پيشنهادي مقابل پيشنهاد گفتمان مدرن علوم انساني بومي در ايران براي توليد علوم انساني و دليل آن
گفتمان نوين علوم انساني بومي در ايران، داراي تفاوتي با ساير نظريه پردازان گذشته ي علم ديني و علم بومي دارد. آنان بر خلاف اصحاب قديمي تر معتقد به مفاهيم علم بومي و علم ديني، اظهار نميكنند كهعلوم انساني ديني و بومي در كشور ما مستقيما با آيات و احاديث توليد ميگردد.
اصحاب اين گفتمان نو تر(دكتر باقري، دكتر گلشني، رياحي، بستان و...) علاوه بر اعتقادشان به مفاهيم ديني و بومي علوم انساني، تجربه گرايي را نيز در علوم انساني قبول دارند و نفي نميكنند و حتي آن را از لوازم اصلي توليد علوم انساني بومي يا ديني ميدانند.
اينان بر پايه ي اين باور كه چون متافيزيك در علم تأثير ميگذار و نفي ديدگاه مردود پوزيتيويستها(كه اعتقاد دارند هيچ گونه ارتباطي بين علم و متافيزيك و فلسفه نيست) نظري براي تكوين و توليد چنين علوم انساني اي، پيشنهاد نموده اند كه با يافتن متافيزيك مقبول يعني متافيزيك اسلام به عنوان پيش فرض و با الهام از آن دست به ساختن فرضيات قابل تجربه زد و سپس اين فرضيات تجربه پذير ملهم از پيش فرضهاي ديني و متافيزيكي را به آزمون مطابقت با واقعيت براي رد يا اثبات آن گذاشته كه در صورت رد شدن و مطابقت نداشتن آن با واقعيت هيچ مشكلي پيش نمي آيد زيرا در اين صورت، تنها فرضيه ي ما كه ملهم از يك پيش فرض ديني بوده رد گشته و نه خود آن پيش فرض. اينان ميگويند چنين معرفتي به دليل جنبه ي تجربي آن، علم است و به دليل منشا ساخت آن يعني پيش فرضهايي كه از آنها ملهم شده است، ديني ميباشد. براي مثال خسرو باقري ميگويد: »با توجه به نفوذ عميق پشتوانه متافيزيكي در مرحلههاي مختلف بسط و گسترش يك نظريه علمي، مي توان نظريه علمي را به نحوي با مسما، به پشتوانه متافيزيكي آن منتسب دانست. در صورتي كه انديشه هاي اسلامي بتواند چنين نفوذ عميقي را در جريان تكوين رشته يا رشته هايي از علوم انساني عهده دار شود، به سبب همين نفوذ محتوايي، ميتوان آن را به صفت اسلامي منتسب ساخت و از علوم انساني اسلامي سخن گفت. علم ديني به اين معنا، موجوديتي يكپارچه خواهد داشت. اين يكپارچگي بدين نحو حاصل ميشود كه تلقيهاي ديني، به منزله پيش فرض اخذ ميشوند و آن گاه با الهام از آنها، فرضيه پردازي هايي در مورد مسائل رواني يا اجتماعي صورت ميپذيرد كه طبيعتاً تلائم و تناسبي ميان اين فرضيهها با تلقي هاي ديني وجود خواهد داشت. پس از تكوين فرضيهها، نوبت آزمون تجربي آنها فرا مي رسد و اگر شواهد كافي فراهم آيد، مي توان از يافتههاي علمي(تجربي) سخن گفت. اين يافتهها علمي اند، زيرا از بوته تجربه بيرون آمده اند؛ ديني اند، زيرا رنگ تعلق به پيش فرض هاي ديني دارند؛ از ساختاري همگن و يكپارچه برخوردارند، زيرا فرضيهها در پرتو پيش فرضي معين و به تناسب و اقتضاي آن پيش فرض تحول يافته اند و سرانجام از اين اتهام به دورند كه دين را به آزمون و تجربه گرفته اند، زيرا آن چه به آزمون گرفته مي شود، «فرصيه هاي ما» است كه ملهم از ايدههاي ديني اند، نه خود ايده هاي ديني؛ برخي از اين گونه فرضيهها مي توانند بر خطا باشند و برخي ديگر مي توانند به شواهدي تجربي مستظهر باشند.»
اشكالي در ديدگاه مذكور وجود دارد. اصلا چرا اگر قرار است كه درصورت رد شدن فرضيات تجربه پذير ملهم از تفكر دين، اشكالي پيش نيايد، پس اصلا چه لزومي دارد كه ما حتما از پيش فرض هاي ديني، به اين فرضيه هاي تجربه پذير برسيم؟ اصلا اگر قرار است كه به فرضيه هايي برسيم كه قابل آزمون و تجربه باشند، چه تفاوتي دارد كه فرضيه اي كه هم امكان ردش وجود دارد و هم امكان اثبات آن؛ آن هم اثبات و ردي كه با سنجش مطابقت آن با واقعيت عيني تجربه پذير انجام ميگردد، ملهم از دين باشد يا ملهم از انديشه غير ديني؟ اصلا چرا اگر قرار است رد فرضيه هاي آزمون پذير ملهم از پيش فرض هاي دين را به منزله ي نفي پيش فرض هاي دين ندانيم و از آن واهمه اي نداشته باشيم؛ پس چه دليلي دارد كه از اثبات فرضيات قابل تجربه ي برآمده از پيش فرض هاي غير ديني بترسيم و آن را به منزله ي اثبات آن پيش فرض هاي غير ديني بدانيم؟ اصلا اگر قرار است كه به يك معرفت مطابق با واقعيت ديني برسيم، چرا بايد لقمه را بسيار سخت دور گردن بپيچانيم تا آن را بخوريم و فقط از يك راه(پيش فرض هاي ديني) به معارف مطابق با امور عيني برسيم؟
بياييم كمي تامل كنيم كه اصلا چه اتفاقي در رسيدن به فرضيات آزمودني برآمده از پيش فرض ها اتفاق مي افتد كه رد آن فرضيات، به منزله ي رد پيش فرض ها قلمداد نمي شود. پاسخ اين سؤال و دليل اين امر، آن است كه اصلا فرضيه ها ماهيتي متفاوت از پيش فرض ها دارند هر چند كه محرك اصلي و منشا آن فرضيات به گونه اي ديگر باشند. پيش فرض ها گزاره ها و معرفت هاي غير قابل تجربه هستند حال آنكه پيش فرض ها را مي توان به محك آزمودن با امور عيني واقعي گذاشت. مثلا اين پيش فرض ماركسيستي را كه "علت همه ي چيزها مادي ميباشد"، يك پيش فرض غير قابل تجربه است چرا كه نميتوان همه چيز را تجربه نمود ولي اين فرضيه را كه حتما پيش فرض ماركسيستي بدان ميرسد، مثل گزاره ي "انقلاب اسلامي سال 57 ايران، داراي علل اقتصادي ميباشد"، ميتوان به آزمون تجربه گذاشت هر چند اگر همين اين فرضيه را محصور كرده و بدان قيد فقط اضافه كنيم، تبديل به فرضيه اي غير قابل تجربه ميرسيم. هر چند كه شراب ماهيتش الكلي است اما دليل بر الكلي بودن منشا آن نميگردد. به همين دليل استدلال معتقدين به تاثير ماهوي و بنيادين پيش فرض ها در علوم انساني را در يكي از مقالاتم، مغالطه ي پيدايشي خواندم؛ هر چند كه عده اي با ترجمه و فهم نادرست يك مقاله از سايت ويكيپديا خواستند اين اتهام را از خود برهانند كه بعدا در اين باره بيشتر توضيح خواهم داد. پيش فرض حتي ممكن است غلط باشد اما فرضيه ي برآمده از آن پيش فرض غلط ميتواند درست باشد ، پس مهم نيست كه خاستگاه و پيش فرض هاي علوم انساني چه هستند يا درست يا غلط هستند، بلكه مهم آن است كه فرضيه هاي بر آمده از آن پيش فرض ها صحت خود را با آزمون پذيري و تجربه پذيري نشان دهند. به عنوان مثال رويكردهاي اصلي پنجگانه در روانشناسي، همگي ايدئولوژيك و غير قابل تجربه ميباشند اما مهم فرضيات قابل تجربه برآمده از آنها ميباشند. به عنوان مثال رويكرد رفتاري فطرت انساني را قبول ندارد و تمام رفتارهاي او را اكتسابي ميپندارد. اما آيا اين بدان معناست كه تمام فرضيات برآمده از اين پيش فرض مغاير با اسلام نيز غير اسلامي است؟ مثلا مسائلي چون تاثير محيط بر يادگيري و... كه به اثبات تجربي نيز رسيده اند نيز به خاطر پيش فرض غير اسلاميشان، الزاما ضد اسلامي ميباشند؟ پس در حقيقت پيش فرض ها هيچ اثري در صدق و كذب ماهيت فرضيات و نظريات برآمده از آنها ندارند زيرا ميتوان از دو پيش فرض كاملا متناقض فرضياتي را استخراج نمود كه هيچ تناقض و ناسازگاري با يكديگر نداشته باشند و صحت و صدق آنها به وسيله تجربه و مطابقتشان با امور واقع به اثبات رسيده باشد. آيا نميتوان مؤمن و مسلمان بود و در عين حال به اين معتقد بود كه عوامل اقتصادي و مادي نيز در انقلابات سياسي و اجتماعي تاثير گذار هستند؟
از ميان معتقدين به علوم انساني بومي و اسلامي، بيشتر از همه، دكتر گلشني به اين نكته واقف است كه تاثير پيش فرض ها در علوم تنها به علوم انساني محدود نميگردد و اين تاثير در علوم طبيعي و فيزيك و شيمي هم وجود دارد. متاسفانه اكثر معتقدين به علوم انساني بومي به اين نكته توجه نمي كنند و تاثير پيش فرض هاي فرا تجربي را تنها محدود به امور قلمرو علوم انساني ميدانند كه دليل آن، حساسيت بر روي موضوع اين علم يعني انسان و امور انساني و همچنين تعصبات انساني مي باشد. همان طور كه يك گزاره ي تجربه پذير متعلق به قلمرو علم فيزيك ميتواند از يك انديشه ي تجربه ناپذير اسلامي نشات بگيرد و مطابق با واقعيت نيز باشد به طوريكه يك فيزيكدان ملحد نيز بدان باور داشته باشد(چنين چيزي به خاطر عدم تعصب بر روي طبيعت كمتر چشمگير و مشهود است) بدون آن كه مفهوم فيزيك اسلامي مورد قبول واقع شود چرا كه در فيزيك، ملاك تطابق فرضيه ها با امور واقعي فيزيكي است نه منشا اين فرضيات؛ در علوم انساني نيز وضعيت به همين نحو است.
و اما پيشنهادي براي رسيدن به معارف در قلمرو علوم انساني
طبق بيانات و استدلالات پيشينم، معلوم گشت كه فرضيه ماهيتي جداگانه از پيش فرض دارد؛ هر چند كه منشا فرضيات تجربه پذير، پيش فرض هاي غير قابل تجربه باشند و ملاك صدق و كذب فرضيات نيز، آزمودن تجربي آن ها و مطابقتشان با امور واقعي عيني مي باشد نه منشا آن ها و پيش فرض هاي فرضيات.
با رسيدن به صدق و كذب گزاره ها و فرضيه ها، به معلومات بيشتري ميرسيم و اين گونه در علم پيشرفت بيشتري ميكنيم؛ پس اگر بخواهيم به معلومات بيشتري برسيم، بايستي به صدق و كذب هاي بيشتري برسيم و اگر بخواهيم به صدق و كذب هاي زياد تري برسيم، بايد به فرضيه هاي بيشتري دست يابيم. اما چگونه به فرضيات بيشتري برسيم؟ همان گونه كه ذكر شد، فرضيه هاي آزمون پذير از انديشه ها و پيش فرض هاي تجربه ناپذير و غالبا فلسفي ناشي مي گردند. پس براي بدست آوردن فرضيات بيشتر بايستي به سراغ پيش فرض هاي بيشتري رفت؟ اما چگونه ميتوان با پيش فرض هاي بيشتر، فرضيات آزمون پذير بيشتري را بدست آورد؟ ما انسان ها غالبا و به طور كلي(حالت منطقي و غير التقاطي) داراي يك مكتب و انديشه و جهان بيني و ايدئولوژي فراتجربي و به عبارتي داراي يك ديدگاه متافيزيكي مي باشيم و هزاران ايسم و انديشه و جهانبيني و متافيزيك را قبول نداريم؛ به عبارت ديگر ما داراي يك جهانبيني متافيزيكي و غير تجربي ايجابي و هزاران انديشه و ايسم غير تجربي سلبي هستيم و مسلما فرضيه هاي بيشتري را ميتوانيم از هزاران عقيده ي نداشته و سلبي مان بسازيم و فرضيات كمتري را از تنها يك نظام و پيش فرض متافيزيكي ميتوانيم بدست آوريم. پس اين طرح برخي از باورمندان به بومي گرايي در علوم انساني كه از يك متافيزيك خاص به استخراج فرضيه ها و سپس آزمودن شان بپردازيم، منجر به رسيدن به فرضيات كمتر و نتيجتا دست يابي كمتر به صدق و كذب گزاره ها و نهايتا محدود شدن علم مي گردد ولي اگر بخواهيم از ساير جهان بيني ها و ايدئولوژي هاي سلبي و نامقبول خويش به فرضيه يابي بپردازيم، ميتوانيم به فرضيات بيشتر و نتيجتا صدق و كذب بيشتر فرضيه ها و نهايتا به معلومات بيشتري در قلمرو علوم دست يابيم. اما تنها فايده ي اين روش پيشنهادي فرضيه سازي يعني استخراج فرضيه از پيش فرض هاي سلبي و نامقبول، بدست آوردن حجم بيشتر گزاره ها و معلومات و معارف نمي باشد و نيز تنها عيب بسنده كردن به فرضيه سازي از تنها يك پيش فرض و سيستم فكري، بدست آوردن معلومات و معارف كمتر نمي باشد. عيب ديگر بسندگي به تنها يك پيش فرض براي استخراج فرضيه، محدود شدن پاسخ گويي به سؤالات قلمرو علم مي باشد. براي مثال، پاسخ سؤال "علل انقلاب سال 57 در ايران چه بوده است؟" شايد تنها يكي باشد(يك علت) و شايد ده ها جواب(ده ها علل مختلف) براي اين پرسش موجود باشد. اگر اين پرسش تنها يك جواب داشته باشد، مسلما احتمال درستي يكي از صد ها فرضيه اي كه از يك پيش فرض خاص ناشي ميشوند خيلي كمتر از احتمال درستي يكي از هزاران فرضيه اي است كه از صدها پيش فرض ديگر نشات ميگيرند. همچنين اگر اين پرسش، ده ها پاسخ داشته باشد، مسلما با فرضيات بيشتر پيش فرض هاي بيشتر نامقبول ميتوان به جواب هاي درست بيشتري نسبت به فرضيات كمتر يك پيش فرض رسيد.
درواقع طرح باورمندان بومي گرايي علوم انساني داراي 2 عيب اصلي زير ميباشد:
1- محدود شدن فرضيات و كمتر شدن حجم معلومات و كند شدن سرعت پيشرفت علم
2- محدود شدن توانايي پاسخ گويي به پرسش هاي قلمرو علم
و روش پيشنهادي(استخراج فرضيات از انديشه ها و پيش فرض هاي سلبي و نامقبول) داراي 2 مزيت اصلي زير است:
1- رسيدن به فرضيات و نتيجتا بيشتر شدن حجم معلومات و نهايتا تسريع پيشرفت علم
2- افزايش توانايي پاسخ به سؤالات قلمرو علم