هانس گئورگ گادامر فيلسوف آلمانى در سال ۱۹۰۰ در ماربورگ زاده شد. در ۱۹۱۹ زير نظر نيكلاى هارتمان و فيلسوف نوكانتى پاول ناتورپ در ماربورگ تحصيل كرد و در ۱۹۲۲ فارغ التحصيل شد. عنوان رساله پايان نامه اش «ذات لذت و ديالوگ در افلاطون» بود. در ۱۹۲۳ در فرايبورگ با هوسرل و هايدگر ملاقات كرد. او به راهنمايى هايدگر دومين رساله دكترى اش را تدوين كرد و استاديار دانشگاه ماربورگ شد. گادامر يك بار گفته بود كه هرچيزى را مديون هايدگر است كه تأثيرى عظيم بر او گذاشت. و اینچنین رهيافت هرمنوتيكى هايدگر و اين انديشه اش كه فلسفه از زمينه هاى تاريخى و هنرى جدايى ناپذير است اساس فلسفه گادامر شد.
گادامر در ۱۹۶۰ كتاب حقيقت و روش را منتشر ساخت كه به شكلى جامع انديشه هاى وى در باب هرمنوتيك فلسفى راتشريح مى كرد. اين كتاب شرح و بسط وجود شناسى هايدگر در قلمرو هرمنوتيك نقادانه است و اين نظر را كه روش علوم تجربى يگانه راه وصول به حقيقت است مورد حمله قرار مى دهد. هرمونوتيك فلسفى را مى توان در بستر فلسفه شناخت و تأويل كرد. كتاب حقيقت و روشن زبان را به عنوان وسيله و بسترى براى تأويل (interpretation) مورد تحليل و بررسى قرار مى دهد و نيز شامل نقد هايى بر زيبايى شناسى كانتى، هرمنوتيك دوره رمانتيك و تاريخ گرايى ويلهلم ديلتاى است.
گادامر میپرسد: چرا امثال دیلتای به دنبال ایدهآل روش بودهاند؟ یا به تعبیر حادتر اسطوره روش چیست؟ این اسطوره از زمان دکارت در قرن 16 شروع میشود و تا اوایل قرن بیستم ادامه مییابد. گویی(( روش)) جبران کننده همه کاستیهایی است که تا کنون به آنها دچار بودهایم و با روش میتوانیم به آنها غلبه کنیم. از این رو گادامر در کتاب «حقیقت و روش» یک بار دیگر میخواهد بر این اسطوره غلبه کند و بگوید: حقیقت آری ولی روش نه. او مخالف روش نیست و دستاوردهای علوم تجربی مبتنی بر روش را انکار نمیکند؛ بلکه به مطلقگرایی در مساله روش انتقاد شدید دارد. او معتقد است که علوم تاریخی-انسانی با تکیه بر خاستگاههای اومانیستی اولیه خودشان میتوانند به نوعی از راهیابی به موضوعات دست یابند که فراخورشان است که معادل دقیق ((روش)) در علوم تجربی نیست، از این رو بر خلاف دیدگاه رایج در ایران هرمنوتیک فلسفی خود یک روش نیست.
شاید حمله گادامر به اولويت علم، در واكنش به جريان فلسفى پوزيتيويسم منطقى بود. اصحاب پوزيتيويسم منطقى، روش علمى را يگانه راه وصول به حقيقت و آن را رشته پيوند ميان همه علوم مى شمردند، و در اين راه تا انجا پيش رفته بودند كه حتى بخش اعظمى از معنادارى قضايا را به تجربه پذير بودن آنها مربوط میدانستند. گادامر بر اين عقيده بود كه هيچ علمى آزاد از بار ذهنيت و انگيزه هاى انسانى نيست و اعتقاد نداشت كه علمى وجود داشته باشد كه روش آن كاملاً عينى و مطلقاً فارغ از ذهنيت گرايى و سويه هاى انسانى باشد.
گادامر در مورد شناخت هم آرائ قابل توجهی دارد از آنجا كه گادامر فهم و شناخت را به طور كلى امرى جدا از تاريخ و شرايط تاريخى نمى داند فلسفه را هم در پيوند تنگاتنگ با تاريخ فلسفه مى بيند. قرائت هاى او از فلسفه هاى افلاطون و ارسطو و هگل و هايد گر و گفت وگوهاى او باچهره هايى مانند هابرماس و دريدا در همين راستا است. برای همین بخش زيادى از آثار مكتوبش به مباحث تاريخ فلسفه اختصاص دارد. در اين ميان ارتباط او با فلسفه هايدگر نقش مهمى در تفكر وى ايفا مى كند. در اين باره پيشتر اشاراتى شد. در اينجا بايد افزود كه او در مواردى در جهتى غير از جهت فكرى هايدگرانديشيده است. گادامر دليل مى آورد كه كوشش هايدگر در دوره بعدى فكرش براى يافتن راهى غير متافيزيكى به تفكر، وى را به موقعيتى سوق داد كه او در آن فقدان ( يا نياز به) زبان را تجربه كرد، اما گادامر نمى كوشيد زبان موجودمان را به كنار نهد بلكه با آن كار مى كرد. او عقیده داشت، تجربه انسانى در بستر زبان شكل مى گيرد و جدا از پيش پنداشت ها و پيش فرض هاى انسان نيست.به نحو مشابه، در حاليكه هايدگر تاريخ فلسفه را اساساً تاريخ فراموشى وجود مى دانست، (فراموشى اى كه افلاطون آغاز گر آن بود) گادامر تاريخ فلسفه را داراى چنين گرايشى نمى دانست. یعنی بسيارى از تفاوتهاى ميان گادامر و هايدگر به واسطه قرائت هاى متفاوتشان از سنت هاى فلسفى و تاريخ فلسفه آشكار مى شود....