بسياري از مدافعان تفكر بومي گرايي در علوم انساني، در احتجاجات خود ضرورت بومي سازي در علوم انساني را در تفاوت هاي ايدئولوژيك و فرهنگي خود با ساير جوامع و جهان غرب مي دانند و به همين سبب معتقدند كه بايستي علوم انساني اي بومي و بر پايه ي ايدئولوژي خود بر پا گردد و چنين چيزي را امري بديهي و طبيعي و عادي مي پندارند و ادعا مي نمايند كه علوم انساني رايج(به تعبيرشان غربي) نيز بر اساس ايدئولوژي و فرهنگ خود غربي ها شكل گرفته و بنابراين، نمي توان با وجود تفاوت ايدئولوژيك با غرب، در جوامع خويش همان علوم انساني ها را پذيرفت.
براي فهم صحت و سقم اين ادعا، ناچاريم كه ابتدا به تعريف مفهوم ايدئولوژي و نسبت آن با مفاهيمي ديگر چون جهان بيني بپردازيم و سپس بر اساس همين تعاريف، درباره ي صدق يا كذب ادعاي مذكور، به داوري بپردازيم.
نسبت بين جهان بينی(است ها) و ايدئولوژی(بايدها)
"ايدئولوژی نتيجه منطقی جهان بينی است"
گفته ميشود كه اين جمله توسط استاد مطهری گفته شده است كه دكتر سروش به مخالفت با آن ميپردازد و همان سخن منطق دانان قرن 20ام را ميگويد كه: "از است نميتوان به بايد رسيد". شايد اصلا اين ماجرا در مورد آقای مطهری شايعه باشد، اما مهم اين تفكر ميباشد كه از نظر ديدگاه منطقی خطا ميباشد، زيرا جهانبينی مجموعه ای از گزاره های توصيفی(قضايای است دار) ميباشد كه به انواع مختلفی چون جهانبينی دينی، فلسفی، علمی، عرفانی و... ميباشد ولی ايدئولوژی مجموعه ای از گزاره های دستوری(قضايای بايد دار) ميباشد و منطقا نميتوان از مقدمه ای كه فعل آن *است* ميباشد، نتيجه ای را با فعل *بايد* استنتاج نمود. اصلا فيلسوفانی تحليلی چون جی ای مور نام اين خطای منطقی(از است به بايد رسيدن) را در حوزه ی فلسفه اخلاق "مغالطه ی طبيعتگرايانه" ناميدند. آنان ميگفتند كه مثلا از اينكه *دزدی بد است*، "نميتوان" به اين رسيد كه: *نبايد دزدی كرد*. بيشتر آنان تماما، گزاره های دستوری را بی معنا و كاذب و يا حداقل فاقد صدق و كذب دانسته اند.
اما به اين گزاره ی شرطی توجه نماييد:
"اگر درس بخوانی*(مقدم)*، موفق ميشوی*(تالی)*" {گزاره ی شرطی غير منحصر} (نگفتيم كه "ففط" با درس خواندن موفق ميشوی)
حال آنكه منطقا ميتوان از گزاره ی شرطی بالا، اين "گزاره ی دستوری و بايد دار" را استنتاج نمود:
"برای موفق نشدن نبايد درس خواند" (زيرا طبق گزاره پيشين، درس خواندن باعث موفقيت ميشود، پس كسی كه ميل دارد كه موفق "نشود"، *برای رسيدن به ميل و هدفش* نبايد درس بخواند)
البته چون اين گزاره ی شرطی منحصر نيست و گفته نشده است كه فقط با درس خواندن موفق ميشوی نميتوان گزاره ی دستوری برای موفق شدن بايد درس بخوانی را استنتاج نمود.
اما از هر گزاره ی شرطی منحصر ميتوان 2 گونه گزاره ی دستوری و بايد دار را استنتاج نمود. برای مثال:
"اگر *فقط* به فرمانهای خداوند عمل نمايی*(مقدم)*، به بهشت ميروی*(تالی)*" {گزاره ی شرطی منحصر} (با لفظ "فقط" مشخص كرده ايم كه برای رسيدن به تالی مطلوب كه رفتن به بهشت ميباشد فقط يك راه ميباشد كه عبارت است از اطاعت از فرمانهای خدا و راه ديگری نمباشد)
گزاره دستوری 1 استنتاج شده: "برای رفتن به بهشت، بايد از فرمانهای خدا اطاعت نمود"
گزاره دستوری 2 استنتاج شده: "برای نرفتن به بهشت، نبايد از فرمانهای خدا اطاعت نمود"
درواقع دررسيدن از جهانبينی (مجموعه ی گزاره های توصيفی است دار) به ايدئولوژی، تنها جهانبينی مقبول ملاك نيست، بلكه ميل و خواسته ی پذيرنده ی جهان بينی نيز معيار ميباشد. همانطور كه در مثال پيشين از يك گزاره ی شرطی توصيفی است دار واحد متعلق به يك جهان بينی يكسان با توجه به ميل و هدف "متفاوت" دو پذيرنده ی مختلف، ميتوان به دو ايدئولوژی متفاوت برای هر يك از آنها رسيد. البته مثالهای تاثير ميل متفاوت در استنتاج ايدئولوژیهای مختلف از يك جهانبينی "واحد"، هر چند كه منطقی ميباشند، اما در مورد جهانبينی های غير علمی كمتر محسوس است اما چنين چيزی در مورد جهانبينی علمی بيشتر قابل احساس است. مثلا:
"اگر فلان كارها را در جامعه انجام دهيم، جامعه دچار دينداری ميشود" + "اگر بهمان كارها را در جامعه انجام دهيم، جامعه دچار بی دينی ميشود" {دو گزاره ی متعلق به يك جهان بينی واحد(جهانبينی علمی)}
- گزاره ی ايدئولوژيك(دستوري و بايد دار) منتج برای كسی كه اين "جهانبينی علمی" را قبول دارد و ميل به دينداری جامعه دارد: "نبايد بهمان كارها را انجام دهيم تا جامعه دچار *بی دينی* نشود"
- گزاره ی ايدئولوژيك(دستوري و بايد دار) منتج برای كسی كه اين "جهانبينی علمی" را قبول دارد و ميل به بی دينی جامعه دارد: "نبايد فلان كارها را انجام دهيم تا جامعه دچار *دينداری* نشود"
نتيجه گيری:
*ايدئولوژی نتيجه ی منطقی ميل به "تحقق گزاره های *شرطی* مطلوب" "جهانبينی مقبول" است*
درواقع برای دريافتن نسبت هر گزاره ی ايدئولوژيك و دستوری با گزاره ی توصيفی متعلق به جهانبينی بايد به 3 مؤلفه را در نظر گرفت:
1- گزاره های شرطی توصيفی **پذيرفته** كه ميتوانند "نسبی" و ميتوانند "مطلق" باشند كه بيانگر نوعی قانون هستند. مانند: "اگر ظلم كنی(مقدم)، كار بدی كرده ای(تالی)" {گزاره شرطی توصيفی كه معمولا مطلق حساب ميشود}
2- گزاره يا گزاره های دستوری منتج از گزاره ی توصيفی شرطی(منحصر يا غير منحصر) پيشين
3- ميل ما به انتخاب كدام قانون گزاره ی شرطی توصيفی كه "ميل به تحقق قانون هر گزاره ی شرطی"، *شروط دستوری خاص* خود را برای رسيدن به آن ميل و هدف ميطلبد.
من چنين ميلی را *گزاره ی واسطه ای*(گزاره ی واسطه ی "جهانبينی" و "ايدئولوژی" می نامم)
طبق اين روش يافتن رابطه ی گزاره های دستوری و ايدئولوژيك با گزاره های توصيفی جهان بينی، اينجانب گزاره های دستوری ای را كه در درون گزاره های شرطی تعريف "نميشود"، "بی معنا و فاقد صدق و كذب" ميدانم(گزاره هايی از قبيل نبايد دزدی كرد يا بايد عدالت ورزيد و...) و معتقدم كه صدق و كذب اين گونه گزاره ها به تنهايی قابل تعيين نميباشد و تعيين صدق و كذب اين گونه قضايا با سنجيدن رابطه ی آن با "گزاره های توصيفی شرطی مقبول" و نيز "ميل و خواسته" ی افراد ممكن ميباشد و اصولا اينگونه قضايا، به تنهايی فاقد معنا تعريف خاص ميباشند و در **نسبت** شان با "گزاره های توصيفی شرطی مقبول" و نيز "ميل و خواسته" ی افراد، قابل تعريف شدن و معنا يافتن دارند.
برای درك بهتر اين مطلب به مثال اخلاقی زير توجه نماييد:
1- "اگر ظلم كنی، كار بدی انجام داده ای" {گزاره ی شرطی توصيفی جهانبينی مقبول}
2- "برای انجام ندادن كار بد، نبايد ظلم كرد" {گزاره ی دستوری منتج از گزاره ی توصيفی شرطی پيشين}
3- "ميخواهم كار بد كنم" يا "نميخواهم كار بد كنم" {*گزاره ی واسطه ای*(ميل ما به تحقق يا عدم تحقق قانونی خاص از گزاره ی شرطی مقبولمان)}
قضيه ی "نبايد ظلم كرد" برای كسی كه قبول دارد ظلم كردن بد است و نيز *نميخواهد* كار بد كند، *صادق* و برای كسی كه با وجود اينكه قبول دارد كه ظلم كردن بد است ولی *ميخواهد* كار بد كند، *كاذب* ميباشد و به تنهايی نميتوان ملاكی را يافت كه با آن صدق و كذب اين جمله ی دستوری را تعيين نمود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
طبق استدلالات پيشين مشخص گشت كه صرف دانستن يك معرفت و گزاره ی خبري، به هيچ وجه منجر به يك ايدئولوژي و گزاره ی انشايي دستوري نمي گردد و براي رسيدن به يك بايد، "ميل" و خواسته ي مان نقشي اساسي بازي ميكند و به تعبيري *معرفت+ميل* منجر به يك بايد ميگردد و حتي "همان معرفت"+*ميل ديگر*، نتيجه اش گزاره ي دستوري و ايدئولوژي ديگر ميگردد.
درواقع بسياري از مدافعان گفتمان و انديشه ي علوم انساني بومي، دغدغه ي ايدئولوژي دارند و نيز ايدئولوژيك بودن در علوم انساني را امري كاملا عادي و متعارف مي پندارند و طبق همين باور به اين نتيجه ميرسند كه پس ما به خاطر آن كه ايدئولوژي مان متفاوت از ايدئولوژي غربي ها مي باشد و چون مي خواهيم در علوم انساني به ايدئولوژي هاي خودمان كه متفاوت از ايدئولوژي هاي غربيان هستند، برسيم، پس بايستي علم متفاوتي هم داشته باشيم. ملاحظه بفرماييد كه پيش فرض اين استلال اين است كه اصلا علم به تنهايي ميتواند به ايدئولوژي منجر گردد و نتيجتا علوم مختلف به ايدئولوژي هاي متفاوتي منجر مي گردند. حال آن كه طبق برهان هاي ذكر شده در سطور پيشين، هيچ گاه يك گزاره ي خبري و داراي است، منطقا به تنهايي منتج به يك گزاره ي انشايي دستوري بايد دار نمي گردد و بايد با تمايل و خواسته و هدفي جمع گردد تا به چنين نتيجه اي(ايدئولوژي يا گزاره هاي دستوري) منجر گردد.
پيش فرض غلط دوم در اين نوع استدلال اين است كه گمان ميشود كه گزاره هاي خبري و جهان بيني ها(علوم انساني يك جهان بيني علمي است) تنها به ايدئولوژي هاي معيني منجر مي گردند كه درصورت پذيرفته بودن آن جهان بيني قبلي در نزد ما، ايدئولوژي استنتاج شده نيز مقبول ما ميباشد. حال آنكه طبق برهان هاي پيشين ميتوان با پذيرفتن يك جهان بيني يا حتي يك يا تعداد اندكي از قضاياي خبري، با توجه به اميال و اهداف و خواسته هاي متفاوت و متضاد، ميتوان به ايدئولوژي ها و بايدهاي متضاد و متفاوتي دست يافت. همان طور كه در مثال سطور مذكور پيشين بياناتم، گفته شد كه اگر چند نفر جهان بيني علمي واحدي را در مورد مسائل جامعه شناختي دين بپذيرند، در صورت متفاوت بودن خواسته ها و اميال شان، به بايدها و ايدئولوژي هاي متضاد و متفاوتي مي رسند. مثلا يكي از آنان ميگويد كه "بايد فلان كار را كرد"{زيرا مي خواهد موجب دين دار تر شدن جامعه گردد} و ديگري ميگويد"بهمان كار را بايد نمود"{چون ميخواهد جامعه، بي دين گردد}.
اما اگر بخواهيم به هر طور ممكني زور بزنيم تا در علوم انساني، به ايدئولوژي هاي خاصي كه قبولشان داريم برسيم، دو مشكل زير ميتواند در ساحت كشف معلومات به وجود بيايد:
1- حذف برخي قضاياي بيان گر واقعيات و ناديده گرفتن آن واقعيت ها
2- تحريف برخي واقعيت ها و ساختن گزاره هايي كه واقعيات وجود را به گونه اي ديگر، بيان مي نمايند
چرا در ساحت دنياي علوم، در صورت ايدئولوژي گرايي امكان دارد كه دو معضلي كه گفته شد پيش آيند؟ همان طور كه گفته شد، "ميل" نقشي ذاتي و جدايي ناپذير در فرايند رسيدن به گزاره هاي دستوري از گزاره هاي خبري بازي مي كند. پس اگر ما بخواهيم كه از معارفي كه دائما در معرض نقد و سنجش صدق و كذب هستند، به ايدئولوژي هاييي كه خودمان ميخواهيم برسيم و باعث تغيير ايدئولوژي هايي كه نمي پسنديم، گرديم؛ مجبوريم كه براي تغيير ميل افراد و دانشجوهايي كه در ساحت جهان علوم انساني قرار دارند، اقدام و تلاش نماييم و بنا بر اين به احتمال زياد ناچار مي شويم كه از طريق حذف و يا تحريف برخي واقعيات، اين تغيير ميل را عملي سازيم. چرا كه در حالت عادي، چون به تغيير ميل نمي انديشيم، معارف و گزاره ها به طور عادي در معرض نقد و بررسي و هر چه نزديك تر شدن به واقعيات ميباشند. براي مثال اگر ما ميخواهيم ميل به برپايي اقتصاد آزاد را در جامعه به عنوان يك ايدئولوژي، تغيير دهيم؛ احتمالا يا بايد كاري كنيم كه اصلا يا چيزي از اقتصاد آزاد شنيده نشود و يا اقتصاد آزاد را به گونه اي ديگر معرفي كنيم كه علاقه مندان به آن، نسبت بدان بي ميل گردند، چرا كه در حالت عادي همه ي اينها در معرض نقد و آزمون پذيري و نتيجتا نزديك تر شدن هر چه بيشتر به واقعيات مي باشند.