به مقامات دولتی توصیه میکند که برای مبارزه با ابتذال از هنرمندان بااستعداد و شریف دعوت کنند تا در آثار خویش زیبایی واقعی و هنر اصیل را بههم بیامیزند. بدینطریق کودکان و نوجوانان ما همانند ساکنان مناطق سالم هوای پاکی را استنشاق میکنند و بهتدریج تحت تأثیر نیکیها قرار خواهند گرفت و بهسوی کمال و عشق گرایش مییابند (شاوارده، 1351، ص12).
سقراط معلم را وجدان عصر خویش میدانست و وظیفه او را بیدار کردن روح شاگرد و آگاه ساختن او میشمارد. به نظر او آموزش و پرورش خاص طبقه معینی نیست و همه افراد میتوانند و باید از آن بهرهمند شوند. خود وی نیز همهجا را مدرسه میشمرد و بدون هیچ چشمداشتی به آموزش و تربیت جوانان اقدام میکرد (کاردان، 1381، ص22).
البته دیدگاههای سقراط مورد نقد دیگران نیز قرار گرفت. در این خصوص حتی شاگردان او نیز مانند افلاطون بیکار ننشستند. افلاطون و ارسطو دیدگاه اخلاقی سقراط را مورد نقد قرار داده و کسب معرفت را برای عمل اخلاقی کافی ندانستند. از نگاه ارسطو، برای عمل اخلاقی نیاز به تقویت جزیی دیگر در وجود آدمی بهنام اراده هستیم. برخی نیز در اینباره از سقراط دفاع کرده و منظور او را داشتن عقیده راسخ و واقعی عنوان کردهاند (کاردان، 1381، ص22).