علی صبوحی
این نوشته تلاش میکند تا به این پرسش که "فلسفه تحلیلی چیست" پاسخ گوید. در این جهت، ابتدا چند تعریف نادرست اما رواج یافته در جامعه فلسفی ایران معرفی و نقد میشوند. سپس با نگاهی به آرای فرگه و دامت، تز اصلی فلسفه تحلیلی که "تقدم زبان بر ذهن" نام دارد بررسی میشود. در بخش پایانی به دست آورد مهم این تز در متافیزیک پرداخته خواهد شد.
1- مقدمه
تاریخ فلسفه در یک صد سال گذشته پذیرنده فصل نویی به نام فلسفه تحلیلی بوده است. در ایران نیز، در سه دهه گذشته فلسفه تحلیلی با اقبال علاقهمندان فلسفه روبرو شده است. اما به جز مواردی انگشتشمار، تلاشی برای درک عمیق آن صورت نگرفنه است: تعاریف عامه پسندی چون "فلسفه دقیق و شفاف و استدلالی"، "فلسفه عقلانیت"، فلسفه سرد (محافظه کار) " و ... برونداد تلاشهای فکری فلسفه دوستان ایرانی بوده است. درقسمت اول مقاله به انتقاد و رد این تعاریف پرداخته میشود. در قسمت دوم، تلاش میشود تا درک دقیقی از فلسفه تحلیلی به دست داده شود. بدین منظور، به استدلال فرگه علیه "روانشناسی گرایی" ((psychologism در منطق و معناشناسی میپردازیم. مطابق تفسیر مایکل دامت، رد روانشناسیگرایی توسط فرگه منجر به تز "تقدم زبان بر ذهن" میشود. سپس ، این تز توضیح داده شده و به نتایج آن در متافزیک، به طور خاص در نزاع میان واقعگرایی (رئالیسم) و غیر واقعگرایی (آنتی- رئالیسم) پرداخنه خواهد شد.
2- فلسفه تحلیلی در ایران
۱-۲) فلسفه تحلیلی به مثابه فلسفه دقیق و شفاف و استد لال مند
ضیا موحد در پاسخ به این پرسش که "آیا میتوان تعریف جامعی از فلسفه تحلیلی به دست داد که آن را از سایر فلسفهها متمایز نماید؟" چنین میگوید: "تنها چیزی که بیشتر روی آن تاکید شده این است که در فلسفه تحلیلی درجه استدلال و توجیه از فلسفههای دیگر بالاتر است. یعنی شما وقتی به مطالعه متون فلسفه تحلیلی میپردازید متوجه میشوید که فیلسوف استدلال میکند، مسائلش را توجیه میکند و به تجزیه و تحلیل مطالب میپردازد. اما فلسفه قارهای یا فلسفه اروپایی گاه حتی حالت وعظ و خطابه و ادبیات پیدا میکند، یعنی جنبه خطابی و بلاغی در آن پررنگتر از جنبه تحلیل به نظر میرسد." (اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۲)
به نظر موحد وجه تمایز فلسفه تحلیلی از سایر فلسفهها "درجه استدلال" بالاتر و تجزیه و تحلیل مطالب است. در این راستا، فلاسفه غیر تحلیلی، از نظر موحد، بجای استدلال "خطابه و وعظ "میکنند. اما استدلال موحد مجاب کننده نیست. اولین ایراد آن این است که منظور از "درجه استدلال" مشخص نیست. و اینکه آیا اساسا میتوان برای استدلال درجه تعیین کرد و سپس به اندازهگیری درجه استدلال و توجیه درمتون مختلف فلسفی پرداخت؟ همچنین به نظر میرسد ویژگی توجیه کنندگی یک استدلال- که موحد آن را در فلسفه تحلیلی قوی تر از سایر فلسفهها میداند- چندان هم عینی (objective) نیست. استدلالی که شاید از منظرفیلسوف تحلیلی توجیه کننده به نظر برسد برای فیلسوف غیر تحلیلی توجیه کننده نباشد. در ثانی، در بسیاری از متون شاخص فلاسفه تحلیلی نیز "خطابه و ادبیات" دیده میشود. دو اثر شاخص ویتگنشتاین (که از چهرههای سر شناس فلسفه تحلیلی دانسته میشود) تراکتتوس و پژوهشهای فلسفی از دشوارترین متون تاریخ فلسفه هستند و پر از استعارههای پر رمز و رازگونه.
۲-۲) فلسفه عقلانیت
علی پایا در مقاله "فلسفه تحلیلی چیست؟" پس از اشاره به این واقعیت که فیلسوفانی که به عنوان فلاسفه تحلیلی شناخته میشوند به موضوعات مختلف و با روشهای متفاوت میپردازند، عامل مشترک میان آنها را "مسئله عقلانیت" میداند: "...میتوان مسایل گوناگونی را که گفتگوی میان فلاسفه تحلیلی را برقرار نگاه میدارد ، تحت یک مسئله واحد جای داد. این مسئله واحد همان عقلانیت است. میتوان نشان داد که کوششهای فیلسوفان تحلیلی در همه حوزهها و قلمروها ، عمدتا معطوف است به بررسی جنبههای مختلف مسئله عقلانیت، از رهگذر ارائه استدلالهای عقلانی." (ص.۴۵)
فیلسوفان تحلیلی از منظر پایا در دو تراز به مسئله عقلانیت میپردازند:" در تراز نخست آنها با استفاده از مدلهای خاص عقلانیت که اختیار کردهاند جنبههای مختلف بحث عقلانیت را در چهار حوزه ذیل مورد بررسی قرار میدهند: عقلانیت حکم و قضاوت، عقلانیت رویکرد، عقلانیت روش شیوه و عقلانیت عمل. مسایل این تراز در هر یک از این حوزههای چهار گانه به دلایل و استدلالات مربوط میشوند. به عبارت دیگر مهمترین مسئله در این حوزهها عبارت است از اینکه "دلیل چیزی چیست؟ " در تراز دوم ، فیلسوفان به مدلهای کلی عقلانیت نظر میکنند و این پرسشهای کلی را مطرح میسازند که چه نوع استدلالی میتواند از یک مدعای فلسفی دفاع کند؟ و کدام یک از مدلهای عقلانیت بر دیگر مدلها رجحان دارد؟" (همانجا) ادعای پایا این است که عامل وحدت دهنده همۀ فلاسفه تحلیلی دغدغه عقلانیت است و آنها "از رهگذر ارائه استدلالهای عقلانی" به بررسی مسئله عقلانیت میپردازند.
استدلال پایا از مشکلات اساسی رنج میبرد. اول اینکه منظور از "استدلال عقلانی" که پایا آن را روش فلاسفه تحلیلی برای پرداختن به مسئله عقلانیت میداند نا مفهوم است. استدلال به معنای حرکت از مقدمات به نتیجه با بکار بستن قواعد استنتاجی است و ذاتا عملی است عقلی. به عبارت دیگر، هر استدلالی ذاتا استدلال عقلانی است و اساسا چیزی به نام استدلال غیر عقلانی وجود ندارد. نتیجه این ادعا این است که هر فیلسوفی - چه تحلیلی و غیر تحلیلی - هنگامی که استدلالی را برای توجیه ادعاهای خود ارائه میکند عملی عقلانی انجام میدهد. برای روشنتر شدن موضوع باید به این نکته اشاره کرد که در منطق اساسا استدلال با صفاتی چون "عقلانی" و "غیر عقلانی" سنجیده نمیشود. منطقدانان برای بررسی یک استدلال از مفاهیم اعتبار (validity) و درستی (soundness) استفاده میکنند. اولی به استدلالی اطلاق میشود که منطقا از مقدمات مفروض نتیجه شود و دومی استدلالی است که در آن علاوه بر اینکه نتیجه از مقدمات منتج میشود، مقدمات نیز صادق هستند. شاید کسی بگوید منظور پایا از استدلال عقلانی نیزاستدلالی است که معتبر و درست است. اما در این صورت مشخص نیست که چگونه چنین معیاری وجه فارق فلسفه تحلیلی از سایر فلسفهها خواهد بود زیرا که استدلالهای فیلسوفان تحلیلی نیز در بسیاری از موارد نه معتبر است و نه درست.
دومین مشکل استدلال پایا این است که بررسی "مسئله عقلانیت" معیار جامعی برای تحدید فلسفه تحلیلی نیست. عقلانیت مسئله اصلی در اپیستموژی (شناخت شناسی) است و اگرچه فلاسفه تحلیلی از چند دهه گذشته به اپیستمولوژی بیش از گذشته میپردازند، اما اپیستمولوژی تمام فلسفه تحلیلی را دربرنمیگیرد. علاوه بر این فلاسفه موسوم به قارهای نیز به اپیستمولوژی پرداختهاند.
------
در این بخش نظریات دو نمونه از فیلسوفان ایرانی در باره فلسفه تحلیلی را بررسی کردیم و دیدیم که درک آنها از فلسفه تحلیلی نا دقیق و نادرست است. علاوه بر نظریات اشاره شده، اشخاص دیگری نیز تعاریفی برای فلسفه تحلیلی ارائه کردهاند که اشارهای به آنها مناسب است. میر شمس الدین ادیب سلطانی فلسفه تحلیلی را "فلسفه سرد" که تنها ناظر به امور جهان است میداند و فلسفههای غیر تحلیلی را "فلسفه گرم" که در صدد تغیر جهان هستند. دراثبات نا درستی این معیارمیتوان گفت که تنها به کار تفکیک فلسفه تحلیلی از مارکسیسم انقلابی بر میآید و بس.
۳- فلسفه تحلیلی؛ تقدم زبان برذهن (فرگه- دامت)
برای درک درست فلسفه تحلیلی میبایست به سراغ آثارپایه گذار آن رفت. فلسفه تحلیلی با تلاشهای گوتلوب فرگه، منطقدان-ریاضیدان آلمانی، متولد شد. فرگه در تلاش بود تا علم منطق را از روانشناسیگرایی که میراث فیلسوفان تجربهگرای بریتانانیایی به شمار میآمد، جدا کند. همچنین به دنبال بر ساخت یک زبان فرمال برای صورتبندی هر چه دقیقتر منطق بود. این زبان بر پایه مفهوم کلیدی ارزش سمانتیکی (semantic value) ساخته میشود. بر این اساس، ارزش سمانتیکی یک جمله همان ارزش صدق آن است (که یا درست T و یا نادرست F خواهد بود) و بر اساس ارزش سمانتیکی اجزاء آن متعین میشود. در گامی دیگر، فرگه خوهان یافتن ارتباط میان این زبان فرمال و ساختار فکر (Thought) نیز بود. چنین امری این امکان را برای او فراهم میکرد تا یک تئوری غیر روانشناسیگرا برای فکر نیزارائه کند. و یک تئوری غیر روانشناسی گرا میتواند عینیت (objectivity) فکر و همچنین عینیت معنا را توضیح دهد. معنا از نظر فرگه همان فکر است و فهم معنای یک جمله باعث میشود تا بتوان ارزش صدق آن را تعین کرد. از نظر دامت، مهمترین تز فلسفه تحلیلی تقدم زبان بر ذهن است و این تزدر نظراو دست آورد مهم فرگه است. در این جا لازم است معنای تقدم را مشخص کنیم.
برای هر دو چیزی، x وy ، میتوان تقدم x بر y را به سه شکل تعریف کرد:
۱) تقدم تحلیلی: وقتی x برy تقدم تحلیلی دارد بدین معنا است که میتوان y را بر پایه x توضیح داد اما نیازی نیست تا x را بر اساس y توضیح داد.
۲) تقدم معرفتی: وقتی x برy تقدم معرفتی دارد بدین معنا است که میتوان x را بدون دانستن y فهمید.
۳) تقدم وجودی: وقتی x برy تقدم وجودی دارد بدین معنا است که x میتواند وجود داشته باشد بدون آنکه نیازی به وجود y داشته باشد.
حال با توجه به سه شکل تقدم، میتوان منظور از تقدم زبان بر ذهن را توضیح داد. تقدم زبان بر ذهن تقدم تحلیلی است و نه تقدم معرفتی و وجودی. این بدان معنی است که برای توضیح ذهن ابتدا باید زبان را توضیح داد. فلسفه زبان فرگه، برای چنین هدفی طرح ریزی شده است. فرگه ابتدا نظریه صدق را معرفی میکند و سپس معنا را چیزی میداند که درک آن باعث میشود تا فرد بتواند ارزش صدق جمله را تعین کند. بدین ترتیب تئوری معنای فرگه یک نظریه غیر روانشناسانه است زیرا که درک معنا را همچون اسلاف خود حضور "ایده ها" در ذهن نمیداند.
۴- نظریه معنا و متافیزیک
در بخش قبل گفته شد که تز اصلی فلسفه تحلیلی، تقدم (تحلیلی) زبان بر ذهن است که در قالب اولویت نظریه صدق برنظریه معنا ظاهر میشود. این تز نتایج مهمی را در سایر مباحث فلسفی داشته است. در ادامه به بررسی تاثیر آن بر متافیزیک به طور خاص بر نزاع میان واقع گرایی (رئالیسم) و غیرواقع گرایی (آنتی-رئالیسم) میپردازیم. دامت بر این باور است که بر خلاف آنچه دکارت تصور میکرد بنیاد فلسفه، شناختشناسی (اپیستمولوژی) نیست، بلکه فلسفه زبان (نظریه معنا) است. دلیل دامت برای چنین ادعایی این است که تنها به کمک فلسفه زبان است که میتوان چهار چوبی برای صورت بندی هر چه دقیقتر نزاع واقع گرایی- نا واقع گرایی (به عنوان قدیمیترین و شاید مهمترین مبحث فلسفه) ارائه کرد. اما مگر تعاریف واقع گرایی مبهم بوده است که دامت به دنبال چهار چوبی برای روشن کردن آن میگردد؟ از نظر دامت پاسخ مثبت است. دامت میگوید واقع گرایان در مورد وجود هویات ریاضیات تنها دست به تشبیه میزنند و میگویند هویات ریاضیات، مثلا عدد، در جهانی انتزاعی وجود دارند و ریاضیدان همانند ستارهشناس آنها را کشف میکند. و یا اینکه غیر واقع گرایان میگویند ریاضیدان همانند مجسمهسازی است که هویات ریاضیات را میسازد. بدین ترتیب محتوای واقعی ادعاهای طرفین در پس تشبیهات مخفی میماند. برای صورتبندی دقیق تعریف واقعگرایی، دامت پیشنهاد میکند که آن را در قالب نظریه معنا بازسازی کنیم. بر این اساس، نزاع واقعگرایی و غیر واقعگرایی به نزاع میان واقع گرایی معنایی و غیر واقع گرایی معنایی فرو کاهیده میشود.
اما واقع گرایی معنایی چیست؟
برای درک بهتر ابتدا باید مفهوم "تصمیم پذیری" (decidability) را معرفی نماییم. گزارۀ P تصمیم پذیر است اگر بتوانیم در زمان محدود برای اظهار یا انکار آن تصمیم موّجهی بگیریم. به چند مثال برای تصمیم پذیری توجه کنید:
۱-حدس گلدباخ: هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است. در ریاضیات حدس گلدباخ را نه میتوان اثبات کرد و نه ابطال. حدس گلدباخ تصمیم نا پذیر است.
۲- ژولیوس سزار در سالروز تولدش در نوزده سالگی سه بار عطسه کرد. این گزاره تصمیم ناپذیر است زیرا که نه شاهدی له آن در درست است و نه علیه آن.
۳- ژولیوس سزار در سال ۵۵ قبل میلاد کشته شد. این گزاره تصمیم پذیر است.
و اکنون میتوانیم واقع گرایی معنایی را بدین صورت تعریف کنیم: فهم ما از گزارهای که در باره وجود چیزی است به معنای دانستن ارزش صدق آن گزاره است و این خود به معنای تصمیم پذیر بودن آن گزاره است. بدین ترتیب نزاع واقع گرا و غیر واقع گرا به نزاعی بر سر مفهوم صدق فروکاهیده میشود. در نظر واقعگرا برخی از گزارهها ارزش صدق دارند و ارزش صدق آنها مستقل از توان ما برای تصمیم در باره اظهار یا انکار آن هاست. اما غیر واقعگرا میگوید ارزش صدق گزارهها نمیتوانند مستقل از توان ما برای تصمیمگیری در بارۀ صدق و کذب آنها باشد . دلیل این ادعا واضح است. گفتیم فهم معنای جملات فهم ارزش صدق آنها است. همچنین گفته شد نمیتوان ارزش صدق گزارههای تصمیم نا پذیر را دانست. اما گزارهای تصمیمناپذیر مثل حدس گلدباخ معنا دارند و ما معنای آن را میدانیم. بنابر این، از نظر غیرواقعگرا مفهوم صدق نمیتواند مفهومی مستقل از شواهد ما باشد.
۵- چکیده
در این نوشته ابتدا آرای دو تن از فیلسوفان ایرانی در باره چیستی فلسفه تحلیلی بررسی و نشان داده شد که هیچ کدام از آنها سرشت فلسفه تحلیلی را باز نمینمایاند. سپس با اشاره به فلسفه زبان فرگه و تفسیر دامت از آن، ادعا شد که تز اصلی فلسفه تحلیلی تقدم زبان بر ذهن است. در ادامه تأثیر این تز بر نزاع میان واقع گرایی و غیر واقع گرایی در متافیزیک بررسی شد.
----------------------
منابع:
پایا،علی، "فلسفه تحلیلی چیست؟" ، نامه مفید، شماره ۱۵، ۱۳۷۷
موحد، ضیا، مصاحبه با اطلاعات حکمت و معرفت"، مجله شماره 2
ادیب سلطانی، میر شمس الدین، "در باره دو اصطلاح فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره ای"، سخنرانی در پژوهشگاه فلسفه تحلیلی، مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات، ۱۳۸۹
Beaney, M. ed. (1997), The Frege Reader, Oxford: Blackwell
Dummett, M, (1973), Frege: Philosophy of Language, Duckworth, London
Dummett, M, (1978), Truth and other Enigmas, Duckworth, London
Dummett, M, 1991, The logical basis of Metaphysics, Harvard University Press, Cambridge, MA
Dummett, M, 1993, Origins of analytical philosophy, Duckworth, London