مدتی فكر می كردم كه بايستی تصاوير ما از دنيای خارج يكسان باشد چرا كه در غير اين صورت ما از واژگان يكسان برای بيان منظورمان استفاده نمی كرديم. مثلا اگر همه به يك شئ واحدی می گوييم كاغذ، لابد همه ی افراد ديدی يكسان و تصوری همانند از اين شئ دارند و بدين خاطر نام مشترك كاغذ برای اين شئ به كار برده می شود ولی حالا از اين رای برگشته ام و اين مساله را با يك آزمايش ذهنی بيان می نمايم:
«فرض كنيد كه اتاقی وجود دارد كه تمام اشيای آن تنها به رنگ های سياه و سفيد می باشند. حالا از وسايل سياه و سفيد اين اتاق با دو دوربين متفاوت فيلم برداری می شود كه دوربين اول اشيای اتاق را با همان رنگ ها می تواند بعدا نمايش دهد ولی دوربين دوم، چيزهای سفيد اتاق را به رنگ سياه و چيزهای سياه اتاق را به رنگ سفيد نمايش می دهد و درواقع می توان از اين اشيای يكسان اتاق، دو تصوير متفاوتی را نمايش داد. حالا اين را فرض نماييد كه ما دو گروه از افراد انسانی را در اختيار داريم كه تا به حال رنگ سياه و رنگ سفيد را نديده اند و ما در اين جا بدون آن كه آن ها را وارد آن اتاق نماييم، تصاوير دوربين اول را تنها به گروه اول و تصاوير دوربين دوم تنها را به گروه دوم نشان دوم می دهيم. در مرحله ی بعدی ما از اعضای گروه دوم می خواهيم كه با مشورت يكديگر، نام های مشتركی را برای هر كدام از اين دو رنگ تازه ای كه برای اولين بار از تصويربرداری دوربين دوم ديده اند بگذارند و از افراد گروه اول نيز می خواهيم كه از نام گذاری برای اين دو رنگ تازه شان خودداری كرده و همان نام هایی را كه گروه دوم تصويب می نمايد، بپذيرند و در آينده نيز همان ها را به كار برند. گروه دوم نام "ج" را برای رنگ هایی كه در درون تصوير سياه ديدند و نام "د" را برای رنگ هایی كه در درون تصوير سفيد ديدند، وضع می نمايند. حالا اعضای گروه دوم به خدمت افراد گروه اول می رسند تا نامی را كه برای اين رنگ ها وضع كرده اند، اعلام نمايند و آن ها قرار است كه از طريق ذكر وسايلی كه خودشان در آن تصوير ديده اند، به افراد گروه اول نشان دهند كه نام های "ج" و "د" را برای چه رنگ هایی وضع نموده اند. گروه دوم برای رنگ ج، سه مثال از اشيای در تصوير و برای رنگ د، سه مثال ديگر برای اشيای درون تصوير می آورند. آن ها به اعضای گروه اول می گويند كه برای رنگ تلفن و كيف و صندلی، در آن تصوير، كلمه ی ج و برای رنگ ديوار و كتاب و گلدان، لغت د را وضع نموده اند و گروه دوم برای اين كه مطمئن شود گروه اول منظور آن ها را فهميده است، از ايشان می خواهد كه با توجه به اين نمونه ها، سه نمونه ی ديگر از خودشان برای رنگ های ج و د از تصويری كه ديده اند، نام ببرند. حالا گروه اول قاب و آينه و ميز را برای رنگ ج و كتاب ديوان حافظ و موكت و سقف اتاق را برای رنگ د به كار می برند. در اين جا گروه دوم مطمئن می شود كه گروه اول معنای واژگان ج و د را فهميده است و بدين نحو اين دو گروه به تفاهم زبانی در اين باره رسيده اند حال آن كه گروه اول به هر آن چه كه سفيد ديده اند و می بينند، ج می گويند و به هر آن چه كه سياه ديده اند، د می گويند حال آن كه گروه دوم به هر آن چه كه سياه ديده اند و می بينند، ج می گويند و به هر آن چه كه سفيد ديده اند و می بينند ج می گويند ولی با وجود اين اختلاف ديد شان، دارای تفاهم زبانی هستند و هر دو گروه قبول كرده اند كه برای موكت درون تصوير، رنگ د را به كار ببرند حال آن كه گروه اول آن را به رنگ سياه و گروه دوم آن را به رنگ سفيد ديده است.»
نتيجه:
زبان مشترك، به معنای اذهان و تصاوير مشترك برای افراد مختلف نيست بلكه به معنای:
يك. وجود جهان خارج واحد مستقل از ذهن افراد(مثلا موكت و تلفن و... در اتاق فرضی ما وجود خارجی داشته است.)
دو. بازنمود يافتن يكسان هر شئ خارجی واحد برای هر ذهن خاص(يعنی مثلا گروه دوم هميشه با دوربين دوم موكت را به رنگ سفيد می بيند نه آن كه يك بار سياه و يك بار سفيد و بار ديگر به رنگ قرمز و سبز و... ببيند و اين به معنای بازتاب يكسان اشيای خارجی واحد برای اذهان مختلف و وجود تصاوير يكسان از اشيای واحد در ذهن های متفاوت نمی باشد.)
سه. ارجاع واژگان به خود ابژه ها اشيای خارجی به تعبير كريپكی و نه دلالت اشيای به وصف ها و تصاوير ذهنی متفاوت؛ زيرا:
١. زبان افراد با وجود تصاوير و وصف های ذهنی متفاوت، مشترك است و اين افراد با يكديگر تفاهم زبانی دارند.
٢. زبان و الفاظ مشترك افراد، وجود جهان خارج را می رساند و نه اذهان مشترك را.
نکته: شاید در انتقاد به این استدلالاتم، مدل بارکلی را مطرح نمایید و بگویید خدایی هست که ایده های مشترکی را اذهان مختلف ایجاد می نماید. پاسخ من به این شبهه این است که اگر ایده وارد ذهن کسی شود، تعین ذهنی شخصی آن فرد را به خود میگرفت و آن گاه ایده شخصی می شد و آن گاه الفاظ و مفاهمه زبانی بایستی منتفی می شد چرا که در این صورت، الفاظی که به همین ایده های شخصی در این فرض ارجاع می داشتند نیز شخصی می شدند و زبان یک امری مطلقا خصوصی می شد، حال آن که این طور نیست.