فیلسوف تحلیلی دیگری که به نام «پی.ام.اس. هکر» که از شار4حان برجسته «ویتگنشتاین » به شمار می آید در مقاله خود تحت عنوان "ظهور فلسفه تحلیلی در قرن بیستم" (97) ضمن تایید این نکته که هیچ آموزه واحد یا حتی مجموعه ای از آموزه ها و روشها را نمی توان بن مایه وحدت بخش "فلسفه تحلیلی" به شمار آورد، متذکر شده که فلسفه تحلیلی را می باید به مثابه یک پدیدار پویا در نظر گرفت که رشته های مختلفی مراحل پیشین آن را به مراحل بعدی تطورش متصل می سازد، هر چند که هیچ رشته واحدی احیانا در تمام مراحل به چشم نمی خورد. ««هکر»» پس از ذکر این مقدمه تاکید می کند که با این همه فلسفه تحلیلی را نباید به مثابه مجموعه ای تلقی کرد که وحدتش از نوع شباهت خانوادگی است. زیرا این گونه تلقی، سبب می شود فایده ای که بر این پدیدار به عنوان یک مقوله تاریخی مترتب است، نادیده گرفته شود. ملاکی که خود «هکر» به عنوان بن مایه وحدت بخش فلسفه تحلیلی ارایه می کند، رهیافت غیر روانشناسانه (98) و عینیت گرایانه این فیلسوفان است. (99)
ملاک پیشنهادی «هکر» تا حد زیادی با واقعیتهای تاریخی انطباق دارد. فلاسفه تحلیلی از زمان «فرگه » به این سو کوشیده اند تا موازینی عینی برای حصول معرفت و امکانپذیر ساختن تفهیم و تفاهم پیشنهاد کنند. آن دسته از فلاسفه تحلیلی که به کاوشهای زبانی اشتغال داشته اند نخست به عوض تصورات ایده ها که اموری کاملا ذهنی و شخصی بودند، معنی را به عنوان واحد اصلی تفهیم و تفاهم عینی پیشنهاد کردند و آنگاه در ادامه تلاش خود جمله را جایگزین معنی فیلسوفی نظیر «پاپر»، کسب معرفت عینی را هدف اصلی کاوشهای فلسفی خود اعلام می دارد (101) و «برنارد ویلیامز» فیلسوف تحلیلی اخلاق در یکی از مقالات اخیر خود چنین تاکید می کند: "این نکته بخشی از جذابیت فلسفه تحلیلی به شمار می آمده که بدون روشهای علوم تجربی و نظری و با موضوعی که عمدتا در حوزه علوم انسانی جای داشته، می تواند مدعی دستیابی به نتایجی شود که اگر نگوییم قبول عام را در پی داشته، لا اقل بحثهای عینی را دامن زده، و پیشرفت فکری را به همراه داشته است. این فلسفه دارای دستاورد هایی است که از سنخ امور دلخواهانه شخصی نیستند، و در قیاس با دستاوردهای علوم اجتماعی... از امتیاز بالاتری برخوردارند." (102)
هر چند توجه به عینیت و مخالفت با رهیافتهای متکی به اصالت روان شناسی (پسیکولوژیسم) (103) یکی از عمده ترین دل مشغولی های فیلسوفان تحلیلی به شمار می آید، اما نمی توان مدعی انحصار آن در فلسفه تحلیلی شد. به این ترتیب به نظر می رسد، باید برای دستیابی به ملاک وحدت بخش جامعتری برای فلسفه تحلیلی باز هم به کاوش ادامه دهیم. بررسی فعالیت فیلسوفان تحلیلی نشان می دهد که علاوه بر توجه به مساله معرفت عینی، بن مایه مشترک و جامع دیگری نیز موجب شده تا گفتگوی تحلیلی میان فلاسفه عضو این نحله، علی رغم تفاوت پیش فرضها، تفاوت روشها، و تفاوت آموزه ها، برقرار گردد. این عامل وحدت بخش، تا اندازه زیادی، مسایلی است که فلاسفه تحلیلی به بررسی و کاوش در آنها و باز نمودن و توضیح و تفسیرشان پرداخته اند.
نمونه ها و موارد بسیار زیادی از مسایل مشترک را می توان شاهد مثال آورد که فیلسوفان تحلیلی با گرایشهای مختلف به بحث و تبادل نظر بر سر آنها پرداخته اند و به این وسیله به استمرار گفتگوی تحلیلی مدد رسانده اند. یک نمونه آموزنده در این خصوص مناقشه میان «کارنپ » و «پاپر» در باب «رابطه میان داده های تجربی و نظریه های علمی » است. بحث بر سر این بود که آیا دانشمندان می باید به دنبال کم احتمال ترین فرضیه هایی باشند که از محک تجربه سربلند بیرون می آیند یا آنکه باید به سراغ فرضیه هایی بروند که بر اساس بینه های موجود پیش بینی هایی با بالاترین درجه تایید را روا می دارند. نکته در خور توجه در این بحث آن است که «پاپر» معتقد است فلسفه علم اساسا ربطی به مطالعه زبان ندارد، در حالی که «کارنپ » فلسفه علم را بازسازی منطقی زبان علم به شمار می آورد. «پاپر» روش علم را ارایه فرضها و تلاش برای ابطال آنها، به شیوه استنتاج قیاسی، تلقی می کند، در حالی که در نظر «کارنپ »، در علم منطق استقرایی وظیفه اصلی را به انجام می رساند. اما این تفاوت رهیافت و تفاوت روش تاثیری در تبادل جدی اندیشه ها و آرا میان آن دو بر سر این مساله واحد نداشت. (104)
یک نمونه نکته آموز دیگر مربوط است به مساله زبان خصوصی که توسط «ویتگنشتاین » در کاوشهای فلسفی مطرح شد و شمار زیادی از فلاسفه تحلیلی با رهیافتها و تخصصهای کاملا مختلف نظیر «استراوسون »، «ایر»، و «کریپکی » و بسیاری دیگر به بحث در باره آن پرداختند. (105) بحث میان «راسل » و «استراوسون » در خصوص نظریه وصف های خاص definite descriptions نییز نمونه جالب دیگری است که در آن دو فیلسوف تحلیلی با رهیافتهای کاملا متفاوت مساله واحدی را مورد توجه قرار دادند و به نتایج مختلفی دست یافتند.
آنچه در این زمینه اهمیت دارد آن است که می توان مسایل گوناگونی را که گفتگوی میان فلاسفه تحلیلی را برقرار نگاه می دارد، تحت یک مساله واحد جای داد. این مساله واحد، همان عقلانیت است. می توان نشان داد که کوششهای فیلسوفان تحلیلی در همه حوزه ها و قلمروها، عمدتا معطوف است به بررسی جنبه های مختلف مساله عقلانیت، از رهگذر ارایه استدلالهای عقلانی.
بحث عقلانیت را می توان به قیاس با زیستبوم های طبیعی در درون زیستبوم، (ecosystem) عقلانیت مورد بررسی قرار داد. زیستبوم عقلانیت، نظیر زیستبوم طبیعی، عبارت است از مجموعه ای از سازمانها که با یکدیگر و با محیط در حال بده بستان هستند. زیستبوم عقلانیت متشکل است از شماری از توصیف ها (یا نحوه ها و شیوه های ارایه و نمایش محیط); تجویزها (یا نحوه ها و شیوه های مرجح انجام عمل در محیط); این دو مجموعه در درون ظروف و چارچوبهایی قرار دارند که از آنها با نام مختلف نظیر نظامهای اعتقادی، ایدئولوژی ها، سیستم های مفهومی، و امثالهم یاد می شود. هر یک از توصیفها یا تجویزها می تواند در درون هر یک از چارچوبها معنای متفاوتی به خود بگیرد. به عنوان مثال این توصیف که "روح آدمی خالد است"، یا این تجویز که "سقط جنین جایز نیست"، در چارچوب اسلام، بودیسم، یا مارکسیسم، طنین و معنی متفاوتی خواهد داشت.
در درون زیستبوم عقلانیت پرسشهای مختلف و متنوعی در خصوص عقلانیت مطرح می شود. از جمله این پرسشها می توان به مواردی که در پی آمده اشاره کرد: شناسایی و گزینش زیستبوم (اکولوژی) بهینه عقلانیت; حدود کارآمدی عقلانیت; تمییز میان معرفتهای عقلانی از آگاهیهای غیرعقلانی; و تعیین حد و مرز کسب معرفت عقلانی یا حد تبیین عقلانی.
پرسش مربوط به شناسایی زیستبوم بهینه ناظر به این نکته است که کدام توصیف، تجویز، یا چارچوب اختیار شود که رشد عقلانیت را در زیستبوم عقلانیت افزایش دهد. بحث مربوط به حدود کارآمدی عقلانیت در قالب این پرسش مطرح می شود که آیا پذیرش باورها و چارچوبها به نحو عقلانی امکانپذیر است، یا آنکه در این خصوص می باید از حدود عقلانیت فراتر رفت؟ آیا معرفت عقلانی تنها با قبول برخی مقدمات غیر عقلانی یا با تن دادن به تسلسل امکانپذیر است؟ آیا چنانکه «فیدئیست ها» (106) مدعی اند، در برخی حوزه ها نظیر معرفت الهی، عقل راهی ندارد و در آنها می باید یکسره بر مبنای قبول و تسلیم و ایمان بی چون و چرا، سیر کرد؟
تمییز قلمرو معرفت عقلانی از دیگر انواع معرفت، سومین مبحث اساسی عقلانیت را تشکیل می دهد. این پرسش که آیا ملاکی برای فرق گذاردن میان معرفت عقلانی و دیگر انواع معرفت وجود دارد پرسش اصلی این قلمرو است. مساله حدود کسب معرفت عقلانی و یا حدود تبیین عقلانی نیز ناظر به اموری است از این قبیل که، آیا محدودیتهای فیزیکی (نظیر محدودیت سرعت سیر نور، یا وجود تشعشع آشوبناک در بخشهایی از کیهان)، و محدودیت های فیزیولوژیک و روانی انسان، و محدودیت های تاریخی و فرهنگی او، محدودیتی در راه کسب معرفت عقلانی به وجود می آورد؟ به عنوان مثال آیا این محدودیت اساسی که هر نظام طبقه بندی کننده می باید از حیث پیچیدگی ساختاری لااقل یک رتبه بالاتر از مجموعه ای باشد که می باید طبقه بندی شود، مانع از آن می شود که آدمی بتواند ساختار و عملکرد مغز خود را شناسایی کند؟
فیلسوفان تحلیلی در دو تراز به بررسی مساله کلی عقلانیت می پردازند.
در تراز نخست، آنها با استفاده از مدل های خاص عقلانیت که اختیار کرده اند، جنبه های مختلف بحث عقلانیت را در چهار حوزه ذیل مورد بررسی قرار می دهند: عقلانیت حکم و قضاوت (107) ،عقلانیت رویکرد (108) ،عقلانیت روش و شیوه (109) ،و عقلانیت عمل (110) . مسایل این تراز در هر یک از این حوزه های چهارگانه به دلایل و استدلالات مربوط می شوند. به عبارت دیگر مهمترین مساله در این حوزه ها عبارت است از اینکه "دلیل چیزی چیست؟"
در تراز دوم، فیلسوفان به مدلهای کلی عقلانیت نظر می کنند و این پرسشهای کلی را مطرح می سازند که چه نوع استدلالی می تواند از یک مدعای فلسفی دفاع کند؟ و کدام یک از مدلهای عقلانیت، بر دیگر مدلها رجحان دارد؟
پرسشهایی را که در تراز نخست مسایل مربوط به عقلانیت مطرح می شوند، می توان در دسته ها و مجموعه های مختلفی به صورت ذیل طبقه بندی کرد:
1 - مسایلی که توجه فیلسوفان تحلیلی را به خود جلب می کند، مسایلی است که به امکان کسب معرفت برای فاعل شناسایی و چالش شکاک، حدود معرفت، و نیز وجود هویات مختلف نظر دارند. به عبارت دیگر، فلسفه تحلیلی، در تلاش برای شناخت واقعیت و کشف حقیقت است. اما اینکه فیلسوفان تحلیلی با گرایشهای مختلف، واقعیت و حقیقت را چه فرض کرده اند، موجب شده تا تفاوتهای چشمگیری در رهیافت آنان پدیدار شود. از آنجا که بخشی از این واقعیت ذهن و زبان آدمیان است، تحلیل محتوای فکر و اندیشه و بررسی نحوه کارکرد زبان نیز مورد علاقه فیلسوف تحلیلی است. اما فیلسوف تحلیلی بماهو فیلسوف با فراگرد روانی یا زیست شناختی اندیشیدن کاری ندارد. برخی از پرسشهایی که در این قلمرو مطرح می شود، چنین است: آیا دلیلی برای اعتماد به حواس وجود دارد؟ آیا می توان دلیلی بر وجود مستقل از ذهن اشیاء، از جمله وجود اذهان دیگر همانند ذهن خود ما، اقامه کرد؟ آیا رویدادهای مشاهد شده می توانند صدق پیش بینی در مورد امور مشاهده نشده را مورد حمایت قرار دهند؟ آیا فلسفه فعالیتی معرفت بخش است؟
مفهوم صدق برای فلسفه تحلیلی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. از یک سو این مفهوم نقشی اساسی در مشخص ساختن شهودی مفهوم قابلیت استنتاج قیاسی بازی می کند: حفظ صدق در گرو استفاده از استنتاج قیاسی است. از سوی دیگر، آنچه که ما در کاوشهای نظری خود به دنبال دستیابی بدان هستیم باورهای صادق است. بحث درباره مساله صدق صورتهای مختلف به خود می گیرد; آیا صدق خاصه قضایاست، یا امری زبانی است، یا آنکه وجودی مستقل از کاربردهای زبانی دارد؟ ارتباط صدق (حقیقت) با واقعیت چگونه است؟ با چه معیارهایی می توان صفات "صادق" و "کاذب" را به کار برد؟ آیا روشهای معین و مرجحی برای دستیابی به صدق وجود دارد؟
2 - دومین سرچشمه تحرک فلسفه تحلیلی پارادوکس ها یا نتایج ناسازگاری هستند که ظاهرا به یک اندازه معتبرند. از جمله مشهورترین پارادوکس هایی که اندیشه فیلسوفان تحلیلی را در حوزه های مختلف این فلسفه به خود مشغول داشته می توان به نمونه های ذیل اشاره کرد:
پارادوکس اراده آزاد و اصل متعین بودن عالم، پارادوکس های «زنون » در مورد حرکت، پارادوکس های مشتمل بر خود - ،پارادوکس زندانی (112) ،پارادوکس تایید، پارادوکس بلیت بخت آزمایی (113) ،پارادوکس «نیوکامب » در باره آزادی گزینش (114) ،فیلسوفان تحلیلی در تلاش برای رفع این پارادوکس ها به ارایه نظامهای جدید استدلال در باره ارزش صدق، زمان، احتمالات، عمل، انتخاب، و نظایر آن می پردازند.
3 - سومین عامل محرک در دامن زدن به بحثهای نظری در درون فلسفه تحلیلی، تقابل میان ذهن و عین، یعنی تنش میان خود آگاهی ذهن از خویش به عنوان یک امر ذهنی و آگاهی آن از عالم بیرونی به عنوان یک واقعیت خارجی است. این تنش مسایل زیادی را در مورد زمان و مکان و ارتباط میان ذهن و بدن و ساختار حیات ذهنی و ماهیت هویت شخصی و بقای آن در جریان تغییرات مکانی و تحولات زمانی مطرح می سازد. بخش مهمی از فلسفه تحلیلی به بحث در باره مسایلی از این سنخ اختصاص دارد که چه چیز استنتاج از حالات بدنی به حالات ذهنی را مجاز می سازد؟ آیا عقل تابع احساس است؟ هویت شخص متکی به چه اموری است؟
4 - سلسله چهارم از مسایل مورد توجه فلاسفه تحلیلی از مطالعات مربوط به "معنا و پیام meaningand message " ناشی می شود. به عنوان مثال اینکه آیا معنا و کارکرد یک کلمه تابع نحوه کاربرد آن است؟ آیا دلایلی که برای توضیح معنای یک کلمه عرضه می شود، در قالب شرایط ارضاء satisfaction condition است یا در قالب بینه مرتبط ?,relevent evidence آیا ناظر به قوه و نیروی بلاغی rhetorical force است، یا به ساختار منطقی توجه دارد؟ آیا به دلالات نظر دارد و یا به موارد معارض و ناسازگار؟ آیا به نقش مقوله سازی توجه می کند و یا مجموعه ای از تمثیل ها و نمونه هاست؟ آیا هیچ گاه می توان برتری یک نحوه ترجمه از یک زبان یا یک قرائت خاص از یک متن را بر ترجمه های دیگر از آن زبان و یا قرائت های دیگر از آن متن، مدلل ساخت؟
فهم پیامی که به واسطه یک عبارت یا جمله منتقل می شود معمولا در گرو فهم دلایل اظهار آن است. این دلایل می توانند معنایی باشند که از عبارت مراد است، و یا کنش - گفتاری باشند که به وسیله آن اجرا می شود، یا نتایج و پیامدهایی که بر اظهار آن مترتب می گردد، یا مفروضاتی که در پشت آن پنهان است، و نظایر آن. به یک اعتبار می توان گفت که جنبه زبانی فلسفه تحلیلی، علی رغم همه تنوعی که در آن به چشم می خورد، در نهایت عبارت است از: مطالعه عقلانیت در کاربرد زبان و راجع به کاربرد زبان. یعنی همان چیزی که «رایل » از آن با اصطلاح "سخن گفتن در باره سخن گفتن" (115) یاد کرده است، و «کواین » با اصطلاح "عروج معناشناسانه"، که در واقع عبارت است از نوعی اقامه دلیل در باره دلایل.
5 - پنجمین منبع مسایل مربوط به عقلانیت که به وسیله فلاسفه تحلیلی مورد بحث قرار می گیرد، به مبانی منطق قیاسی، رابطه میان منطق و زبان، منطق موجهات، مساله حمایت استقرایی بینه از نظریه، و نظایر آن بازگشت دارد. آیا کلمات و جملات واحد نهایی تحلیل منطقی به شمار می آیند؟ آیا صدق منطقی تابع قراردادهای زبانی است؟ آیا برای زبانهای مختلف یا کاربردهای مختلف زبان، به منطقهای متفاوت نیاز است؟ به این ترتیب بحث در باب فلسفه منطق یکی از شاخه های فلسفه تحلیلی را تشکیل می دهد.
6 - ششمین دسته از مسایل مربوط به عقلانیت که مورد توجه فلاسفه تحلیلی است به مسایل مطروحه در حوزه فلسفه ریاضیات ارتباط پیدا می کند، نظیر اینکه: ماهیت اثبات ریاضی چیست؟ محدودیت های آن چیست؟ چه نوع وجودشناسی در آن مفروض گرفته می شود؟ تغییر مقدمات بر اساس کدام دلایل موجه می شود؟ چه عاملی سبب می شود که بتوان راه حلهای ریاضی را در مورد امور واقعی مورد استفاده قرار داد؟
7 - هفتمین بخش از مسایلی که در قلمرو کلی مسایل مربوط به عقلانیت جای می گیرد عبارت است از مسایلی که در حوزه علوم طبیعی و علوم اجتماعی و علوم انسانی مطرح می شود: چه دلایلی برای پیگیری کاوشها در این یا آن رشته خاص علمی وجود دارد؟ عوامل معین کشف و شیوه های تبیین در یک رشته خاص کدامند؟ کارکرد واژگان تخصصی چنین رشته ای چگونه است؟ آیا قبول یافته های این علوم دلیلی بر قبول «انتولوژی » مورد استفاده آنهاست؟ نحوه ارتباط میان این علوم مختلف چگونه است؟ آیا می توان علوم مختلف را به علم واحدی تحویل کرد؟ آیا این امر مطلوب است؟
8 - گروه هشتم از مسایل مورد توجه فلاسفه تحلیلی به دلایلی ارتباط دارد که مردم بر اساس آن به انجام عمل، اتخاذ تصمیم، و اختیار یک رویکرد خاص، در حوزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و اخلاقی مبادرت می ورزند: بنیاد ایده آلها و آرمانهای انسانی، قواعد اخلاقی، ارزشهای تربیتی، معیارهای حرفه ای، اخلاقیات کاری و نظایر آن چیست؟ ماهیت عدالت چیست؟ آیا دوستدار همنوع بودن عقلانی است؟ در حوزه عدالت اجتماعی تعارض میان نظریه سود انگاری و نظریه قرارداد اجتماعی را چگونه می توان برطرف ساخت؟ در حوزه اخلاق چگونه می توان میان دو نظریه اصالت نتایج و اصالت وظیفه و مسؤولیت سازگاری برقرار کرد؟ چه چیز به یک اصل یا قاعده، شان قانونی (حقوقی) اعطا می کند؟
9 - نهمین گروه از مسایل مربوط به عقلانیت که با حوزه فلسفه دین ارتباط پیدا می کنند: از جمله این مسایل می توان به موجه بودن یا موجه نبودن اعتقاد به وجود مشیت الهی، وقوع معجزات، خلود نفس، عقاب و ثواب اخروی، تجربه دینی و... اشاره کرد.
10 - دسته دهم از خانواده مسایل مربوط به عقلانیت در حوزه فلسفه هنر مطرح می شوند: به چه دلیل یک اثر هنری چنین لقبی به خود می گیرد؟ یا به چه دلیل یک اثر هنری برجسته تر و زیباتر از اثر دیگر به شمار آورده می شود؟ آیا میان معرفت و زیبایی رابطه ای برقرار است؟
بدون شک می توان دسته های دیگری از مسایل مربوط به عقلانیت را به فهرست کنونی اضافه کرد. در هر حال مشخصه اصلی همه این قبیل مسایل آن است که در قالب شبکه پیچیده ای از اصول، مفروضات، و روشها، یکی از جنبه های مساله اساسی و بنیادی عقلانیت را به وجود می آورند. البته فلسفه تحلیلی، عقلانیت را به شیوه هگلی تعریف نمی کند. «هگل » در عقل در تاریخ می نویسد:
«عقل هم جوهر است و هم قدرت نامتناهی، بخودی خود هم ماده نامتناهی همه حیات طبیعی و روحانی است، و هم صورت نامتناهی، یعنی به فعلیت رساننده خود به مثابه محتوا». (116)
فلسفه تحلیلی هدف متواضعانه تری را دنبال می کند و می کوشد در یک تراز مناسب از کلیت و عمومیت، به تحلیل این نکته بپردازد که آیا دلیلی برای مساله یا مسایل مورد نظر وجود دارد، آیا ما عقلا مجاز به پذیرش آن هستیم. تاریخچه این نحوه فعالیت به آغاز فلسفه باز می گردد. به عنوان مثال، در یکی از محاورات افلاطون، «ترازیماخوس » (117) می پرسد: "آیا دلیلی برای دوستدار همنوع بودن (118) وجود دارد؟" فیلسوفان از «پیرون » تا «مونتنی » و تا «هیوم » و «پاپر» و «کواین » پرسشهای مشابهی را مطرح ساخته اند و باورهای رایج را مورد چالش قرار داده اند. به عنوان مثال «نوزیک » در تبیین های فلسفی سؤال می کند: "با توجه به آنکه ممکن است همواره در حال دیدن رویا باشیم، چگونه معرفت امکانپذیر است؟" (119)
در فرا - تراز نیز چنانکه اشاره شد، فیلسوفان تحلیلی به بحث از مدل های کلی عقلانیت و ماهیت معرفت عقلی می پردازند. آیا معرفت باور صادق موجه است یا باور صادقی است که به وسیله روشهای قابل اعتماد به دست آمده باشد؟ آیا اساسا می توان معرفت را موجه ساخت؟ از میان مدل های عقلانیت کدام قابل قبول ترند؟
البته چنین نیست که هر پرسشی در باره دلایل، یا عقلانیت، پرسشی در حوزه فلسفه تحلیلی به شمار آید. به عنوان مثال اینکه "چرا حسن به عوض تهران به مشهد رفت؟" لزوما یک مساله فلسفی نیست، مگر آنکه غرض از ارایه آن بحث در باب غایات و اغراض و باورها باشد. به همین قیاس این پرسش که "چرا مالاریا در مناطق گرم و مرطوب شایع تر است؟" سؤالی نیست که مستقیما به کار فیلسوف تحلیلی مربوط شود. پرسشهای بسیار خاص و جزیی، یا با قلمرو بسیار محدود، معمولا به حوزه فلسفه تعلق ندارند. (120)
در پرتو تصویری که از مسایل مختلف فلسفه تحلیلی ارایه شد، می توان فعالیتهای فیلسوفان تحلیلی را به نحو متناسبی توضیح داد. به عنوان مثال می توان دریافت که چرا برخی از فلاسفه تحلیلی، از جمله «ویتگنشتاین » و «کارنپ »، هدف فلسفه را دستیابی به وضوح و روشنی در اندیشه ذکر کرده اند. بررسی میزان قوت یا ضعف دلایلی که برای یک نوع از قضایا ذکر می شود نیازمند آن است که فیلسوف فهم روشنی از انواع قضایا و روابط میان آنها داشته باشد. هر چند وضوح و روشنی اندیشه تنها یک بخش لازم و ضروری از هدف فلسفه به شمار می آید و نمی توان آن را به معنای هدف تام و تمام و کافی فلسفه تلقی کرد، با این حال می توان از تلاش برای بیان واضح اندیشه و پرهیز از تعقید و ابهام کلام به عنوان یکی دیگر از رشته های پیوند دهنده فلاسفه تحلیلی سخن به میان آورد.
وضوح و روشنی برای فلاسفه تحلیلی از دو جنبه عملی و نظری حایز اهمیت است. از جنبه عملی، وضوح کلام کار تفهیم و تفاهم را ساده تر می سازد و از جنبه نظری، می تواند به حذف کامل مساله، فهم بهتر معنی و مفاد آن، تسهیل در یافتن راه حل مناسب برای آن، و نیز کشف سریعتر خطاهای احتمالی در راه حلهای پیشنهادی برای آن منجر شود. (121)
در فلسفه تحلیلی دو جریان قدرتمند مستمرا در کار بسط قلمرو مسایل مورد علاقه فیلسوفان این مکتب است. از یک سو فیلسوفان تحلیلی با بهره گیری از امکاناتی که درون این مکتب رشد کرده است، به حوزه های مختلف نظر می اندازند و می کوشند با نگاه خاص فلسفه تحلیلی به بازنگری برخی از تحولاتی که در این حوزه ها جریان دارد بپردازند. به عنوان نمونه هم اکنون در حوزه "علوم شناختی (122) " که مورد توجه روانشناسان ادراک متخصصان هوش مصنوعی، زبان شناسان و «نروفیزیولوژیستها» است، مشارکت فعال و جدی فیلسوفان تحلیلی منجر به راهگشایی های چشمگیر و بدیعی شده است. سرعت رشد قلمروهای معرفتی موجب شده زمانی که شماری از پژوهشگران از رشته های مختلف به مسایل کم و بیش مشترکی علاقه نشان می دهند، در اندک مدت، این حوزه با انتشار نشریات تخصصی، تاسیس دوره های ویژه، و برگزاری سمینارها و کنفرانس ها، و... به یک رشته مستقل مبدل شود و با دیگر حوزه ها به داد و ستد معرفتی بپردازد.
از سوی دیگر بسیاری از فیلسوفان تحلیلی بر این اعتقادند که می باید با آشنا ساختن خود با حیطه ها و قلمروهای متنوعی که در درون این مکتب پدید آمده، هم از پیشرفتهایی که در این حوزه ها صورت پذیرفته بهره مند شوند، و هم توانایی تخصصی خود را در مورد مسایلی که در این قلمروها به چشم می خورد به کار گیرند و از این راه نور تازه ای به این مسایل و مباحث بتابانند و احیانا امکان دستیابی به راه حلهای مؤثرتر را فراهم سازند. به عنوان نمونه «کریپکی » ایده عوالم ممکن بدیل (123) را از «تئودیسی لایب نیتز» اخذ کرد و آن را در حوزه معناشناسی منطق موجهات مورد استفاده قرارداد (124) ،و «والترستورف » از همین ایده در تکمیل یک رهیافت تحلیلی به فلسفه هنر بهره برداری نمود (125) . فلاسفه ای که در حوزه فلسفه ریاضی بر روی نظریه احتمالات کار می کردند، به این نکته توجه کردند که نظریه هایی که مورد بحث قرار می دهند نه تنها می باید در قلمرو امور تصادفی در علوم طبیعی و اجتماعی کاربرد داشته باشد بلکه در عین حال باید بتواند در قضاوتهای جزایی که در محاکم صورت می پذیرد و در فلسفه حقوق از آنها بحث می شود، به کار گرفته شود.
به این ترتیب رشته واحدی که حوزه های مختلف فلسفه تحلیلی را به یکدیگر پیوند می دهد عمدة عبارت است از کاوش عقلی در خصوص دلایل در ترازهای کلی فعالیتهای عملی و نظری. این رشته در عین حال پیوند دهنده فعالیت های فیلسوفان تحلیلی با فلاسفه گذشته است. یعنی می توان نشان داد «افلاطون » و «ارسطو» و «اکویناس » و «هیوم » و «کانت » در تلاش یافتن راه حلهای مدلل برای مسایل مربوط به عقلانیت بوده اند.
فلسفه تحلیلی نظیر هر پدیده دیگری در حال تطور و تغییر است و این سیر در راستای دور شدن از نظریه ای است که این فلسفه را در قالب تحلیلهای زبانی محدود می ساخت. این تغییر را می توان با تحولی که در اندیشه های علمی از زمان «بیکن » و «دکارت » تا این زمان حاصل شده مقایسه کرد. در پرتو مسایل جدید، رهیافت فلاسفه تحلیلی بسیار پخته تر و پیچیده تر شده است: آنان بخصوص از یک سو توجه بیشتری به انحای مختلف معرفت علمی مبذول می دارند و از سوی دیگر در مواجهه با مسایل عملی زندگی، بر خلاف گذشته توانایی تحلیلی خود را صرفا در راستای تحلیل نظری و انتزاعی این گونه مسایل به کار نمی گیرند، بلکه می کوشند تا در حین تحلیل امور، جنبه های عملی و کاربردی آنها را نیز مد نظر قرار دهند.
تحول اخیر سبب شده که تا اندازه ای از شکاف و اختلاف موجود میان فلسفه تحلیلی و فلسفه اروپایی کاسته شود. به عنوان مثال در گذشته در حالی که فیلسوفی مانند «سارتر» احیانا این پرسش را مطرح می کرد که: "چرا در برابر امکاناتی که در اشیا نهفته دچار غثیان می شویم از دشواری انتخاب به اضطراب می افتیم؟" فیلسوف تحلیلی می کوشید به این پرسش پاسخ دهد که "چگونه می توان درباره عمل آدمی استدلال کرد؟" اما این روند در سالهای اخیر دستخوش تحول شده است و فلاسفه تحلیلی با نظر کردن در رهیافتها و مسایل فلاسفه غیر تحلیلی، امکانات موجود در فلسفه تحلیلی را برای پاسخگویی به پرسشهای مورد نظر این قبیل فلاسفه نیز مورد استفاده قرار داده اند. ازدیاد شمار نشریات تخصصی مربوط به حوزه مسایل عملی و کاربردی در حوزه فلسفه تحلیلی و عرضه دروس و برگزاری کنگره ها و نشست هایی که محتوا و مضمونشان ناظر به این قبیل مسایل است، شاهدی بر صدق این مدعاست. به این ترتیب اکنون در حوزه گسترده فلسفه تحلیلی در کنار مسایل متعارف مورد توجه این فیلسوفان، مسایلی نظیر مبارزه طبقاتی، مساله مرگ و تنهایی انسان در طبیعت، ساخت شکنی، ارتباط انسان با محیط زیست، و... نیز مورد بحث قرار می گیرد.
با این حال در این جا نیز توجه به رویکرد خاص فلسفه تحلیلی حایز اهمیت است. فلسفه تحلیلی با تاکید بر بررسی نظام مند دلایل و استدلالات در حوزه های مختلف نوعی ساختار ذهنی را شکل می بخشد که در آن توجه شخص از کاربرد خشونت به کاربرد استدلال معطوف می گردد. جلب نظر افراد به مسایل مربوط به عقلانیت این نکته را به آنان می آموزد که شایستگی دیدگاه هر کس در قبال مسایل مختلف ناشی از عضویت وی در یک گروه یا حزب خاص، یا پیروی او از یک سنت یا نظام خاص نیست. شایستگی این دیدگاه را می توان با ملاکهای عینی و عام مورد بررسی قرار داد. شخص، به این ترتیب به نقش مؤثر و سازنده نقادی پی می برد و در قبال جزم های فکری خود و دیگران موضع روشن بینانه تری اتخاذ می کند.
فلسفه تحلیلی به عنوان یک نهضت فرهنگی بر آموزه هایی نظیر تسامح، تکثرگرایی، رفع منازعات از مجرای گفتگوهای نقادانه با استفاده نکردن از خشونت، آزادی اندیشه، و رشد و تعالی معنوی از رهگذر کسب معرفت، به کارگیری دستورالعملهای اخلاقی در تعامل با افراد و جوامع و... تاکید می ورزد.
«مایکل پولانی » از فلاسفه سرشناس سنت اروپایی در کتاب مشهور خود «معرفت شخصی »: به سوی یک فلسفه مابعد نقادانه (126) ،کوشیده تا با تاکید بر جنبه های غیر عقلانی رشد علم، رهیافت فلسفه تحلیلی را که به دنبال بررسی الگوهای عقلانیت است، مورد انتقاد قرار دهد و محدودیتهای آن را آشکار سازد. اشتباه منطقی «پولانی » و دیگر نویسندگانی که به شیوه ای کم و بیش مشابه به انتقاد از فلسفه تحلیلی پرداخته اند، آن است که از وجود عناصر غیر منطقی در حوزه های مختلف معرفتی چنین نتیجه گرفته اند که کاوشهایی که برای یافتن الگوهای عقلانیت در این حوزه ها صورت می پذیرد کژراهه رفتن است. اما منتقدان فراموش کرده اند که "ما لایدرک کله، لایترک کله". در واقع پی بردن به عناصر غیر عقلانی به برکت تلاشهایی صورت می گیرد که برای ارایه مدل های عقلانی به انجام می رسد: محدودیت های این مدل ها، از وجود حوزه ها و قلمروهای فراختر خبر می دهد. افزون بر این، به کمک همین مدل هاست که برنامه ریزیهای حساب شده و تنظیم مقررات و قوانین، امکانپذیر می شود. شناخت حدود توانایی های عقلانی انسان کمک می کند تا از آدمیان تکالیف مالایطاق خواسته نشود و افراد و جوامع انتظاراتی را که از خویش و دیگران دارند در حد معقولی نگاه دارند.
پی نوشتها:
1- نگارنده لازم می داند از آقایان دکتر علی پروین، دکتر محمد راسخ، و دکتر مجید امینی که تحریر اولیه ای از این مقاله را مطالعه کردند و علاوه بر معرفی برخی منابع مناسب، نکته های مفیدی را برای بهبود آن یاد آور شدند تشکر کند.
2- گروه فلسفه دانشگاه تهران.
3- در خصوص انتقاد رورتی ر.ک: R.Rorty, philosophy and the Mirror of mature, princeton University press , 1980.
4- Hao Wang, Beyond Analytic philosophy, MIT press , 1986
5- Nicholas Rescher, American philosophy today and Other philosophical Studies Rowman &Littlefield publication Inc . 1994.
6- مقصود قاره اروپاست.
7- واژه فلسفه تحلیلی، ظاهرا نخستین بار در دهه 1930 برای نامیدن این نحله فلسفی به کار رفته است. در خصوص این جمله ر.ک:
Ernest Nagel, "Impressions and Appraisals of Analytic philosophy in Europe," journal ofphilosophy , 33.
اما چنین به نظر می آید که رواج این نام از زمان انتشار نخستین کتاب آرتر پپ Arthur pap فیلسوف تحلیلی انگلیسی صورت گرفته است:
Arthur pap, Elements of Analytic philosophy, Macmillan , 1949
8- در زمره بنیانگذاران آلمانی زبان فلسفه تحلیلی می توان به «بولزانو» و «فرگه » اشاره کرد. بسیاری از چهره های سرشناس این مکتب نیز آلمانی زبان بوده اند، هر چند که غالبا، بخش مهمی از آثار متاخر خود را به انگلیسی نوشته اند و یا آنکه احیانا به انگلستان یا آمریکا مهاجرت کرده اند. در میان این گروه از فلاسفه تحلیلی می توان به «ویتگنشتاین »، «کارنپ »، «همپل »، «رایشنباخ »، و «پاپر» اشاره کرد.
9- البته در انگلستان بر خلاف آمریکا، تدیس فلسفه معاصر اروپایی تا همین اواخر، عمدتا در دپارتمانهای ادبیات (نقد ادبی) و جامعه شناسی و انسان شناسی صورت می گرفته است.
10- meaning
11- semantic approach
12- linguistic turn
13- Richard Rorty (ed), the linguistic turn, The University press of chicago 1979.
14- Michael Dummett, Origins of Analytic philosophy, Duckworth , 1993
15- همان، ص 4.
16- همان، ص 128.
17- Michael Dummett, truth and other Enigmas, Duckworth , 1978
18- همان، ص 458.
19- semantic ascent
20- ر.ک: W.V.Orman Quine, Word and Object, MIT press , 1960.
21- ر.ک: G.E.Moore, philosophical stuies. Routledge & Kegan paul , 1922.
22- ویتگنشتاین، رساله منطقی- فلسفی، 506.
23- در مورد تلاش های «کارنپ » برای برساختن نظامهای زبانی جهت تحلیل های فلسفی ر.ک: مقاله نگارنده با عنوان «کارنپ و فلسفه تحلیلی »، ارغنون، شماره های 7 و8، پاییز و زمستان 1374.
24- Erkenntnis
25- Moritz Sclick, "the Turming point in philosophy" , philosophical papers, edited by H.Mulderand B.van de Velde - schlick, Reidel publishing Co., 1979, p .157.
26- در مورد این جنبش ر.ک:
Gilbert Ryle, the Revolution in philosophy, London, Macmillan , 1956.
27- اصطلاح کاوشهای زبانی در این متن، به عنوان یک مفهوم عام و فراگیر برای یاد کردن از رهیافتهای فلاسفه تحلیلی به پدیدار زبان، مورد استفاده قرار گرفته است. چنانچه بعدا در ادامه همین اشاره خواهد شد، رهیافت فلاسفه تحلیلی در کاوشهای زبانی خود، تفاوتهای چشمگیری با یکدیگر داشته است.
28- در مورد این فیلسوفان از جمله بنگرید به:
Karl popper, the logic of Scientific Discovery, Hutchinson, london , 1968.
Karl popper, Congectures and Refutations, Routledge and Kegan paul, london , 1965.
Isaiah Berlin, Four essays on liberty, OUP , 1969.
Robert Nozick, Anarchy, State, and Utopia, Blackwell, Oxford , 1985.
Bernard Williams, Etihcis and the Limits of philosophy, Fontana press ,1974.
John Rawls, A Theory of justice, OUP , 1973.
29- برخی از فیلسوفان تحلیلی زمانی از ابزار تحلیل زبانی برای کاوشهای فلسفی خود بهره گرفته اند اما بعدا این رهیافت را کنار گذارده اند. یک نمونه شایان ذکر در این زمینه چ.ل.ا. هارت H.L.A. Hart فیلسوف تحلیلی رشته حقوق است که در دهه 1960 در زمره فیلسوفانی بود که به روش تحلیل زبانی اتکا داشت، اما در دهه های بعد این روش را کنار گذارد. در این خصوص ر.ک: به کتاب هارت با عنوان مقالاتی در حقوق قضایی و فلسفه:
H.L.A. Hart, Essays in Jurisprudence and philosophy, Clarendon press, Oxford , 1983.
30- Ernest Gelner, Words andThings, pelican Books 1968
31) ر.ک: Martin Heidegger, The Introduction to Metaphysics, Martin Heidegger, What is . philosophy ?1958
32- اظهار نظر «ریچارد جفری » فیلسوف تحلیلی آمریکایی و دوست و همکار نزدیک کارنپ، در باره روش فلسفی «کارنپ » در این خصوص نگاه کنید به مقاله «کارنپ و فلسفه تحلیلی »،.
33- این نظر به وسیله «ویتگنشتاین » در دوره دوم فعالیت فلسفی اش اتخاذ شده بود. ر.ک: «فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان » نوشته ک.س. دانلان ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهاد پور، ارغنون، شماره 7و8، پائیز و زمستان 1374.
34- در مورد تقسیم بندیهای طبیعی، اشاره به این نکته ضروری است که هر چند دستیابی به آنها در عمل با دشواری بسیار روبروست، اما این تقسمات می توانند به صورت الگوهای ایده آل، نقش اصول راهنما را در کاوش های علمی و معرفتی بازی کنند.
35- اصطلاح شباهت خانوادگی family resemblence به وسیله «ویتگنشتاین » و به منظور تاکید بر این نکته به کار می رفته که نشان داده شود نمی توان در همه موارد برای معرفی مفاهیم، از تعاریف تحلیلی که شرایط لازم و کافی را برای معرف ارایه می دهند استفاده کرد. وحدت میان برخی چیزها که تحت مقوله واحدی جای داده شده اند، ممکن ست به پاره ای شباهتها در میان بعضی اعضا متکی باشد. نظیر شباهتی که میان اجزای صورت اعضا یک خانواده به چشم می خورد. در این حال اعضای این مجموعه با شبکه ای از شباهتهایی که با یکدیگر فصل مشترک دارند اما طیف گسسته ای را تشکیل می دهند، نظیر رشته ها و تار و پودهای یک طناب، مشخص می گردند. یک مثال مناسب در این زمینه مفهوم «بازی » است که مصادیق مختلف آن، که یک طیف گسترده را به وجود می آورند، با ویژگیهایی متفاوت تعریف می شوند. به طوری که هرچند میان دو عضو مجاور برخی ویژگیهای مشابه یافت می شود، اما ممکن است میان دو عضوی که در دو انتهای طیف واقع شده اند، هیچ ویژگی مشترکی موجود نباشد.
35- Chrles. S.peirce
36- Wundt
38- در باب تحولات تاریخی فلسفه تحلیلی از جمله ر.ک:
B.William & A.Monteiore(eds.), British Analytic philosophy, Routledge & Kegan paul ,1966.
J.Passmore, Ahundred Years of philosophy, penguin Books ,1966.
J.Passmore, Recent Developments, Duckworth ,1985.
39- مقصود از رهیافت فرا- فلسفی Meta- philosophic ،نظر به مسایل و ماهیت فلسفه از یک منظر بالاتر است. اما این رهیافت و بحثهایی که از رهگذر آن مطرح می شوند نیز به یک اعتبار فلسفی هستند. به عبارت دیگر در نظر اخیر فلسفه همچون یک چتر فراگیر و بسیار کلی تلقی می شود، که همه مسایل و رهیافتها از جمله پرسشهای مربوط به اهیت خود فلسفه در درون آن جای می گیرند. به این ترتیب، در درون این چارچوب فراگیر، ترازهای مختلفی از حیث کلیت و شمول می توان تشخیص داد. هر تراز کلی تر، نسبت به تراز مادون خود یک فرا- تراز به شمار می آید.
40- explication of concepts
41- linguistic geography
42- logical reconstruction
43- bolzano
44- sidgwick
45- schlick
46- Ayer
47- von Wright
48- Sellars
49- Dummett
50- Hintikka
51- Rawls
52- Parfit
53- lakatos
54- internationality
55- L. Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus, Routledge and Kegan Paul 1992.
از این رساله دو ترجمه به فارسی منتشر شده است.
56- ویتگنشتاین » در پایان رساله منطقی - فلسفی می نویسد: «گزاره های من به شیوه ذیل به منزله توضیحات محسوب می شوند: هر که نهایتا مراد مرا در می یابد، بی معنی بودن آن [گزاره]ها را تشخیص می دهد، زمانی که از آنها - به منزله نردبان - استفاده کرده باشد تا بر فراز آنچه ورای آنهاست برآید. (او می باید، به اصطلاح، نردبان را پس از آنکه از آن بالا رفت به دور اندازد.) (54،6)
57- دیدگاههای «ویتگنشتاین » در دوره دوم کاوشهای فکری خود که به دنبال بازگشت وی به کیمبریج در 1929 آغاز شد، با دیدگاههای دوره نخست خود و نیز دیدگاههای غالب فلاسفه تحلیلی در باره ماهیت کاوشهای فلسفی تفاوتهای بارزی دارد. همین نکته موجب شده که برخی از فلاسفه تحلیلی در این خصوص که آیا اساسا می توان «ویتگنشتاین » متاخر را در زمره فلاسفه تحلیلی به شمار آورد، ابراز تردید کنند. در این خصوص ر.ک:
G.H. von Wright, "Analytic philosophy: aHistorico-Critical Survey," in the tree of knowledge andother essays, leiden: E.J. Brill , 1993.
58- L. Wittgenstein, philosophical Investigations, Blcakwell , 1958
59- ویتگنشاین » در رساله منطقی - فلسفی می نویسد: «هدف فلسفه روشنگری منطقی اندیشه هاست. فلسفه یک پیکره از آموزه ها نیست بلکه نوعی فعالیت است. یک اثر فلسفی اساسا متشکل از ایضاحات. نتیجه فلسفه قضایای فلسفی نیست، بلکه ایضاح قضایاست. بدون فلسفه اندیشه ها، به قول معروف، غبار گرفته و نامتمایزند: وظیفه فلسفه آن است که آنها را روشن سازد و حدود مشخصی بدان ها بخشد.» (40112).
60- ر.ک: مقاله "کارنپ و فلسفه تحلیلی".
61- mental entities and structures
62- neurobiological reality
63) ر.ک: P.French, et, al., Medwest Studies in philosophy X: studies in the philosophy of mind, universityof minnesota press , 1986.
D.Denntt, consciouesness explained, pengiun books , 1991.
64- K.popper, conjectures and refutations, routledge and kegan paul, london 1972, p . 229.
65) ر.ک: W.V.O. Quine, ontological relativity and other essays, columbia university press ,1969.
66- properties
67- denoted
68- G.E. Moore, principia ethica, cambridge university press, 1903, p . 7
69- خود استراوسون، بعدها این روش را به صورت گسترده ای در چارچوب زبان متعارف مورد استفاده قرار داد. به عنوان نمونه ر.ک:
P.F. Strawson, Individuals, An essay in descriptive metaphysics, methuen, london ,1959/1964.
70- logical analysis
71- Berterand Russell, Logical atomism, edited by david pears, fontana , 1972
72-« ویتگنشتاین » نیز در رساله منطقی - فلسفی روایت دیگری از همین رهیافت اتمیسم منطقی را ارایه داد. تفاوت میان رهیافت او با «راسل » در آن بود که او خواستار آن بود که قضایایی نهایی که آخرین مرحله تحلیل را تشکیل می دادند، به لحاظ منطقی از یکدیگر مستقل باشند، در حالی که ملاک راسل برای تعیین آخرین مرحله تحلیل کمتر سختگیرانه بود.
73- denoting phrases
74- incomplete symbols
75- ر.ک: مقاله "کارنپ و فلسفه تحلیلی".
75- V.W.Quine, word and object
76- semantic ascent
78- material mode
79- formal mode
80- conceptual analysis
81- در میان فلاسفه ای که از تحلیل مفهومی استفاده می کرده اند در باب اینکه غرض از این نوع تحلیل چیست، اتفاق نظر وجود نداشته است. «ویتگنشتاین » و برخی از پیروان سر سختش غرض از این شیوه را حذف معماها و لغزهای فلسفی می دانسته اند، که به اعتقاد آنان از بدفهمی در خصوص نقش عبارات و مفاهیم ناشی می شده است. دیگران نظیر «رایل » و «آوستین » معتقد بوده اند که وظیفه اصلی فلسفه عبارتست از: توصیف دقیق نحوه عمل زبان روزمره و تعویض عبارات غیر دقیق باعبارات دقیق و صریح.
82- L. Wittgenstein, philosophical Investigations, Oxford, Balcwell, 1953, p.47e
83- G.Ryle, the concept of mind, london: Hutchinson, 1949, p , 15
84- J.L. Austin, "a plea for excuse", proceedings of the aristotelian society 1957, p .57.
85- evaluative
86- R.M.Hare, the language of morals, OUP, 1952, pp . 111-36
87- R.carnap, the logical syntax of language, london: kegan paul, 1937, pp . 288-315
88- D.Davidson, inquiries into truth and interpretation, oxford, OUP , 1984
89- B, Williams, "ACritique of utilitarianism", in J.J. C.Smart and B.Williams uitilitaianism: forand against, cambridge
90- John rawls, atheory of justics, OUP , 1972
91- Robert nozick, anrchy, state and utopia, Blackwell , 1974
92- ر.ک: کارل پاپر، جامعه باز و دشمنان آن، عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، 1376.
93- C.Radford, "Knowledge-by examples", analysis, 27, 1966, pp .1-11
94- Dagfinn follesdal, "analytic philosophy: what is it and why should one engage
in it?", ratio,Vol. IX, No. 3, 1996, pp .193-208.
95- argument and justification
96- فلاسفه ای که معرفت را باور صادق موجه نمی دانند، با رهیافتهای معرفت شناسانه ای که بر موجه سازی ابتنا دارد مخالف اند. گروهی از این فلاسفه نظیر «آلوین گولدمن » معرفت را به صورت باور صادقی تعریف می کنند که به مدد روشهای قابل اعتماد می توان بدان دست یافت. گروهی دیگر نیز نظیر «پاپر»، معرفت را مجموعه ای از فرضهای غیر یقینی به شمار می آورند که علی الدوام می باید با فرضهایی که بهتر از عهده تبیین امور بر می آیند، تعویض شوند. در باره رهیافتهای مختلف به مساله عقلانیت ر.ک:
Susan Haack, evidence and inquiry: Towards reconstruction in epistemology, Bleckwell 1993.
Alvin Goldman, empirical knowledge, university of california press , 1988.
David Miller, critical realism: a restatement anddefence, open court 1994.
کتاب اخیر به وسیله انتشارات طرح نو در دست ترجمه و انتشار است.
97- P.M.S. Hacker, " The rise of analytic philosophy in the tweintieth century ratio, Vol. IX,No.3, 1996, pp . 243-270.
هکر در مقاله دیگری که دو سال بعد به چاپ رساند، با بیانی مبهم تر کوشیده از تکرار این ملاک اجتناب ورزد. ر.ک:
P.M.S. Hacker, analytic philosophy: what, whence, and whither?, in, the story of analytic philosophy: plot andheros, edited by: A. Biletzki and A.Matar routledge, london , 1998.
98- non-psychological
100- cf. Ian hacking, why do language matter to philosophy?, cambridge
university press , 1975.
101- cf., for example, K. popper, objective knowledge, clarendon press, o
1979.
102- B.Williams, contemporary philosophy: A second look, in the blackwell (
companion tophilosophy, edited by: N. Bunnin and E.P.Tsui-james, Blackwell ,
1996.
P. A. Schilpp (ed), The philosophy of Rudolf carnap, La Salle, Open Court ,
1963, pp. 213-26 and 995-8.
A. J. Ayer and R. Rhees, "Can there be a private Language?", Aristotelian
Society proceedings,supp. vol. 28, 1954, pp . 63-94.
P. F. Strwason, "Critical Notice of L. Wittgensteins philosophical Invest
Mind, 63, 1954,pp . 70-99.
S. Kripke, Wittgenstein on Rules and private Language, Oxford, Blackwell
106- Fideists
107- rationality of judgement
108- rationality of attitude
109- rationality of procedure
110- rationality of action
115- talk abuot talk
116- G.W.Hegel, reason in hestory, trans. R.S.Hartman, indianapolis, bobb
merril 1953, p .11.
117- Thrasymachus
118- altruism
119- R.Nozick, philosophical explanation, oxford university press, 1981,
W.D.Hart, "Clarity", in the analytic tradition, edited by, David Bell and
BasilBlackwell, 1990,pp .197-222.
122- cognitive sciences
123- alternative possible worlds
124- S.Kripke, "A Completeness Theorem in modal logic", Journal of Symbol
logic 24,1959,pp.1-14, and "Semantical Consideration on Modal logics", Acta
philosophica fennica, 16,1963, pp .83-94.
125- N.Wolterstroff, Works and worlds of Art, OUP, 1980, pp .106-247
126- M.Polanyi, Personal Knowledge: Towards a post-Critical Philosophy,
London Routledge andKegan paul , 1958.